وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

خانه‌ای به سبك ايرانی

Sun, 25/04/2004 - 00:00

 

سايت اند ساند
به نقل از روزنامه شرق دوشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۳

ترجمه امين تاجيك

سومين اثر سميرا مخملباف، يعني «پنج عصر»، موقعيت او را به عنوان يكي از شاخص ترين مولفان سينماي معاصر جهان به تثبيت مي رساند- او كه غرق در افتخارات ناشي از نام خانوادگي معتبرش است، به عنوان يك فيلمساز اصيل و مستعد در جايگاه واقعي اش مورد تحسين واقع شده، و به خاطر موقعيت كم نظير خود به عنوان يك كارگردان زن خاورميانه اي ستوده شده است، هنوز كم رويي يك دختر ۲۵ ساله را دارد. پنج عصر، كه داستان زني جاه طلب و مشتاق به آموزش را در دوران پس از جنگ افغانستان بازگو مي كند، اولين فيلمي است كه پس از بمباران هاي آمريكا در كابل فيلمبرداري شده است. اين فيلم در جشنواره كن ۲۰۰۳ به شدت مورد توجه واقع شد و جايزه هيات داوران را نصيب خود كرد: آن هم شش سال پس از آن كه عباس كيارستمي با به دست آوردن نخل طلا براي «طعم گيلاس» جايگاه جهاني سينماي ايران را تثبيت كرد؛ و باز درست سه سال بعد از آن كه در يك پيروزي سه گانه، سميرا اولين جايزه هيات داوران خود را براي تخته سياه به دست آورد، و حسن يكتا پناه و بهمن قبادي هم مشتركاً دوربين طلا را براي «جمعه» و «زماني براي مستي اسب ها» برنده شدند.
اما از ميان اين سه كارگردان جوان، اين سميراي خوش عكس بود كه با استفاده از نوعي زيركي ژورناليستي درباره شخصيت و موقعيتش- كه حتي گهگاه از خود فيلم هايش نيز بيشتر مورد توجه واقع مي شد- توانست بيشترين كشش و جذابيت را براي خود به دست بياورد. اگر محسن مخملباف يكي از برجسته ترين چهره هاي موج نو ايران بود، فرزند بزرگ او توانست به اين حركت در حال پيشرفت، چهره اي جذاب و تازه ببخشد. (تصويري كه كاملاً درخور كشوري است كه ۶۰ درصد از جمعيتش را افراد زير ۲۵ سال تشكيل مي دهند.) همچنين، در همين زمان حنا مخملباف ۱۵ ساله هم با فيلم خود، يعني «لذت ديوانگي»، به كساني كه در خانه مخملباف دنبال شخص ديگري شبيه به سميرا مي گشتند، پاسخي مناسب داد. فيلم او مستندي است درباره رنج هايي كه سميرا هنگام فيلمبرداري كارش در كابل متحمل شد.
پنج عصر (كه عنوان يكي از اشعار سوزناك لوركا درباره يك قهرمان مسابقه گاوبازي است) داستان ساده اي درباره جاه طلبي است كه در ميان ناملايمات، شكوفا مي شود: نقره (عاقله رضايي) دختر ۲۰ ساله اي است كه مي كوشد تا مخفيانه در كلاس هاي مدرسه شركت كند، و آرزو دارد كه اسراري را از پدر سنت گراي خود فرا گيرد؛ او پس از يكي از بحث هاي كلاس به اين نتيجه مي رسد كه مي خواهد رئيس جمهور آينده افغانستان شود. او در اين راه از حمايت شاعر جواني (رازي محبي) نيز برخوردار مي شود، اما تلاش آنها در راستاي تعديل شرايط بيروني، تحت تاثير مشكلاتي چون جست وجوي دائم براي يافتن خانه و شرايط جسمي كودك يكي از بستگان نقره كه به خاطر سوء تغذيه در حال تلف شدن است، قرار مي گيرد. اين دختر خوش بين، و محروم از سرپناه و آذوقه، با موانع خشني مواجه مي شود كه اين خيالپردازي ارزشمند و پوياي او را به موضوعي براي انكار استعداد و سركوب اميد او تبديل مي كند. فيلم پيچيده و با شكوه سميرا مخملباف، تصويري جادويي از جامعه اي در حال سقوط را نشان مي دهد كه با اشاره اي گذرا به داستاني عاشقانه و جرقه هايي از طنزي عجيب، ساخته شده است.
در همين حال، «لذت ديوانگي» گزارشي جذاب و بي پرده از مراحل پيش از توليد و انتخاب بازيگر است كه نشان مي دهد چطور مخملباف ها بازيگران خود را وادار به همكاري مي كنند.فرزندان محسن مخملباف، يعني سميرا و حنا، تحصيل در نظام مرسوم آموزشي را ترك و در مدرسه فيلم مخملباف ثبت نام كردند. پدرشان تبديل شد به معلم سرخانه؛ كلاس ها در داخل خانه برگزار شدند و همكلاسي هاي انتخابي آنها هم تركيبي بودند از دوستان و اعضاي ديگر خانواده، از جمله ميثم ، برادرشان و مرضيه مشكيني نامادري شان.

