وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

نقد و بررسی: فیلم تخته سیاه در گاردین ، لوموند و نشریات بین المللی دیگر

Sat, 30/12/2000 - 12:00

نقد و بررسی: فیلم تخته سیاه در گاردین ، لوموند و نشریات بین المللی دیگر
 
 
لوموند، فرانسه
۱۴ و ۱۵ مه ۲۰۰۰
 ژان ميشل فرودون
 
تخته سياه
درد مطلق تبعيد در مرزهاى ايران و عراق
   سميـرا مخملباف كه به تازگـى ۲۰ ساله شده است با دوميـن فيلم خود تخته سياه، معجزه كوچكى عرضه مى كند. فيلم، سـرودى قوى و تكان دهنده است، از رنج تبعيد در مرز ايران و عراق در دوران جنگ. طى گفتگويى با " لوموند" سميرا مخملباف از چگونگى تكوين اين شاهكار و شرايط دشوار توليد صحبت مى كند.
   تخته سياه، دومين فيلم تكان دهنده و شگفت انگيز و غير قابل پيش بينى سميرا مخملباف، كارگردان زن ايرانى است. فيلم نمايشى است از يك حس و درك درخشان نسبت به جزييات، قاب بندى، و جسارتى كم نظير.
   خوشبختانه لااقل اين اتفاق گاهى مى افتد كه فيلمى ما را به خود علاقه مند يا فريفته كند و گاهى هردو. اما به ندرت اتفاق مى افتد كه به معناى واقعى كلمه غافلگير شويم. دومين فيلم سميرا مخملباف، مبهوت كننده است. آن هم نه يك بار، يا با يك ضربه، يا با يك ترفند. اين فيلم را از ابتدا تا انتهايش نمى توان با هيچ فيلم ديـگرى مقايـسه كرد؛ هم به لحاظ سبك، هم ساختار دراماتيك و هم به لحاظ موضوع و تمى كه به آن مى پردازد.
بايد اعتراف كرد كه اين فيلم مبهوت كننده است. زيرا فيلمى است در عين حال از دخترى جوان، كارگردان ۲۰ ساله، و اگر بپذيريم كه سينماى معاصر ايران را فيلم هاى كيارستمى و محسن مخملباف و يا حتى نخستين فيلم درخشان سميرا، سيب، شكل داده ـ كه دركن ۱۹۹۸ به نمايش در آمد ـ بايد بگويم كه تخته سياه، هيچ شباهتى و هيچ نشانى از فيلم هاى كارگردانان نام برده ندارد.
   فيلم براى روايت قصه اش راهى را بر مى گزيند كه همان قدر پر فراز و نشيب و خطرناك است كه جاده خطرناك درون فيلم. طى نخستين تصاوير فيلم، تركيبى عجيب را مى بينيم. ده ها تخته سياه مدرسه، در جاده اى كوهستانى،‌ بردوش انسان هايى كه به لاك پشت شباهت يافته اند. اينان كه چهره هاشان را نمى بينيم، آموزگارانى هستند بدون شاگرد، كه به فروشندگان دوره گردى مى مانند كه متاع شان آموزش و پرورش است و روستا به روستا مى روند و در ازاى عرضه دانش، به عنوان مزد، اندكى نان و سرپناهى طلب مى كنند. ناگهان اينان با انعكاس غرش يك هليكوپتر ناگزير مى شوند خود را پنهان سازند. اين كوهستان هاى خشك و بدون درخت، مرز بين ايران و عراق دوران جنگ است.
   در صحنه برخورد، يكى از معلمان با پدرى كه پسرش اسير است و اصرار دارد نامه اى- كه به زبان عربى توسط كسى كه فقط كردى مى داند- خوانده شود، به صحنه اى عجيب و برخوردار از يك سادگى مطلق بر مى خوريم. درخشانى و شگفت انگيزى اين صحنه از آن روست كه برخوردار از يك بار سمبليك است و هم اصول دراماتيك را حفظ كرده است و به زودى اين سمبليسم در سرتاسر فيلم گسترش مى يابد و قابل رؤيت مى شود.
كليدهاى " محلى" نقش اساسى در فيلم دارد كه شامل كل موقعيت قومى، زبانى و فرهنگى است و چون قوميت هاى بومى منطقه را مد نظر دارد، پس در غايت فيلم سياسى است. روبرو شدن با چنين موضوع هايى، مانند اين فيلم، نشان از شجاعت و جسارتى دارد تقريبا بى نظير. با اين وجود براى كسانى كه اين تأملات و ذهن مشغولى ها را دور از دسترس مى يابند، داستان كاملا قابل فهم است. طورى كه مى توان بدون عميق شدن بر معانى استعارى، وجه ساده داستان را فهميد.
   صحنه هاى زيباى ديگرى را بايد به ياد آورد كه مربوط به مراسم عقد و مراسم طلاق است و در سادگى مطلق اتفاق مى افتد. تمام اين ماجراها در يك تنش حاصل از آوارگى روى مى دهد و تداوم رويدادهاى كوتاه و خشنى است كه فيلم را ساخته اند. شدت انفجار هاى صوتى و گذر خشن از يك موقعيت به موقعيت ديگر با در نظر گرفتن تصاويرى بى پيرايه كه بازگو كننده آلام تبعيد محض پس از جنگ، يا عشق هاى نا محتمل اند و نمايشگر دهكده هاى گم شده در مه است، سرود تلخ فيلم را بنا مى كنند.
   سميرا مخملباف با حس كاوشگرى براى جزييات، براى تركيب بندى درون قاب، براى تدوين و براى گوشه و كنايه زدن گهگاه طنز آميز، و گهگاه گزنده، فيلمى را ساخته است كه به راحتى خواب را از چشم سبكباران مى ربايد. بدون هيچ زحمتى تماشاچى مى تواند متوجه استعاره هاى بى شمار فيلم شود. و همين طور متوجه انتقادهايى كه سنت ها را هدف قرار داده اند و يا درنگى كه كارگردان بى تعلق به مكان، به جامعه و آرمان هايش مى كند.
   قدرت فيلم در وراى راز و رمز گشايى هايش نهفته است، دروراى محلى كه كودكان كشتار مى شوند، در وراى جايى از جاده كوهستانى، كه زن فيلم، نگاه خيره اش را دوخته است.
 
