مصاحبه فياچرا گيبونز با حنا مخملباف
دوشنبه ۲۷ اكتبر ۲۰۰۳
روزنامه گاردين
در فستيوال فيلم ونيز اولين فيلم بلند (سينمايي) حنا مخملباف براي اولين بار نمايش داده شد. اما او حتي جوانتر از آن بود كه اجازه ورود به سالن را داشته باشد!
شهامت خاصي ميخواهد كه در مقابل سميرا مخملباف كارگردان ايراني قرار بگيريدو بگوييد :" نه" بنابر اين شما بايد دلتان براي ملاي بيچارهاي بسوزد كه مورد زخم زبان سميرا قرار گرفته بود و تقريباً جانش را به لبش رسانده بود كه در فيلم ۵ عصر بازي كند. فيلمي كه در خرابههاي سورئال كابل فيلمبرداري ميشد. شهري كه بنظر ميرسيد عدهاي غول پيكر هم جاي آن را داغان كرده بودند. اما پير مرد بعد از تامل بر سرنوشت شغلي خود با توجه به اينكه طالبان پيش از اين فيلم ها و موسيقي را منع كرده و آنها را شيطاني تلقي ميكردند ، دچار شك و ترديد شده بود.
اما سميراي ۲۳ ساله با حجاب ايراني خود بطور آمرانه مانند عقابي كه موشي را گرفته باشد بر سر او خراب شد:" تو چطور مومني هستي كه حتي براي قول خود، ارزش و احترام قائل نيستي؟"
اين صحنه يكي از گوياترين صحنههاي فيلم لذت ديوانگي است. فيلمي كه زيركانه و تاثيرگذار توسط حنا، خواهر كوچكتر سميرا ساخته شده است. فقط كافي است بدانيد حنا وقتي اين فيلم را به پايان رساند، فقط ۵/۱۳ سال سن داشت.
حنا حتي براي يك مخملباف بودن هم بسيار جوان است (خانوادهاي كه بطور فوقالعادهاي همگيشان فيلمساز هستند و در واقع توسط مبارز سياسي دوران شاه ، محسن مخملباف تربيت شدهاند.
حنا آنقدر جوان است كه قوانين ايتاليا او را از رفتن به سالن نمايش در جشنواره ونيز منع كردند. اما او كه اولين بار درسه سالگي به كن رفته بوده است و اولين فيلم كوتاه خود" روزيكه خالهام مريض بود" را در هشت سالگي ساخته كه در فستيوال لوكارنو نمايش داده شده بود توانست اين ممنوعيت را براي خود از ميان بردارد.
در واقع لذت ديوانگي مستند صريحي از پشت صحنه فيلم ۵ عصر سميرا است ، فيلمي درباره انتخاب بازيگران، براي اولين فيلم سميرا بعد از سقوط طالبان در افغانستان.
اين فيلم در مورد دختري است كه روياي رئيس جمهور شدن افغانستان را در سر ميپروراند. اما(اين فيلم)در واقع در مورد تاثيرات فلج كننده ترس در كشوري است كه جاي ترس بسياري هم دارد. ترسي كه آنرا حتي در هواي خاك آلوده آن ميتوانيد حس كنيد. ترسي همراه با شرم ـ ظن و غرور كه بر چهرهاي كه حنا از آن فيلم ميگيرد، مشهود است . ترسي كه خود او نيز آنرا تجربه كرد." من توسط مردي در كابل گرفته شدم كه قصد داشت مرا بربايد ، عمهام نجاتم داد. او با فرياد از مردم كمك خواست و با آن مرد درگير شد... براي مدتي حتي جرات نداشتم از خانه بيرون بيايم."
در تمام مدتي كه سميرا درگير انتخاب بازيگر از ميان افراد آماتور كه از خيابانها پيدا ميكرد بود، حنا با دوربين خود در حاليكه كسي او را جدي نميگرفت در پي آنها حركت ميكرد و بدترين چهره از تاثيري كه فقرـ جهل و عدم تحمل بر روي ملتي ميگذارد را ثبت ميكرد.
در عين حال از به تصوير كشيدن روشهاي پر قدرت سميرا نيز غافل نمي ماند حتي در مواقعي كه سميرا آمرانه به او تحكم ميكرد كه فيلم نگيرد.