در سال ۲۰۰۰، محسن با غروري پنهان و تفاخري شاخص گفت: «پنج سال پيش، در حالي كه من پركارترين فيلمساز ايراني محسوب مي شدم و ۱۴ فيلم بلند، ۳ فيلم كوتاه، ۲۸ كتاب و ۲۲ تدوين در طول ۱۴ سال زندگي كاري ام ثبت كرده بودم، فيلم ساختن را كنار گذاشتم و تصميم گرفتم كه فيلمساز پرورش بدهم.» قطعاً اين اظهار مخملباف پدر، كه فيلمسازي را كنار گذاشته، گفته صحيحي نيست: قندهار (۲۰۰۱)، كه داستان تلاش زني افغان براي بازگشت به خانه مادري اش را نشان مي دهد، يكي از مورد توجه ترين آثار او محسوب مي شود، همچنين او در نوشتن فيلمنامه و تدوين تمام كارهاي سميرا نيز با او مشاركت داشته است.
اما اين كه او توانسته است فيلمساز «درست كند» يا نه (چنانچه خودش بر اين عبارت تاكيد دارد)، چندان دور از عمل به نظر نمي رسد- چنانكه سميرا با سه فيلم، مرضيه با «روزي كه زن شدم» (آزموني سه قسمتي از مراحل بلوغ زن در ايران، كه در سال ۲۰۰۰ ساخته شد و حنا با «لذت ديوانگي»اش توانستند صحت اين گفته را به تائيد برسانند.