نقد:
روزنامه اومانيته، فرانسه
۱۳ و۱۴ مه ۲۰۰۰
ميشل لوويو
 
پديده مخملباف 
   سينماگر زن ايرانى، سميرا مخملباف در ۲۰ سالگى خود را جوان ترين كارگردان زن، در تاريخ جشنواره و در بخش مسابقه مى يابد. اين بار با تخته سياه به كن آمده است و اين مى توانست مانند يك افسانه شرقى شروع شود:
   يكى بود يكى نبود، مردى با تمام وجودش سينما را دوست داشت و از چنان استعدادى برخوردار بود كه به نام آورترين كارگردان كشورش تبديل شد. و عباس كيارستمى، زيبا ترين اثرش كلوزآپ را، بر اساس پيامدهاى محبوبيت او ساخت. اين شخص محسن مخملباف نام دارد. از سال ۱۹۹۵هر ساله فيلم هاى او را جشنواره هاى غربى از كن تا ونيز به نمايش مى گذارند.
   اكنون عشق سينما به همه خانواده مخملباف سرايت كرده است. دو سال پيش سيب، براى بخش نوعى نگاه برگزيده شد. فيلمى حرفه اى، كه نشان مى داد سازنده اش هم مهارت دارد و هم استعداد. و حرفه اى هايى مثل " ژرار دوپارديو" و " ميشل پيكولى" را متحير ساخت. سازنده فيلم سيب، سميرا مخملباف، دختر محسن مخملباف بود. جالب است كه اشاره شود در آن سال وى فقط ۱۸ سال داشت. نخستين ملاقاتم را با او به ياد مى آورم. پيش از معرفى خودم، از خودم پرسيدم آيا اين همان دخترى است كه در ۱۶ سالگى يك فيلم مستند و يك فيلم داستانى در مورد عزيزترين تم مورد علاقه اش، يعنى هنر نقاشى ساخته است.
   طبيعى است كه براى سميرا كه حتى در زمان شيرخوارگى اش همراه مادرش سر صحنه فيلم هاى پدرش حاضر بوده، نقاشى و سينما را به زودى آموخته باشد. سميرا ۱۵ سال داشت كه تحصيل را رها كرد، چون در منزل بيشتر مى توانست بياموزد. چرا براى دست زدن به كارى كه دوست داشت بايد منتظر مى ماند، در حالى كه مى توان همين الان، همين امروز، آن را عملى كرد.
   امروز سميرا ۲۰ سال دارد و مى تواند به خود ببالد كه جوان ترين سينماگر در جشنواره كن است و فيلمش تخته سياه براى بخش مسابقه انتخاب شده است. رابطه وى با پدرش در عين حال يك همكارى تنگاتنگ حرفه اى است.
   " از آن جايى كه فيلم سيب در شهر تهران تهيه شده بود، دلم مى خواست فيلم جديد را در محيط ديگرى بسازم. بنابراين با پدرم بسيار سفر كردم و به سوژه هاى متفاوتى فكر كردم. پدرم هم داستان هاى زيادى را برايم تعريف كرد. زمانى كه در كردستان بوديم، پدرم قصه اى را برايم تعريف كرد كه از بقيه قصه ها بيشتر پسنديدم. قصه آموزگارانى كه در جستجوى شاگردند و نمى يابند. براى من فرهنگ حائز كمال اهميت است، اما در اين قصه بخصوص تمى انسانى هم مى ديدم. برايم فيلمبردارى در اين منطقه جذاب بود، آن هم درباره آدم هايى كه از شدت آوارگى فاقد وطن بودند. اين قصه اين امكان را برايم فراهم ساخت تا نشان دهم كه هر كس بار سنگين زندگى خودش را بر دوش مى كشد. آموزگاران با تخته هاى سياه، دانش را حمل مى كردند و كودكان براى اندكى پول، بار قاچاق را حمل مى كردند و پيرمردانى كه كولبار رنج زندگى شان را حمل مى كردند، براى من همه اين ها يادآور مسيح مصلوب است كه صليب سرنوشت انسان را بر دوش خويش مى كشيد، به عنوان نمادى از رنج بشرى، قصه به سه نسل نمادين مى پردازد. كودكان نماد آينده اند و پيران، نسل گذشته و معلم ها، نسل ميانى و واسطه اين دو نسل اند.
