وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

سلام سینما ، در نكوهش حاجت طلبيدن از دجّال

Sat, 10/02/1996 - 09:00

ماهنامه فيلم، ايران
۱۳۷۴
در نكوهش حاجت طلبيدن از دجّال
 
جهانبخش نورايي و عباي ياري، سلام سينما را شبي در سانس آخر نگاه كردند. سالن از تماشاگر پر بود، و بيرون باران مي باريد. شب ديگري نشستند و تا ديرگاه دربارة فيلم گپ زدند. اين گفت وگو در يك سحرگاه برفي به پايان رسيد و بعد در روي كاغذ جمع و جور شد.
 
عباس ياري: در مورد سلام سينما در درجة اول نكته اي كه به نظر مي رسد اين است كه غير از عنوان سلام سينما و غير از مقاديري ابزار آلات فيلمبرداري كه در فيلم مي بينيم، بقية فيلم اصلاً ربطي به سينما ندارد.
□ جهانبخش نورايي: در برابر اين حرف احساس مغول گول و گيجي را دارم كه در فيلم آقاي كيمياوي مي پرسد "سينما چيه؟" و آخرش هم معلوم نمي شود سينما چه صيغه اي است. تو كه با اين قاطعيت مي گويي ربطي به سينما ندارد، ممكن است سينما را تعريف كني؟
اگر صحبت را به خود سينما متمايل كنيم، مثنوي هفتاد من مي شود و از حوصلة اين بحث خارج مي شود. بگذريم...
□ بيا، مشخصاً دربارة خود فيلم صحبت كنيم، تا راجع به كليات. از اين طريق است كه شايد نوع برداشت من و تو از سينما معلوم شود.
باشد! اين فيلم كه به سينما سلام مي دهد، واقعاً چه نور اميدي از سينما در دل تماشاگرش ايجاد مي كند؟ كدام تماشاگر را به سمت سينما مي كشاند؟
□ مطمئن هستي كه اين فيلم نور اميد در دل كسي زنده نمي كند؟ من كه فيلم را نهايتاً، با كمي احتياط، خوشبينانه مي بينم و پر از نور ستاره. هر چند كه خوش بيني و بدبيني لزوماً نمي تواند ملاك ارزشيابي يك فيلم قرار بگيرد. اين ها مربوط به مضمون فيلم مي شوند. كليت فيلم فراتر از مضمون است. اگر فيلمسازي بتواند اميد برانگيختن يا نااميد كردن را به نحو باورپذير و قانع كننده اي به تماشاگر القاء كند، در نهايت برنده است و موفق. فكر مي‎كني فيلمساز برجسته اي مثل برسون در دل تماشاگر اميد ايجاد مي كند؟ موشت اين جوري است؟
اما برسون ادعا نكرده كه فيلمش در ستايش سينماست.
□ سلام سينما، با دركي كه من كرده ام، اتفاقاً ستايش از آن نوع سينماست كه به عنوان يك رسانه به كشف حقيقت و بازسازي آدم ها كمك مي كند. از اين ديد است كه بايد به آن سلام داد.
با خرد كردن آدم ها و تحقير آن ها؟ آدم هايي كه آمده اند بازيگر بشوند، مثل قبايل بدوي، دري را مي شكنند و به شدت هجوم مي آورند. بعد در يك اتاق بزرگ، گير شكنجه‏گري مي افتند كه اين داوطلبان علاقه مند به سينما را به زبوني مي كشاند.                            
□ ولي اين فيلم در واقع براي تقبيح زورگويي ساخته شده، براي تقبيح همين صحنه هاي اذيت كننده. تمام آدم هايي كه به عنوان داوطلب هنرپيشگي مي آيند آزمايش مي دهند، ناخواسته، و خود فيلمساز، آگاهانه، خودشان را قرباني مي كنند تا من و تو به حقيقت بزرگ تري برسيم. اگر اين حقيقت از چشم ما دور بماند، به همان نتيجه اي مي رسيم كه شما رسيديد. هم خود فيلم كه از عذاب و تشنج به آرامش، و از گريه به لبخند تكامل مي‎يابد و هم معني تمثيلي آن، گوياي همين حقيقتي اند كه عرض كردم.
كدام حقيقت؟، واقعاً به كدام حقيقت اشاره مي كنيد؟
□ اين كه خودكامگي و قلدري چه زشت است و آزادگي چه زيبا. اين جوهر فيلم است و تأثيرگذارترين وجه آن. فيلم مخملباف بيانيه اي است عليه آلتِ دست شدن. آينه اي در برابر ما گذاشته شده كه با حس و عقلمان ببينيم كه برده صفتي و خواري در برابر استبداد چقدر نازيباست. چقدر اذيت مي كند. اگر با اين ديد به فيلم نگاه كنيم، همه چيز توجيه مي شود.