اقدام به آموزش فيلمسازي از سوي خط توليد «خانواده مخملباف» بي ترديد عملي بي نظير است. اين در حالي است كه خانواده هاي برجسته هاليوودي، در هراس از اتهام به سوء استفاده از مناسبات خويشاوندي، بيشتر مي كوشند انرژي خود را صرف جدايي و ايجاد فاصله از يكديگر سازند، تا اين كه آن را صرف همكاري با همديگر كنند. (تصور كنيد اگر سوفيا كاپولا هم مثل سميرا، كمك ها و پشتيباني هاي پدرش را مورد تاييد قرار مي داد، چه اتفاقي مي افتاد.) شايد كلود شابرول با سابقه اي كه در پذيرش اعضاي خانواده اش و به كار بستن نيروي خلاق خود در كارهاي آنها دارد، نزديك ترين مورد مشابه باشد؛ هرچند كه هيچ كدام از شابرول هاي ديگر نتوانسته اند شهرتي مستقل و جايگاهي ثابت بر روي فرش هاي قرمز جشنواره هاي بين المللي فيلم به دست بياورند. آثار درهم بافته و خودآگاه اعضاي خانواده مخملباف، نماي واحدي از صميميت و استعداد خلاق آنها ايجاد كرده كه باعث مي شود خبر ساخته شدن هر اثر جديدي از سوي اين خانواده، داستان ها و افسانه هاي تازه اي را بر سر زبان ها بيندازد. لذت ديوانگي حنا و «چگونه سميرا تخته سياه را ساخت» ميثم، داستان هايي زميني از زندگي واقعي كساني را به نمايش در مي آورند كه در توليد فيلم هايي ساخته شده با هم همكاري كرده اند- در حالي كه خودشان هم در ساختن اين آثار در حال شكل گيري همكاري داشته اند. به علاوه، با در اختيار داشتن چنين منابع ارزشمندي از مصالح تبليغاتي و اطلاعات زمينه اي براي عرضه، غير ممكن به نظر مي رسد كه بتوان شخصيت سميرا و رنج هايي كه در به ثمر رساندن كارهايش متحمل مي شود را از آثار خاتمه يافته اش منفك دانست. در «چگونه سميرا تخته سياه را ساخت» ما دختري را مي بينيم كه همچون گردبادي از توانايي هاي مهارناپذير جسمي است: به كمك يك بلندگو جمعيت عظيمي را در كنار هم گرد مي آورد، به مردي يادآوري مي كند كه به موقع حركت كند، و دستش را محكم به روي دهان يكي ديگر مي گذارد تا جلوي صحبت بي موقع او را بگيرد. لذت ديوانگي نشان مي دهد كه افزايش شهرت سميرا، افزايش گرايش هاي عمومي را نيز براي او به همراه داشته است: روند گزينش بازيگر سميرا، همچون يورشي غيرقابل پيش بيني و متغير است كه با افسون، تهاجم، اهانت هاي متكبرانه و نامه هاي عاشقانه تهديدآميز و بي شرمانه همراه است.
خود سميرا از افسون مهيبي كه ورود او به صحنه بين المللي برايش به همراه داشته است، در عذاب است: «به من مي گويند تو جواني، پس من بايد پير شوم! تو زني! پس بايد مرد شوم! تو ايراني هستي! پس بايد به جاي ديگري تعلق داشته باشم. عده ديگري هم به من گفته اند كه تو خيلي كوچكي! بنابراين، من براي اين‌كه فيلمساز شوم بايد يك مرد چاق پير باشم!» در حالي كه نسل گذشته كارگردان هاي ايراني مجبورند براي توجه جهاني انتظار بكشند، سميرا در مقابل چشم هاي ما به موجودي مقدس تبديل شده است. در طول دهه ۸۰ و ۹۰ ميلادي، يعني درست همان زماني كه فيلمسازان آمريكايي و اروپايي درگير ساختارشكني بودند، سينماي مدرن ايران كه در حال رسيدن به بلوغ و شكوفايي بود، با كارگردان هايي نظير كيارستمي و مخملباف، به همان شهرت جهاني دست يافت كه گدار و تروفو پيش تر بدان دست يافته بودند.
درگيري با پردازش هنري در فيلم عاشقانه و بومي مخملباف، يعني گبه (۱۹۹۶)، كاملاً مشهود است. در اين فيلم، زني داستاني را بازگو مي كند كه در گبه اش بافته است. در اين فيلم، بافندگي، رنگرزي و خشك كردن قالي، همگي در كنار هم بخشي از طرح روايي فيلم را به دوش مي گيرند و به اين ترتيب كنش و ساختمان موجود در اثر را از هم تفكيك ناپذير مي سازند- در دنياي مخملباف، هر كار هنري، داستاني درباره ساختار خود دارد، با پردازشي خلاق اين داستان ويژه را بازگو مي كند، و بدين وسيله هنرمند به كار خود غنا و استحكام مي بخشد.

