وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

شاعری که تازه شناختم

Fri, 02/11/2012 - 23:00

 

نگاهی به کتاب «یک لحظه ویزا» اثر حنا مخملباف
نویسنده: سپیده جدیری

 

اشاره: این متن را سال ۱۳۸۶، زمانی که ایران بودم و فکر می‌کردم تا سال‌های سالِ بعد نیز ایران خواهم بود، بر کتاب "یک لحظه ویزا"ی حنا مخملباف نوشتم، اما همان زمان نیز که به قولی هنوز خبری نبود و هنوز مخملباف‌ها به عنوان "سینماگرانِ فتنه‌ی ۸۸" شناخته نمی‌شدند، در هیچ نشریه‌‌ی داخلی اجازه‌ی چاپ پیدا نکرد. تعدادی از ترس معدوم شدن و تعدادی نیز به خاطر عداوتی روشنفکرانه (!) که با مخملباف و مخملباف‌ها داشتند، حاضر به چاپ آن نشدند. از زمان نوشتن این یادداشت، پنج سال گذشته است و سانسور و خودسانسوری هنوز حرف اول را در آن مملکت می‌زند.  با توجه به این‌که اخیرا جایزه‌ی بهترین فیلم مستند دوازدهمین جشنواره‌ی سالانه‌ی فیلم بیروت به "باغبان"، تازه‌ترین فیلم مخملبافِ پدر تعلق گرفته است، فکر کردم شاید بی مناسبت نباشد که با انتشار این متنِ ممنوع‌الچاپ، از بُعد دیگری از شاعرانگیِ این خانواده‌ی هنرمند پرده برداریم. و چنان‌که در متن آورده‌ام، «از آنجا که معتقدم شعری که "شعر" باشد، تاریخ مصرف ندارد و مانند مثنوی مولانا با گذشت قرن‌ها همچنان حرفی برای گفتن خواهد داشت، حس می‌کنم هنوز برای معرفی ویژگی‌های شعر حنا مخملباف دیر نشده است.»

 

زمان زیادی از اهدای جایزه‌ی ویژه‌ی هیأت داوران جشنواره‌ی فیلم «سن سباستین» به حنا مخملباف، کوچکترین فرزند محسن مخملباف نمی‌گذرد، اما بیش از چهار سال از انتشار کتاب «یک لحظه ویزا»ی او که در سن ۱۴ سالگی نوشته شده، گذشته است. این کتاب در برگیرنده‌ی شعر بلندی است به سه زبان فارسی، فرانسه و انگلیسی که توسط نشر فرخ‌نگار (وابسته به مؤسسه‌ی فرهنگی هنری کارنامه) در بهار ۱۳۸۲ و با تیراژ ۲۲۰۰ نسخه منتشر شده است. ۲۲۰۰ نسخه برای چاپ اول یک کتاب شعر تیراژ کمی نیست؛ با این حال شعر بلند «یک لحظه ویزا» با ساختمان عجیب، نگاه تازه و جهان‌بینی قابل تأملش این همه مدت از چشم منتقدان شعر دور مانده و در این چهار سال، هیچ نقد یا یادداشت قابل توجهی که معرف ویژگی‌های این شعر خاص به خوانندگان جدی شعر باشد، منتشر نشده است. همین نیز سبب شده است که بسیاری از وجود خود کتاب هم بی‌خبر بمانند. با این وجود از آنجا که معتقدم شعری که «شعر» باشد، تاریخ مصرف ندارد و مانند مثنوی مولانا با گذشت قرن‌ها همچنان حرفی برای گفتن خواهد داشت، حس می‌کنم هنوز برای معرفی ویژگی‌های شعر حنا مخملباف دیر نشده است. خواندن شعر «یک لحظه ویزا»، حتی بدون در نظر گرفتن سن شاعر در هنگام سرودن آن، به دلیل تازگی نگاه و ارائه‌ی آن در ساختاری عجیب و متفاوت، آن قدر غافلگیرم کرد که نتوانستم سکوت چهار ساله‌ی جامعه‌ی ادبی ایران درباره‌ی این کتاب را تاب بیاورم و یادداشت زیر حاصل شکستن این سکوت است.

 

۱. دموکراسی متن

در شعر بلند یا به قول پدر حنا مخملباف، نسبتا شعرِ نسبتاً بلندِ «یک لحظه ویزا»، از همان ابتدا با مقوله‌ای که من نامش را «دموکراسی متن» می‌گذارم، روبرو هستیم. تمهیدِ به کارگیریِ سه نقطه (…) ها در سراسر شعر و آوردن کلماتی زیر سه نقطه‌ها که خواننده می‌تواند هر کدام از آنها را به دلخواه خود جایگزین سه نقطه کند یا به تعبیر دیگر، دادن حقِ انتخاب واژه‌ها به خواننده، چیزی به نام یک متن دموکرات را پدید آورده که در شعر و ادبیات ایران کم نظیر است. در مواجهه با چنین متنی نه تنها خوانندگان، بلکه کلمات هم حق رأی دارند و جای خالی (سه نقطه) به طور مساوی بین کلمات تقسیم می‌شود:

من (سه نقطه) … می‌خوانم.