ولي سينما مي تواند بدون خرد كردن آدم ها هم عليه زور و شرارت بيانيه بدهد.
□ اگر خوب از كار دربيايد، فبهاالمراد! بديهي ست كه راه هاي مختلفي براي بيان يك مطلب وجود دارد. به هر حال، متوجه باشيم كه فيلم مخملباف فقط ضد زورمداري اجتماعي نيست. عليه سينماي زورمدار هم هست. به كشمكش واقع گرايي و رؤيا پردازي هم نظر دارد. در شكل فيلم، همان طور كه در شخصيت خود مخملباف، دوئيت قابل لمسي مي بينيم. خود سينما هم از اين دوگانگي دور نيست و در صد سالگي سينما، كه هنگام كارنامه صادر كردن و معدل گرفتن است، مي شود راجع به آن فكر كرد و نظر داد. سينما در ابتداي اين فيلم يك ارض موعود و قبلة آمال و عبادتگاه است. دست هاي جمعيت ملتهب و تب آلود كه براي گرفتن فرم هاي هنرپيشگي به هوا بلند مي شود، شباهت به يك نيايش همگاني دارد (يادت مي آيد كه عكسي از اين صحنه را براي روي جلد ويژه نامة صدسالگي سينما پيشنهاد كردم. اما دير شده بود). مخملباف مي گويد به خانة خودتان خوش آمديد. اما اين خانه كه قرار است باب‎الحوائج سيل مشتاقان باشد، عملاً تبديل به شكنجه گاه مي شود و بزرگواري كه به پابوس او آمده اند، دجّال از كار در مي آيد. مي‎داني دجّال موجود شيطان صفتي‏ است كه در روايات و اساطير مي گويند: سوار برخري ظهور مي كند و مردم دور او جمع مي شوند و فريبش را مي خورند. اين دجّال كه عاشقانِ سينه چاك بازيگري به آن دخيل مي بندند و از او حاجت مي طلبند، فقط آدمي نيست كه نقش او را يك فيلمساز جنجالي ايراني به نام محسن مخملباف بازي مي كند. در اين دجال كثيرالاضلاع، چيزهاي زيادي نهفته شده. او مظهر يك سينماي دروغگوي مردم فريب، رابطة مستبدانة كارگردان و بازيگر و فشار شيوة خشك و آدمك وار بازيگري بر حضور طبيعي و خود انگيختة آدم هاست. البته تمثيلي هم هست از يك خود كامگي شرير و تباه كنندة اجتماعي. مخملباف دربارة همه اين ها فكر مي كند و به آن ها امكان جلوه گري مي‎دهد. اما در همان حال دجّال را به مبارزه مي طلبد. اين جاست كه در برابر اين پيامبر دروغين و اين سراب فريبنده، سينماي ديگري در درون فيلم به آرامي سر بر مي آورد كه از هر جهت متضاد با اضلاع دجّال سابق‏الذكر است. سلام فيلمساز، ظاهراً رو به اين سينما دارد.
مشخص تر حرف بزنيم، و اگر اجازه بدهيد وارد جزئيات بشويم. نمي دانم اخيراً فيلم هاي اكشن آمريكايي را كه نوع ايراني اش هم وارد بازار شده ديده ايد؟ در سلام سينما آدم ها مثل مور و ملخ در نماي اسلوموشن بر اثر شليك گلوله به زمين مي ريزند.
□كلِ صحنة به گلوله بستن آدم ها در اسلوموشن، چيزي جز بيان يك سينما دجّال‏منش نيست كه آدم ها را براي ايجاد افكت تبديل به نعش مي كند. اين سينماي مردارخوار، كه اساساً از بطن هاليوود در آمده، البته در دنيا خيلي محبوب است. كارگردان در اين جا و در اين نوع سينما، همان رابطه اي را با بازيگرانش دارد كه يك برده دار با غلامان و كنيزكان. امر و نهي او به داوطلبان هنرپيشگي كه بايد به سرعت از گريه به خنده و از خنده به گريه تغيير جهت بدهند، جلوة مشابهي از همين وضعيت است. پسري كه خود را به كوري زده و اولين صحنة آزمايش با او شروع مي شود، شخصيت جالبي است. او مظهر فريب كاري اجتماعي و سينمايي‏ است. در تمام طول خيابان مردم زودباور او را به عنوان كور پذيرفته اند. اما، حالا كه در برابر مخملباف قرار مي گيرد، آن وجه ديگر سينما، يعني سينماي راستگوي شريف، مچش را باز مي كند. كور به بركت سينما بينا مي شود. يا نگاه كن ببين در مقابل انبوه هنرپيشه هاي مطيع قلابي، آدم هايي به صورت چند دختر نوجوان سر بلند مي كنند كه زنده و چالاك و جسورند و به راحتي بازيچه نمي شوند. ماسك نمي زنند. در آخر فيلم كساني باقي مي مانند كه در برابر كارگردان خودكامه و سينماي جابر و قدرت ستمگر، چه در بيان انديشه و چه در نوع بازيگري و چه در نحوة بروز احساس خود كم و بيش مقاومت كرده اند. مخملباف فيلم را با خنده و چيرگي آن ها بر گريه مي بندد.