«لذت ديوانگي» با آشكار كردن مشكلات مشتركي كه ميان بازيگران و شخصيت ها وجود دارد، باعث افزايش توجه به جنبه هاي اجتماعي- سياسي «پنج عصر» شده است. در فيلم، خانواده گدايي وجود دارند كه بچه بيمار خود را براي فيلمبرداري قرض مي دهند و البته اطمينان مي يابند كه فرزندشان كشته نخواهد شد؛ اما اينجا فاصله اطمينان بخشي كه تصاوير خيالي سينما را از واقعيت جاري جدا مي كند، چنان كوتاه و منقبض مي شود كه ما درمي يابيم اين بچه شديداً بيمار، در زندگي واقعي اش هم وضعيت بهتري ندارد.
همچنين ترس اين خانواده از فيلمسازان، بيانگر خليج پهناوري است كه ميان هنرمند مقتدر و توده دربند و عامي مردم وجود دارد، فاصله عظيمي كه قبلاً در مشق شب (۱۹۹۰) كيارستمي نظيرش را ديده بوديم. اين فيلم مصاحبه اي طولاني با بچه هاي مدرسه اي درباره آموزش و اقتدار [علم و ثروت] است كه طي آن، فيلمساز ناخواسته و سهواً يكي از مصاحبه شوندگان خود را به گريه مي اندازد. سميرا از حنا مي خواهد كه يك لحظه دوربينش را كنار بگذارد، ولي حنا سر باز مي زند: «من سعي كردم كه سميرا را اذيت نكنم، و توي كارش هم دخالت نكنم- و ضمناً كار خودم را هم پيش ببرم. من به خودم گفتم كه بايد تمام وقت فيلمبرداري كنم و حتي يك دقيقه را هم از دست ندهم. اگر حتي يك دقيقه هم از دستم برود، آن وقت ديگر همه حقايق را نگفته ام.»
اما آيا سميرا و حنا فقط بافندگان نخ هاي پدرشان هستند؟ سميرا از سنت همكاري در خانواده اش دفاع مي كند- «در دنيايي كه همه از هم دور افتاده اند، داشتن چنين خانواده اي مي تواند نمونه خوبي باشد»- اما در عين حال اظهار مي كند كه كار كردن بدون پدرش را هم براي خود ممنوع نكرده است. «من گاهي اوقات فكر مي كنم كه به نظرات شخصي ديگري، به خصوص در هنگام تدوين، احتياج دارم.» اما در عين حال، حنا اين عقيده را با اطمينان به دور از تزوير رد مي كند. «سميرا يك دختر است و پدرم يك مرد، آنها دو شخصيت متفاوت هستند. سميرا به دنيا يك جور نگاه مي كند، و پدرم آن را جوري ديگر مي بيند. اگر شما به هر دوي آنها سناريويي مشابه بدهيد، هركدام به شيوه خودشان آن را خواهند ساخت.»
اما حنا بايد به عناصري كه از خانه فيلم مخملباف آموخته اعتراف كند: سياسي سازي آگاهانه روايت هاي فردي، سمبليسمي شاعرانه كه لحظاتي گذرا و جزئياتي فيزيكي به فيلم مي بخشد و آن را تا حد يك سوررئال پيش مي برد، ابهام هاي روايي، سياسي و اخلاقي كه آشكارا مشاركت فعال بيننده را طلب مي كنند و استفاده گسترده از بازيگران غيرحرفه اي. در حالي كه جايگاه شخصي سميرا حاكي از استقلالي روشنفكرانه و نيرومند است و سن و جنسيت او نيز درست به اندازه سبك شخصي هنري اش، فيلم هاي او را از آثار پدرش جدا كرده است. (نمونه قابل مقايسه ديگر اين بحث شايد كاپولاي پدر و دختر باشند.) سميرا درست هم سن دوران پس از انقلاب ايران است و زندگي اش را در محيطي سياسي و فرهنگي گذرانده است، محيطي به كلي متفاوت با آنچه كه پدرش را تبديل به يك مبارز نوجوان كرده بود. درست در همان سني كه محسن اسلحه برداشت تا عليه رژيم پهلوي مبارزه كند و به خاطر حمله به يك پليس زنداني و شكنجه شد، سميرا با ساختن اولين فيلمش، يعني سيب (۱۹۹۷)، تفاوت هاي شخصيتي اش را به ثبت رساند.

سيب داستاني واقعي از دو دختر كوچك است كه به دليل تعصبات پدر محافظه كارشان زنداني شده اند.آنچنان كه حميد دباشي در كلوزآپ: سينماي ايران گذشته، حال، آينده مي گويد: «شايد محسن مخملباف به دخترش فيلمسازي را ياد داده باشد، اما دخترش به او ياد داده كه چگونه مي توان ملتي را آزاد كرد.» سميرا طنز پنهان موجود در كشوري كه زناني پوشيده و تحت فشار دارد و از سوي ديگر كارگرداني فعال را هم توليد كرده است را در قالب تعبيري شاعرانه و كاملاً شخصي بيان مي كند: «زنان ايراني مثل آب روان در جريانند: هرچه بيشتر تحت فشار قرار گيرند، موقع آزاد شدن نيروي بيشتري از خود نشان مي دهند.»