                    زبان

                    فرانسه

                    انگلیسی

                    ادبیات فارسی

و البته متن (شعر)، گاهی دموکرات‌تر هم می‌شود؛ کلماتِ جایگزین از سوی شاعر پیشنهاد نمی‌شوند و این پیشنهادِ کلمه به عهده‌ی ذهن خواننده گذاشته می‌شود:

زبان را رها می‌کنم و در کتاب مکالمات و اصطلاحات روزمره به دنبال (سه نقطه) … می‌گردم.

من یک هدیه کوچک برای … می‌خواهم.

گاهی نیز شاعر – راوی مستقیماً از خواننده می‌خواهد پرده از هویت سه نقطه‌ها بردارد:

… کیست؟

… چه کسی بود؟

… چه کسی خواهد بود؟

آوردن دیالوگ‌های یک طرفه و واگذاشتن حرف‌های طرف مقابل به حدس و گمان خواننده، مشارکتی از نوع دیگر را برای خواننده فراهم آورده است؛ دیالوگ‌هایی نظیر:

من یکی از لنزهای چشمم را گم کرده‌ام.

لطف می‌کنید یکی دیگر به من بدهید.

می‌خواهم به آینه نگاه کنم.

چقدر باید تقدیم کنم؟

 

۲. روانشناسی متن

یکی از کارکردهای سه نقطه (…) در این شعر، تغییر فضای حسی شعر و بدین ترتیب، تغییر تأثیر روانشناختی آن بر خواننده است:

آن (سه نقطه) … است.

                      قشنگ

                      وحشتناک، بسیار بد

                      فوق‌العاده

                      زشت

                      زیبا

                      عاشقانه / رمانتیک

                      عجیب / غیرعادی

در شعر «یک لحظه ویزا»، اغلب، کلماتی که کاملاً از نظر معنایی در تضاد هستند، به عنوان جانشین سه نقطه‌ها پیشنهاد شده‌اند. شعر می‌تواند با هر کدام از کلمات پیشنهاد شده برای سه نقطه‌ها، یک بار از ابتدا تا انتها خوانده شود و بدین ترتیب، صدها شعر با تعبیرهای متضاد و متفاوت و اثرات روانشناختی مختلف خلق شود.

در واقع، می‌توانیم دستمان را روی کلمه‌های زیر کلمات اولِ پیشنهادی برای سه نقطه‌ها بگذاریم و شعر را بدون آن کلمه‌ها بخوانیم و بعد با جا به جا کردن دستمان روی کلمات پیشنهادی، نسخه‌های مختلف و متضادی از شعر را پیش رو داشته باشیم که هر کدام بار فلسفی – روانشناختی خاص خود را داشته باشد.

شاید این تمهید به نظر بازی قشنگی بیاید اما در عین حال، در حد یک بازی باقی نمی‌ماند بلکه همان طور که اشاره شد، بیشتر کارکردی روانشناسانه دارد، چرا که با انتخاب هر کلمه‌ی جدید به جای کلمه‌ی پیشنهادی قبلی، شعر حالت روحی جدید و حتی جهان‌بینی جدیدی را به خواننده القاء می‌کند که با آن چه انتخاب کلمه‌ی قبلی به خواننده ارائه داده، متفاوت یا در تضاد است.

 

۳. ایهام

من … می‌کردم

      خودکشی / زندگی

اگر به خاطر … نبود

                  خواهرم

                  خاله‌ام

                  دوستم.

کارکرد سه نقطه در این شعر، به موارد بالا خلاصه نمی‌شود و یک کارکرد شاعرانه‌ی آن، ایجاد ایهام است. به طور مثال، در این بخش از شعر این ایهام در ذهن خواننده شکل می‌گیرد که بالاخره راوی دست به خودکشی زده یا همچنان دارد زندگی می‌کند؟ به بیان دیگر، آیا راوی بعد از خودکشی و مرگ دارد روایت می‌کند یا این که راوی زنده است؟ دامن زدن به این گونه تردیدها در ذهن مخاطب، کارکردی کاملاً شاعرانه دارد و البته گاهی نیز شاعر – راوی، تردیدهای خود را به مخاطب انتقال می‌دهد:

ترافیک سختی وجود دارد.

وجود ندارد.

هیچ چیز وجود ندارد.

اصلاً اینطور نیست.