خب، من مطمئن نيستم كه واقعاً تماشاگران فيلم با چنين احساس و تأثيري كه شما گرفته‎ايد از سينما بيرون بيايند.
□ فيلم را كه با هم نگاه مي كرديم، ديدي كه سالن پر بود و خيلي از تماشاچي ها در برابر لحظه هايي از فيلم واكنش نشان مي دادند. گمان مي كنم در همان حال كه به بعضي از موقعيت هاي مضحك مي خنديدند، از صحنه هاي زجر و بلاتكليفي انسان ها هم آزرده شده باشند، به هر تقدير، مردم آزاري ساديسم گونة فيلم، كار خودش را مي كند و تأثير مي گذارد. اين احساس به ما دست مي دهد كه يك انسان چقدر مي تواند خوار شود، چقدر مي شود او را ملعبه قرار داد، و چقدر از انسانيت تهي اش كرد. تنفري كه در اين حالت به ما دست مي دهد، همان هدفي است كه فيلمساز دنبال مي كند. او، به اين ترتيب، ميل مقابله با تباهي را در ما برمي انگيزد.
اما چند نفر در اين فيلم به هر صورت خوار و خفيف شدند. اين را به حساب كي بايد گذاشت؟
□ من به سهم خودم به عنوان يك تماشاگر به آن ها خسته نباشيد مي گويم! و به هر حال به خاطر نقشي كه در پديد آمدن يك فيلم خوب و استثنايي داشته اند لايق قدرداني هستند. اما اگر چهار تا روشنفكر كشتي شكسته به گل نشستِه بخواهند اين موضوع را براي هياهوگري و زمين زدن مخملباف دستاويز كنند (منظورم البته مغرضان است نه مصلحان!) با صراحت مي‎گويم آدمي كه پذيرفته است تحقير شود و ادا و اطوار و شكلك در بياورد، به هر حال خودش هم مقداري مقصر است. در زندگي آن سوي پردة سينما هم، كه اتفاقاً وجه تمثيلي فيلم مي تواند معطوف به آن باشد، اوضاع مي تواند به همين صورت باشد. كارمند توسري خوردة مفلوك و خوش خدمتي كه به هر سازي مي رقصد، واقعاً در تهي شدن از شأن و حرمت انساني اش هيچ سهم ندارد؟ شايد ده ها نفر از آدم هايي كه براي هنر پيشه شدن آمدند، نپذيرفتند كه به ساز مخملباف برقصند و خبري از آن ها در فيلم نيست. اما متأسفانه آدم هايي هستند كه پذيرفته اند تن به خواري بدهند. اگر در اين كار زشتي و ناهنجاري و كراهت است، به هر حال ريشه در واقعيت دارد و خواب و خيال نيست. در جامعه و سينما موجودات خواري پذير كم نيستند. اما در همين سلام سينما، مي بينيم كه آن دو دختر در برابر اين كه از نظر عاطفي بازيچه شوند و به صورت ماشين گريه درآيند، مقاومت مي كنند. در اواخر فيلم هم خانمي با اعتماد به نفس مي گويد كه نمي تواند طبق دستور گريه كند، زيرا به طور طبيعي بايد برانگيخته شده باشد تا متأثر شود. تمام اين ها نشانة آن است كه چه در كار سينما و هنر و چه در متن اجتماع نمي توان استقلال فكر را از همه سلب كرد.
فكر مي‏كنم تحقيرشدگي آدم ها در فيلم بيشتر از اين جهت توي ذوق مي‎زند كه به نظر مي رسد مخملباف با نوعي تفرعن با آن ها برخورد مي‏كند.