   بدون ترديد، تخته سياه، فيلمى فلسفى، اجتماعى، شاعرانه و به راستى متافيزيكى است و فيلمى است كه انرژى فوق طبيعى را بر پرده مى نشاند كه به سميرا مخملباف زن جوانى از ايران تعلق دارد. وى مى گويد:    "براى من حمل نادانى يا آگاهى، بار سنگينى است و ميزان ثقل هردو هم برابر است. تنها چيزى كه براى من اهميت دارد اين است كه اين افراد "بار مى برند"… تخته سياه نماد است از يك تجربه قابل حمل، كه اجازه مى دهد كه من و شما هم بتوانيم بگوييم "دوستت دارم" اين ابراز عشق مردى ايرانى است كه بدين سان مى تواند به وراى مرزها، توسط يك زن كرد "حمل شود" كه مانند يك تابلو از ونگوك زيباست. مرز، معنا و مفهوم اساسى و بنيادين ندارد. مرز فاقد انسانيت است".
   سميرا مرز شكنى مى كند و عجيب است كه انرژى جوانيش در وراى واقعيت به اين مهم دست مى يابد. "براى من، هنر، يعنى زمانى كه واقعيت زمينى با تخيل هنرمند در هم مى آميزد. در جوانى هيچكس، محدوديت هاى قدرتش را احساس نمى كند. خوشحالم كه تخته سياه در بخش مسابقه پذيرفته شده. من هنوز جوان هستم و واهمه اى ندارم از اين كه فيلم من در كنار بزرگان سينما حضور يابد. برعكس قلب من چون مادرى است كه در انتظار تولد فرزندى است و از خود مى پرسد: كودكى كه به دنيا مى آيد آيا زنده است؟"
 
 
نقد:
روزنامه فرانس سوار، فرانسه
۱۳ مه ۲۰۰۰
آريان دولفوس
 
سميرا، موتزارت كوچك ايراني 
   موتزارت كوچك " كروازت"، سميرا مخملباف، ايرانى ۲۰ ساله، جوان ترين كارگردان در تاريخ جشنواره كن است كه فيلمش براى بخش رسمى مسابقه انتخاب شده. تخته سياه به هيچ وجه يك اثر دانشجويى نيست. برعكس بايد گفت او از مكتب خوبى دانش آموخته است. پدرش محسن مخملباف، يكى از بزرگ ترين كارگردانان سينماى ايران است. سميرا پيش از اين در فيلم هاى پدرش بازى كرده، فيلمنامه تخته سياه را هم پدرش نوشته و تدوين فيلم را هم او بر عهده داشته. سميرا كه زبان انگليسى را چون فارسى تكلم مى كند، بسيار با هوش و نكته سنج است:" طرح داستان فيلم از پدرم است، اما ديالوگ ها و جزييات را من نوشته ام".
   از بين قصه هايى كه پدرش به او پيشنهاد كرد، سميرا تخته سياه را انتخاب كرد، به ويژه به خاطر صحنه آغازينش. " اين استعاره را كاملاً جذاب و كارا يافتم: آموزگارانى تخته سياه بر دوش و در جستجوى دانش آموز. اين استعاره هم بار فلسفى دارد و هم بار واقع گرايانه و در ضمن به لحاظ تصويرى زيباست". حق با اوست. تصاويرى كه سميرا ساخته و پرداخته است، هم زيباست، هم به افسانه شباهت دارد و هم ساده و دلنشين است.
اين انسان ها كه فشار زنـدگى را بر شانه هايشان در كوه هاى كـردستـان حمل مى كنند، قربانيان جنگ بى رحمانه عراق عليه ايران بودند. اگر افراد سالخورده و نوجوان، پيشنهاد آموزگاران را براى با سواد شدن رد مى كنند، به خاطر از ياد رفتگى است. جنگ، حس آگاهى شان را نابود كرده، آن ها ديگر نمى دانند ارزش زندگى چيست.
 