حنا هنگام ساختن «لذت ديوانگي» دريافت كه جنسيت و سن او برايش يك مزيت محسوب مي شود. «من نسبت به پدرم موقعيت بهتري داشتم. اگر پدر من به خانه اي برود، همه عصباني مي شوند، چرا كه او يك مرد است و بزرگ است. اما از آن جا كه من يك دختر جوان بودم، كسي من را جدي نمي گرفت، من فقط يك بچه بودم با يك دوربين.» اگر چه او اصرار دارد كه «من با ديدگاه هاي خودم فيلم ساخته ام و اگر كس ديگري اين فيلم را مي ساخت، چيز كاملاً متفاوتي از آب درمي آمد»، اما او از مزايايي كه به واسطه نام خانوادگي اش به ارث برده است نيز آگاه است: «من در خانواده اي به دنيا آمدم كه عاشق سينما بوده است. هميشه، حتي موقعي كه ما مي خواستيم بخوابيم هم پدرم راجع به سينما صحبت مي كرد و هميشه داشت درس مي داد؛ به همه درس مي داد.»
سميرا هم درست مثل پدرش، به عنوان يك فيلمساز رسالت آموزش و پرورش را بر دوش خود احساس مي كند: «از آن جايي كه من در مقايسه با زنان ديگر از جايگاه و موقعيتي بهتر برخوردار بوده ام، هميشه نسبت به اين زنان احساس مسئوليت دارم. فكر مي كنم كه بايد يك كاري بكنم.» شايد او موفق شده است. مطمئناً اين نكته بسيار قابل توجه است كه بعد از نمايش سيب، دايره (۲۰۰۰) جعفر پناهي، قندهار (۲۰۰۱) مخملباف و ده (۲۰۰۲) كيارستمي به صورت گسترده اي بر تجارب زنانه تمركز كردند. متاسفانه بسياري از فيلم هاي پيشرو ايراني كه در نقدها و جشنواره هاي بين المللي مورد تحسين واقع شده اند، هرگز توسط مردمي كه در آنها به تصوير كشيده شده اند، ديده نشده اند، دايره(۲۰۰۰) و طلاي سرخ (۲۰۰۳) پناهي، نوبت عاشقي (۱۹۹۱) و شب هاي زاينده رود (۱۹۹۱) مخملباف، فيلم كوتاه حنا: روزي كه خاله مريض شد(۱۹۹۷) همگي در ايران ممنوع شده اند.
شواهد دال بر اينند كه كنترل فيلم ها در ايران رو به كاهش است و مي توان گفت كه جشنواره بين المللي فيلم فجر امسال (كه دوئل بسياري از جوايز آن را تصاحب كرد) تلاشي بي سابقه در جهت جلب توجه بين المللي داشته، وب سايت اختصاصي به راه انداخته و براي اولين بار پذيراي توزيع كنندگان غربي بوده است. وزارت فرهنگ ايران موضعي متناقض در قبال ستاره هاي بين المللي خود اتخاذ كرده است. از يك سو چهره هاي مشهوري مثل كيارستمي، پناهي و مخملباف را مورد قدرداني قرار مي دهد و درباره موفقيت هاي آنها داستان سرايي مي كند و از سوي ديگر همچنان نسبت به كارهاي آنها بدبين و مشكوك باقي مانده است. اين گروه اجازه مي يابند تا فيلم هايي بسازند كه توزيع و نمايش آنها ممنوع خواهد شد.
به نظر مي رسد كه در ايران دو نوع سينما وجود دارد: يك دسته شامل فيلم هايي انديشمندانه و كاملاً آوانگارد هستند كه با ستايش جهاني هم مواجه مي شوند و دسته ديگر محصولاتي تجاري و مطمئن هستند كه بازارهاي محلي را نشانه مي روند. سميرا مخملباف، درست مثل بي نظير بوتو _ مدلي كه نقش نقره در «پنج عصر» بي شباهت به آن نيست _ بخشي از نفوذش را از طريق حضور فعال خود به دست آورده است. اين ميراث مثبت به نحو بارزي در «سميرا چگونه تخته سياه را ساخت» مشهود است: يكي از زندانيان وحشت زده «سيب» اظهار مي كند كه مي خواهد يك فيلمساز بشود. خود سميرا مي گويد: «فكر مي كنم در ابتدا يكي از مهمترين مسائل خود من بودم _ زني از يك كشور اسلامي كه فيلم مي سازد. موقعيت من در
ايران معمول نيست، ولي اوضاع به طور كلي در حال بهبود است. حالا خيلي از زن هاي ايراني مي‌خواهند فيلمساز بشوند. »