□ احساس مي كنم اين حالت تفرعن بيشتر براي اين گرفته شده كه در آدم هاي مقابلش عكس العمل مورد نظر را به وجود آورد. فراموش نكنيم كه خود مخملباف هم در سلام سينما به دست خويش تحقير شده، عمداً و آگاهانه، تا كمك كند به ايجاد شرايط و فضايي كه در آن قلدرمنشي و زورگويي و بازي كردن با احساسات و حرمت آدم ها محكوم شود. مخملباف در مواردي با قربانيانش هم وضع مي شود و مي بينيم كه از خود او هم فيلم مي‎گيرند. مخملباف در اين فيلم خود را دو پاره كرده و احساس بصري اين دو نيمه شدن، با آينه هايي كه در نزديكي او كار گذاشته اند، قابل لمس تر مي شود. يك نيمة وجودش پرواي سينماي انساني و شريف و بي آلايش را دارد، و نيمه اي ديگر سراسر زور و بدجنسي و تصنع است. اين دو وجه شخصيت او با هم در جدال اند. و منبع تنش فيلم اند. گاهي اين فكر به من دست مي دهد كه مخملباف مانند پزشك كنجكاو و پر دل و جرأتي است كه اول يك ويروس خطر ناك را روي خودش امتحان مي كند تا ببيند نتيجه چيست و آيا بدن مي‎تواند پادزهر مناسب را بسازد يا نه؟ دارد فداكاري مي كند و شهرت و اعتبارش را وثيقه مي گذارد تا يك حقيقت تلخ را عريان كند. خودش را به وضعي در مي آورد كه مورد شماتت قرار گيرد و اجازه مي دهد صفت خبيث را به او بچسبانند. وقتي يكي از داوطلب ها به مخملباف مي گويد كه قيافه‏اش به نقش منفي مي خورد، اين توصيف، با توجه به آن چه تا آن لحظه از او ديده ايم، نا به جا به نظر نمي رسد. و اين همه به خاطر بي باكيش در شكستن قراردادها و عشق سوزان به سينماست كه حاضر شده نقش منفور شمر را در جاهايي از فيلم خودش بازي كند.
شايد شنيده باشي كه چهل پنجاه سال پيش در شهر قزوين پينه دوزي چنان نقش شمر را با مهارت در تعزيه بازي كرد كه مردم هيجان زده احساس كردند با خود شمر ملعون طرفند و آن پينه دوز هنرمند را به ديار عدم فرستادند. حواست باشد كه اين فقط يك نقش منفي است كه با توانايي بازي شده است.
مخملباف در اين فيلم به آدم هايي كه از آن ها تست مي گيرد مي گويد بايد بين انسان بودن و هنرمند بودن يكي را انتخاب كنند. او هنر را رو در روي انسانيت قرار مي دهد. اين هم يكي از آن حرف هاي بحث انگيز است.
□ اگر ماية دو چهرگي و دوئيت را مبنا قرار دهيم، مي بينيم كه مخملباف در برخورد با هنر هم تفسيري دو گانه دارد. هنر قلابي داريم و هنر اصيل. هنر بازاري، هنر سفارشي، هنر مطلوب كارگردان و تهيه كنندة رؤيافروش يعني اين كه، به قول مخملباف، هر لحظه عواطف را كف دست بگذاري و بفروشي. هر طور بخواهند چهره عوض‎كني. در اين نوع هنر، در اين نوع سينما، اجازة مشاركت و اظهار نظر و طرح مسائل واقعي زندگي را به تو نمي دهند. بايد به هر سازي برقصي تا تماشاگر را سرگرم كني. اين همان هنري است كه در فيلم هنرپيشه اين قدر با روح و قلب و مشكلات اكبر عبدي بيگانه است و جانش را به لب رسانده. معلوم است كه چنين هنري ربطي به انسانيت ندارد. و اگر قرار به انتخاب باشد، يكي از آن دو را بايد انتخاب كرد. آدم هايي كه به زبان ها و لهجه هاي مختلف در سلام سينما آواز مي خوانند، يا اصوات پرندگان را تقليد مي كنند، دستمايه و قرباني همين هنر بازاري هستند. آن ها فقط براي تفنن و خندة آسان تماشاگر به كار گرفته شده اند. يك آكواريوم انساني جالب و سرگرم‏كننده اند، اما هويت ندارد و زنده نيستند. گروه ديگري كه بر اثر اصابت گلوله‎هاي خيالي به پرواز درمي آيند، نمونة ديگر از هنر بازاري دروغ‏باف‎اند كه با كشتار آدم ها و بازي با جسم آن ها كاسبي مي كند. البته، هر دوي اين صحنه ها در عين حال بيانگر يك خود باختگي و از خود بيگانگي متأثر كننده اند كه در بعد اجتماعي و فرهنگي دردناك تر و خطرناك ترند. اگر در سلام سينما، تفاوت و تغايري بين هنر و انسانيت مطرح مي شود، اگر مخملباف مي گويد: سينما بي رحم است، منظور همين هنر جامد و باسمه‏اي ضد زندگي است، نه هنر زنده و رك و راست صميمانه اي كه در خدمت حرّيت انسان قرارگرفته و سر مويي با انسانيت فاصله ندارد. اين هنر نوع اخير است كه سرانجام در سلام سينما جايگاه مسلطي پيدا مي كند.