نوجوان شيرين و ظريفي كه به زور روسري سفيد خود را مرتب ميكرد و در بالكن كافهاي در جشنواره ونيز در كنارم نشسته بود، بنظر نميرسيد كه آنقدر قدرت داشته باشد كه بتواند در مقابل قدرت تحكم سميرا مقاومت كند: خب آيا سميرا واقعاً اينقدر بي رحم است؟
حنا لبخند ميزند- به برادرش ميثم كه پشت سرش لبخندي به لب دارد، نگاه ميكند و سر تكان ميدهدكه : " نه" برادرش ميخندد . حنا ادامه ميدهد:" بله او واقعاً از دست من عصباني بود. بعضي اوقات خيلي عصباني ميشد، ولي با اينحال اجازه ميداد كه هركاري دلم ميخواست انجام بدهم. حتي تا آن اندازه كه روش كارگرداني و اخلاقيات كاري تيم فيلمبرداري او را زير سئوال ببرم." در فيلم ما يك مدير توليد را ميبينيم كه بدنبال بچهاي مريض ميگردد. او ميگويد: " ما به هركس كه به ما بچهاي مريض را نشان بدهد، پول ميدهيم ." يك خانواده آواره ترغيب ميشوند كه در ازاي پول نقد بچه خود را در اختيار تيم قرار بدهند اما مردم به آنها هشدار دادهاند كه تيم فيلمبرداري بچه آنها را خواهند كشت.
"چون من يك دختر جوان بودم، كسي مرا جدي نگرفت و خود را از دوربين من پنهان نكرد. آنها فكر كردند من فقط دختر جواني هستم كه دارم براي خودم فيلم ميگيرم. افغانستان جاي سختي است اما من در هيچ چيز دخالت نكردم. هركس هر كاري كرد، من آنرا در فيلم خود گنجاندم ." اين به نوعي همان بي باكي و بصيرت شفافي است كه سميرا نيز داراي آن است. زيركي و جذابيت حنا و شور و اشتياق سميرا هردوي آنها را مقاومت ناپذير ميكند به اين معنا كه در مقابل آنها ما نميتوانيم مقاومت كنيم.
من از او سئوال كردم كه آيا چون جوانترين فرد خانواده است، آيا خانواده امتياز خاصي براي او قائل ميشوند؟
" شايد " كه او با خنده ميگويد. " اما فكر نكنم" . دوباره برادر عكاس او ميثم كه آرامترين فرد خانواده است ميگويد:" بله" پدر خانواده به وضوح شيفته اوست.
در سن ۸ سالگي حنا اعلام كرد كه ديگر به مدرسه نخواهد رفت و در عوض در مدرسه فيلم مخملباف تحصيل خواهد كرد. مدرسهاي كه در واقع آكادمي / استوديويي است كه محسن در خانهاش در تهران برقرار كرده بود.
"معلم مدرسه ما به ما هشدار ميداد كه حجاب خود را از سر برنداريم و گرنه به جهنم خواهيم رفت اما در منزل ما در مورد نقاشي ـ عكاسي ـ سينما ـ ادبيات و شعر ميآموختيم."
بنظر ميرسد كه زحمات جبران شده باشد. حنا تا بهحال نقاشيهاي آبرنگ و عكسهاي خود را به نمايش گذاشته است . همچنين شعر بلند خود بنام " يك لحظه ويزا" را كه به زبانهاي فارسي – انگليسي و فرانسه چاپ شده است. در پيش گفتار كتاب پدر او نوشته است:
" من فكر ميكنم او در كودكي يكي از خوشبخترين كودكان دنيا بود همينكه نخواست يا مجبور نشد كه هر روز مثل كارمند ها به ادارهاي كه مدرسه نام دارد برود … براي خوشبختي كافي نيست ؟ پدر حنا ميگويد كه وقتي مردم لقب نابغه به دخترانش ميدهند عصباني ميشود. چرا كه به قول پدر حنا : " فقط كار سخت ، پشتكار و انگيزه پيشرفت لازم است."
خود حنا نيز معتقد است كه از هوش متوسطي برخوردار است. " وقتي بچه بودم نقاشيهاي كج و كولهاي ميكشيدم كه پدرم آن ها را قاب ميكرد و به ديوار خانه آويزان ميكرد و پيش ديگران از آنها تعريف ميكرد. همچنين آنها را با كارهاي اوليه ونگوگ و پيكاسو مقايسه ميكرد. او واقعاً با اينكار اعتماد به نفس مرا بالا ميبرد. وقتي بزرگتر شدم ، به او اعتراضميكردم اما او ميگفت كه آثار دوران كودكي ونگوگ و پيكاسو هم به همان كج و كولهاي بوده است. ما همان شب دوباره همديگر را در ازدحام صف فيلم بي پروا، و تجاري كمدي برادران كوئن بنام " بي رحمي غير قابل تحمل" ملاقات ميكنيم. بنظر ميرسد كه محل ناجور و نا مناسبي براي برخورد كردن با ناقلاي زيرك اخير سينماي هنري ايران باشد. " من جورج كلوني را بسيار دوست دارم" اين را حنا گفت. بالاخره اوهم مثل هر تينيجري يك تينيجر است .
لذت ديوانگي امشب و پنجشنبه در NFT لندن SEI نمايش داده خواهد شد.