 

۴. فلسفه‌ی متن

شاعر – راوی برای پیدا کردن "حوصله"، "حافظه" یا "شی" متعلق به خود در جستجوی دفتر اشیاء گمشده برمی‌آید، به عبارتی "حوصله" یا "حافظه" را با "شی" برابر می‌داند. این برابر دانستنِ همه‌ی مفاهیم متضاد، متفاوت و گاهی بی‌ربط، می‌تواند حکایت از نوعی دلزدگی داشته باشد؛ به این معنا که دیگر همه‌ی چیزها، احساس‌ها و اتفاق‌ها برای شاعر علی‌السویه است:

خیلی کسل هستم.

از خودم خسته‌ام.

این کسالت و خستگی از خود، به سفر شاعر – راوی از خود منجر می‌شود، آن هم با یک بلیط یکسره که نشان می‌دهد راوی به هیچ وجه نمی‌خواهد به «خود» یا «شرایط فعلی»‌اش بازگردد. او به دنبال مفرّی است تا از شرایط کسالت‌بار و یکنواخت زندگی‌اش که همه چیز را برایش علی‌السویه کرده است، رهایی یابد. این گونه است که از خود سفر می‌کند، حتی برای یک لحظه:

من یک لحظه ویزا می‌خواهم.

اما او در این سفر نیز نمی‌تواند «سفره‌ی دلش را بیرون بریزد»:

ببین به خاطر یک لحظه ویزا بر من چه می‌گذرد؟!

                                 گذشت!

                                                 خواهد گذشت.

راوی با تغییر زمان‌های فعل، سفر از خود (هویت خود) را به همه‌ی زمان‌ها تعمیم می‌دهد. او در عین حال، با این سفر به جایی رسیده است که کسی زبان او را نمی‌فهمد و خودش نیز برای به کار بردن واژه‌های زبان – دنیای جدید، دچار لکنت می‌شود:

آه

… کجاست؟

هتل.

کجا می‌توانم … بگیرم؟

                     مترو

                     اتوبوس

                     تاکسی.

راوی فلسفه‌ی خود را برای تمام شهرها، کشورها و ملیت‌ها تعمیم می‌دهد و بدین ترتیب، متنی برای همه‌ی خوانندگان، از هر ملیتی، با هر ظاهری (با موهای لخت / خشک / چرب)، با هر عقیده‌ای، هر شغل و موقعیتی و متعلق به هر دوره‌ای پدید می‌آید، متنی که هر خواننده‌ای می‌تواند با آن همذات‌پنداری کند.

او سرانجام برای فرار از تنهایی خود با یک سوم شخص قرار می‌گذارد، قراری که شاید به عشق منجر شود، آنجا که از گارسون «یک گلدان خالی برای احتمال یک گل سرخ» می‌خواهد. البته این فقط یک احتمال است.

احتمال دیگر، دلتنگی برای خود و نوستالژی شرایط قبلی است؛ آنچه که به آن عادت و در عین حال، از آن عبور کرده‌ایم:

مدتی است که خواب خودم را ندیده‌ام.

برای آن که به خودم فکس بزنم چه شماره‌ای را باید بگیرم؟

این گونه است که متن، ابعادی فلسفی هم پیدا می‌کند؛ فلسفه‌ای که حاصل ناامیدی راوی از دنیای تازه‌ی پیرامونش است، چرا که سفر و فرار از خود هم به چیزی جز تنهایی و بیماری منجر نشده است.

بنابراین، شاعر – راوی دوباره تصمیم به سفر از خود می‌گیرد؛ سفر از زندگی به مرگ که او را به سوم شخص تبدیل می‌کند:

یک کسی در دریا غرق شده است.

او … کرده است.

قبل از خودکشی هیچ کسی او را … نداده است:

                                                  نجات.

اما از آنجا که متن، متنی دموکرات و در عین حال، نسبی‌گرا است، راه دیگری را نیز به شاعر – راوی پیشنهاد می‌دهد؛ این راه که بماند و به رنج یکنواختی و بیهودگی زندگی تن بدهد و به آدمی معمولی، بی دغدغه، بی حاشیه، مطیع و بی سر و صدا تبدیل شود، به کسی که به هیچ چیز اعتراض ندارد:

اطاعت کردن

خوردن

بسیار چاق شدن

شغل، کار، نقش، اداره، دفتر، بنگاه

نظم، ترتیب.

عذاب‌آور، آزاردهنده.

چندی پیش، اخیراً، سابقاً…

این همه تحت عنوان «خلاصه، شرح کوتاهی از زندگی» کسی آمده است که مرگ را انتخاب کرده است، می‌کند یا خواهد کرد. 

لینک به منبع اصلی:  شاعری که تازه شناختم