خود مخملباف كه در طول فيلم از بازيگرانش مي پرسد، مي خواهند هنرمند باشند يا انسان، چرا خودش به اين سؤال پاسخ نمي دهد؟ دختري از او مي‎پرسد، خود شما كدام يك را انتخاب مي كنيد؟ مي بينيم كه طفره مي رود و حرف نمي زند.
□ طفره نمي رود. ترديد مي كند و خاموش مي ماند. براي خودش هم اين سؤال مطرح است كه آيا هنر من، سينماي من با انسانيت من سازگار است، در اين خاموشي من صداقت و فروتني مي بينم. اگر خودبيني و تفرعن داشت، چنين صحنه اي را توي فيلم نگه نمي‎داشت. حذفش مي كرد. اما آن را نگه داشته و يك نيشتر هم به خودش زده. سلام سينما، مكاشفه‏اي است در احوال هنرمند سينما و دربارة مرزهاي قدرت و اختيار كارگردان فيلم. آيا بايد آن چه مي خواهد بر بازيگر و واقعيت به زور تحميل كند، يا كه تسليم حضور بي‏واسطه و دستكاري نشدة زندگي بشود؟ سير اتفاقات و كشاكش هاي فيلم مخملباف به هر حال به نفع هنر انسان دوستانه تمام مي شود. سينما در اينجا به صورت وسيله و ابزاري در مي‎آيد كه كمك مي كند آدم از قيد شئ شدگي و برده صفتي و اطاعت كوركورانه رهايي يابد. به اين گونه سينماست كه در صد سالگي سينما بايد سلام گفت.
من تصورم اين است كه سينماي پر احساس و معصومانه اي مثل سينما پاراديزو كه حرمت آدم ها را نگه مي دارد، بيشتر شايسته سلام است، تا سلام سينما.
□ ببين، فيلم مخملباف را از حيث نحوة برخورد با انسان، بايد در كنار فيلم هاي پر ارزشي مانند قاتلين مادرزاد قرار داد، نه اين كه آن را با فضاي لطيف سينما پاراديزو مقايسه كنيم. در خيلي از فيلم هاي بونوئل، يا كارهاي آخر پازوليني، يا در فيلمي مانند پدرسالار و حتي در كمدي هاي سبع مي شود گفت كه با بي رحمي و خشونت به شأن و حرمت انسان توهين شده. چارلي چاپلين در ديكتاتور بزرگ، نظاميان را به صورت گلة گوسفند نشان مي دهد. اين فيلم ها با اين كه در لحظه هايي تماشاگر را اذيت مي كند، اما در مجموع تأثير هنري كم نظيري به جا مي گذارند و اين كمتر از تأثير سينما پاراديزو نيست.
اما در آن ها با هنرپيشه هايي كه نقش بازي مي كنند، روبروييم، نه آدم‎هاي واقعي كه در يك زمينة مستند و واقعي...
□ هي حرف خودت را داري تكرار مي كني. آن‏ها هم كه در فيلم مخملباف تحقير شدند، به هر حال پذيرفته اند نقش حقارت باري را بازي كنند و توي فيلم بيايند. قبول كردند در جلوي دوربين ادا در بياورند، به آن‎ها شليك شود، زمين بخورند، بلند شوند، دوباره زمين بخورند، مسخرگي كنند، گريه كنند، بخندند... يعني خود را دربست به يك قدرت بوالهوس تسليم كنند. آدم هايي از همه رقم در اين فيلم هستند. از اقوام و آيين هاي مختلف. نمايندة فرهنگ هاي گوناگون اند وگاهي بيننده احساس مي كند كل بشريت در يك جا گرد آمده تا ملعبه شود. البته من فكر نمي كنم مخملباف واقعاً مردم را دست انداخته باشد. بي تناسبي و ناهنجاري بين آن چه مردم واقعاً هستند و آن چه فكر مي كنند بايد باشند، موقعيت هاي خنده دار را به وجود مي آورد. جوانكي كه خود را شبيه پل نيومن مي داند، بي آن كه فيلمي از او ديده باشد، و پيشنهاد مي كند براي هنرنمايي دست به عمليات ورزش باستاني بزند، همان قدر با اين بي تناسبي ايجاد خنده مي كند كه تقليد كردن صداي ساز موسيقي هندي با دهان توسط يك مرد ظاهراً معقول.
دختراني نيز كه به قول شما نمي خواهند ملعبه شوند، آن ها هم زجر مي‎كشند.
□ مقاومت، درد و عذاب هم با خود مي آورد. خب، هر نعمتي محنتي دارد. اگر نقش بازي كنيم و صورتك بزنيم راحت تريم. به آساني جا مي افتيم، مانند آن كور قلابي كه خياباني را كور آمد وكسي متوجه نشد. اما اگر بينا بماني و ماسك نزني، ممكن است منزوي شوي. اگر خودت باشي، مشكل به وجود مي آوري و معلوم است كه بايد زجر بكشي. اين منطق تلخ زندگي است. آدم هايي كه در اين فيلم تلاش مي كنند شأن انساني شان را از دست ندهند و بندگي نكنند، بيشتر زجر مي كشند. گناهشان اين است كه مي گويند بروز و بيان احساس بايد اصيل باشد، ساختگي و فرمايشي نباشد. اگر قرار است گريه كنند بايد كارشان انگيزه و منطق داشته باشد، بايد زمينه روحي و جسمي اش فراهم بيايد. اما در آخر فيلم اين زجر ديدگي با تأثير مثبت و مطبوعي كه دخترها در ما مي گذارند و لبخندي كه مي زنند و ستايشي كه از زندگي و شادماني مي كنند، جبران مي شود.
در آخر فيلم به نظر مي رسد كه قدرت خبيث، با تمام آن معاني كه برايش مطرح كرديد، هنوز كاملاً ريشه كن نشده...
□ قبلاً گفتم كه رسيدن به خوشبختي در سلام سينما، احتياط آميز است و قطعي نيست. دو دختري كه در برابر قدرت گردن كشي مي كنند و رو سفيد از كار در مي آيند، وقتي پشت ميزي مي نشينند و بر مسند قدرت تكيه مي زنند، همان لهجه و رفتاري را با داوطلبان پيش مي گيرند كه خود آن ها دقايقي قبل از آن رنج برده اند. ولي به محض اين كه از پشت ميز به ميان بقية مردم برمي گردند، باز در موقعيت پيشين قرار مي گيرند. خصيصة قدرت طلبي، البته به طور ضعيف وكمرنگ در آن ها بوده و به محض فراهم شدن زمينه، خود را نشان مي‏دهد. در مورد همين دو دختر به ياد بياوريم وقتي مخملباف در صحنه هاي قبلي مي گويد " تابلوي من قبولم" دست هركسي باشد او توي فيلم مي ماند، يكي از دخترها آن را از دست بغل دستي اش مي قاپد. احساس مي كنم حرف مخملباف اين است كه خطر فريفتگي به قدرت را نبايد دست كم گرفت. مانند آن چه در فيلم زنده باد زاپاتا ديده ايم، يا در سراسر تاريخ مكرراً اتفاق افتاده، نيرويي كه براي عدالت خواهي از ميان مردم برمي خيزد، ممكن است به نوبة خود به يك قدرت ستمگر تبديل شود. اين خطر، هميشه هست وهمة انسان ها، كم و بيش، در معرض آنند. به همين دليل مي بينيم كه مخملباف از نتيجه گيري قاطع مي‏پرهيزد و به جاي پايان از عبارت "ادامه دارد" استفاده مي كند. فيلمساز نمي خواهد كارش را با خوش بيني افراطي تمام كند. احتمال سر برآوردن خودكامگي و شرارت هنوز هم وجود دارد. با اين همه، فيلم مخملباف بي ثمر نيست. به رقم اين پايان ترديد آميز، زشتي زورگويي و زيبايي حرّيت را به ما نشان داده است. اين براي من كافي است. رضايتي كه آخر فيلم در چهرة آدم ها موج مي زند و موسيقي آرام پيانو كه بعد از آن مي آيد، براي من غنيمت است. يادت باشد كه فيلم با همين موسيقي لطيف اميدبخش شروع شد و هرچه اتفاق افتاد بين اين پرانتز بود.
 
در پايان فيلم فقط زنها باقي مي مانند. مبارزه با قدرت در انحصار آن‎هاست؟
□ با توجه به روحية مخملباف، قصه ها و فيلم هاي قبلي اش، در سلام سينما هم، مظلوميت زن، يك ماية فرعي را تشكيل مي دهد. در حركات اسلوموشن كه به آدم ها شليك مي‎شود، فقط در سيماي زن ها آثار وحشت را مي بينيم. جالب است كه حق خواهي و آزادگي در اين فيلم اساساً با دو انسان مؤنث شروع مي شود و شكل مي گيرد يك جاي ديگر هم رقابت و كشاكشي مي بينيم. بين آن ها و سه انسان مذكر. يعني زنداني سياسي سابق و دو پسرش. البته، اين دو گروه، سرانجام در كنار هم قرار مي گيرند و مقابله شان با تابلوي "پايان" كه يكي از پسرها به دست مي گيرد، ظاهراً به انتها مي رسد و وحدت به وجود مي آيد تصور مي كنم مخملباف دارد به اين مسألة زن ومرد از دو بُعد نگاه مي كند. يكي از نظر جنسيت كه مي خواهد اسطورة برتري انسان نر بر انسان ماده را از ميان ببرد، يا حداقل مورد ترديد قرار دهد؛ و دوم از لحاظ اجتماعي و سياسي، كه مطرح مي كند آيا حضور يكي از اين دو جنس در سينما و جامعه بايد به حذف ديگري بيانجامد؟ خب، از قرار ظاهر، فيلم مي رسد به اين جا كه بگويد هر دوي آن ها مي توانند دوشادوش هم به حضور هنري و اجتماعي شان ادامه دهند. اما حقيقت مطلب اين است كه هم رزم سابق مخملباف، مرد مقاومي كه در راه تحقق عدالت شكنجة فراوان ديده، در برابر اين دو دختر نوجوان كم مي آورد و در حالي كه دخترها از گريستن فرمايشي تن مي زنند، مبارز سابق به خودش فشار مي آورد كه گريه كند و جالب است كه حالت مصنوعي اش حتي پسرهاي كوچكش را به خنده مي اندازد. دخترها كه از روي احساس گذشت و نوع دوستي حق مسلم خود را به زنداني سياسي سابق و فرزندانش واگذار كرده اند، بعداً برمي گردند و مي گويند ميان ما و آن ها كسي بايد باقي بماند كه لايق تر است. دخترها نشان داده اند كه احساس و عاطفه و آمادگي براي از خودگذشتگي را دارند، اما عقل و منطق را هم كنار نگذاشته اند. كفه ترازو، به هر حال، به نفع آن هاست. در فيلم باقي مي مانند و اگر خدا بخواهد، در جامعه هم.
  ■اشاره كرديد كه در اين فيلم، قدرت، يك معني كنايي و تمثيلي هم دارد. مصداق‎هايش كدام است؟
□ تصور نمي كنم نيش وكنايه به يك وضعيت خاص اجتماعي و سياسي مورد نظر باشد. اما اين قدرت تباه كننده و عذاب آور تمثيل شكل هاي گوناگون ستمگري است. مي تواند سنت ها و ارزش هاي لجوج پوسيده باشد، مي تواند پدرسالاري باشد، مي تواند يك حزب و نظام سياسي خودكامه باشد، رياست طلبي باشد، مي تواند سلطة وسايل ارتباط جمعي باشد، مي تواند غم نان باشد… فيلم، جهان شمول است و هركس در هر گوشة دنيا كه به صورتي مورد تعرض قدرت قرارگرفته، مي تواند خود را در آينة آن ببيند.
برداشت جشنواره ها و محافل سينمايي خارجي كه خيلي هايشان تفسيرهاي سياسي مي‏كنند، از اين فيلم چقدر مي تواند درست باشد؟
□ البته هر سينما گري به هر حال از اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي جامعه اش متأثر است و ردپاي آن را مي شود در كارهايش به درجات و شكل هاي مختلف ديد. سلام سينما هم از اين قاعده خارج نيست. حتي از جهاتي مي تواند حديث نفس خود مخملباف باشد. اما من فيلم را فراتر از اين ها مي دانم. به همان صورت كه مثلاً اجاره نشين ها را بايد فراتر از يك تفسير سياسي محدود كننده تلقي كرد. اصولاً ارزش هنر ماندگار در اين است كه يك احساس و انديشه و حكايت خاص را طوري اعتلاء و گسترش مي دهد كه كل بشريت را هم در برمي گيرد. يعني اساسي ترين خصايص، احساس ها و دلواپسي هاي انسان در يك نقطه متمركز مي شود و كيفيتي همه گير پيدا مي كند. رفتار خيلي از ما آدم ها شبيه رفتار زامپانو در جاده فليني است. يا عين هملت در نمايشنامة شكسپير. بعضي از ما حتماً دون كيشوت هستيم. آيا نمي شود سينمادوست مشتاقي كه مثلاً در بمبئي گرفتار يك كارگردان زبان نفهم زورگو شده، حديث زندگي خودش را در سلام سينما ببيند؟ حالا من به جنبه هاي تمثيلي اجتماعي/سياسي فيلم كه مي تواند در هر گوشة دنيا به نحوي از انحاء مصداق پيدا كند، كاري ندارم.
فكر نمي كنيد كه سلام سينما فاقد گره دراماتيك مناسب است؟
□ اتفاقاً من نظر خلاف اين را دارم. آيا نيروي دراماتيك مؤثرتري از خود اين كشمكشي كه براي تماشاگر عذاب آور است، وجود دارد؟ حس انتظار و تشويشي كه در آدم هاي فيلم و تماشاگر پا مي گيرد كه بالاخره تكليف چه مي شود، تنش لازم را به سلام سينما مي دهد. در مجموع سلام سينما، مخاطب را جلب مي كند فيلم تركيب دلپذيري است از انتظار، كشمكش، غافلگيري، مطايبه، ومقداري تلخي در چارچوب يك فيلم مستند گزارش گونه.
اين نكته را با توجه به عقايد خود مخملباف گفتم كه در نوشته اي به منحني تعليق يا كشش در فيلمنامه و فيلم پرداخته بود.
□ در سلام سينما، شما پيوسته منتظريد. تعليق هاي ناشي از برخورد موقعيت هاي واقعي، فيلم را پر كرده. البته سير منظم داستاني به سبك كلاسيك نداريم چون قبلاً قصه اي طراحي نشده و اصلاً سلام سينما يك "فيلم ـ مقاله"ي مستند است. مخملباف هي حرف را مي پيچاند و مثل گربه با موش بازي مي كند. مصاحبه به مباحثه تبديل مي شود و بلاتكليفي بين انسان بودن و هنرمند بودن ـ با تعبير خاص مخملباف از هنر ـ احساس انتظار و بي قراري را دامن مي‏زند.
فكر مي كنيد دختري كه مي آيد و خصوصي با مخملباف صحبت مي كند، اگر نبود، فيلم چيزي را از دست مي داد؟
□ حضور اين دختر در ساية ديدگاه انساني فيلم و از جهت برتري يافتن نابازيگرها بر بازيگرها، قابل توجيه است. وقتي هنرمند بودن و انسان بودن به صورت يك واقعيت يگانه درمي آيند، سينما مي تواند به صورت يك وسيله هنري براي پيوند دو انسان به كار بيايد. دختر مي خواهد با حضور در اين فيلم، پسر مورد علاقه اش در آن سوي مرزها او را ببيند و مشكلش حل شود. مخملباف اين اجازه را به او مي دهد. البته دختر براي بازي كردن نيامده و قرار نيست شكلك زندگي را درآورد. يك گرفتاري عاطفي واقعي دارد. بازي كردن در اين فيلم مساوي است با از خود دور شدن و ماسك غريبه ها را به چهره زدن. مخملباف به دختر مي گويد يك جوري بازي كن كه من بتوانم تو را توي فيلم بگذارم و به هدفت برسي. دختر ترديد مي كند و پس از مدتي مي گويد نمي تواند بازي كند. اما در فيلم باقي مي ماند، چون بازي نكرده است. چون حضورش واقعيت دارد و مسألة او برشي از زندگي ست. دو دختري هم كه تن به بازي نمي دهند و حرف دل خود را مي زنند، در فيلم باقي مي مانند و در كنار صف بازي هاي تصنعي كليشه اي، به صورت شخصيت هاي زنده و قابل لمس فيلم درمي آيند. در واقع بازي نكرده اند وحتي اگر قرار و مدار هم در پشت صحنه براي تظاهر به بازي نكردن گذاشته باشند، هيچ تصنعي در كارشان نيست و عين واقعيت اند.
از شما به خاطر اين گفتگو تشكر مي كنم. اميدوارم حرف و نكته اي فراموش نشده باشد.
□ اميدوارم كه شما هم متوجه بعضي نكته ها شده باشيد.
از كجا مي دانيد كه قبلاً متوجه نبوده ام؟ از كجا مي دانيد من هم بازي نكرده ام تا از شما حرف بكشم؟ فكر مي كنيد فقط مخملباف مي تواند نقش منفي بازي كند؟!
□ خدا به هر دوي ما يك عقل حسابي بدهد! حالا اين گفتگو در كدام قسمت مجله چاپ مي‏شود؟
در پروندة فيلم سلام سينما، در شمارة بهمن.
□ به عنوان اولين مطلب چاپ مي شود؟
چه فرقي مي كند؟ به هر حال يكي از مطالب اين مجموعه خواهد بود.
□ بهتر است به عنوان مطلب اول آن را بگذاريد.
چرا؟
□ خب، چون من هم يك نيمة دوم دارم كه شيفتة قدرت است!