چهره مريم مقدس
   سميرا كه به تازگى ۲۰ ساله شده، با روسرى مشكى بر موها و لباس سياه بى پيرايه بر تن، ظاهر مريم مقدس را دارد و پختگى شگفتى آورى را از خود نشان مى دهد و مى داند  چه مى خواهد و مى داند خواسته اش را چگونه بيان كند. وى بى دليل فيلمساز نشده است. بلكه " به خاطر پى بردن به اين راز بود كه بدانم چرا پدر و مادرم شيفته سينما بودند." و به اين دليل كه مى توان تخيل و واقعيت را مطابق سليقه خود، دستكارى كرد.
   اگر وى كارگردانى را به بازيگرى ترجيح مى دهد، به دليل اين است كه " با فيلم سازى به مراتب بهتر مى توان خود را بيان كـرد. فيلم حاصل تخيل اجتماعى انسان است.
   در ايران سينما گر بودن چندان كار راحتى نيست و بايد نه فقط با سانسور اخلاقى، كه با سانسور اقتصادى و سليقه اى هم روبرو شد و مشكلات فيلم سازى فقط شامل مردان نمى شود و زنان نيز از اين مشكلات بى نصيب نمى مانند و گاه يك زن فيلمساز رنج بيشترى را تحمل مى كند. زن ها بايستى بيشتر از مردان با سنت ها كنار بيايند و بايد قدرتشان را بيشتر از مردان به اثبات برسانند."
   سميرا نيز به خاطر اصلاحات جديد تلاش مى كند، اما شرايط سياسى كنونى را اميدوار كننده مى داند " با خاتمى مشغول فراگيرى دموكراسى هستيم."
   سميرا در مورد حضور فيلمش در بخش مسابقه و امكان دريافت جايزه مى گويد:" عمق فيلم من، جايزه اى است كه از هر جايزه اى برايم مهم تر است."
   در تخته سياه جوانان و پيران دغدغه زمينى ديگرى هم دارند و آن زنده ماندن است. اين سفر طولانى بر جاده هاى كنار پرتگاه، كه به دليل وجود مين هاى ضد نفر باقيمانده از جنگ عراق عليه ايران، در منطقه اى خطـرناك، توسط سميـرا به نحو درخشانى به فيلم برگردانده شده است. چهره هاى اين پيرمردان و نوجوانان كرد، بسيار تأثير گذار و تكان دهنده است. آموزگارى كه پيرمردان را به سوى مرز عراق راهنمايى مى كند، دل به تنها زن گروه مى بندد. اين زن چه مى تواند بكند، جز اين كه تن به ازدواج بدهد و هنگام جارى شدن خطبه، زن در پشت تخته سياه پنهان است. او به مرد نگاه نمى كند، اما مرد مصر است كه وى جمله " دوستت دارم " نوشته شده بر روى تخته سياه را بياموزد. در پايان، مرد تخته سياه و همسرش را از دست مى دهد. اما فيلم سوى ديگر طنز آميزى هم دارد: رفتارهاى چاپلين وار شخصيت ها. هر چند كه فيلم براى رسيدن به مرز عراق به كندى پيش رود.
 
 
نقد:
هرالد تريبيون
۱۳ و ۱۴ مه ۲۰۰۰
جون دوپانت
 
زنى مرزهاى فيلمسازى در ايران را تغيير مى دهد 
   سميرا مخملباف ۲۰، ساله جوان ترين فيلمسازى است كه از ابتدا تاكنون در بخش مسابقه جشنواره فيلم كن شركت كرده و زنى است كه آگاهانه راه خودش را برگزيده. دليل اين مدعا نيز فيلم تخته سياه، دومين ساخته وى است و اين آگاهى در ناصبورى اش با مترجم فرانسوى اش، در كنفرانس مطبوعاتى ديده مى شد كه به هيچ وجه نمى توانست با فوران شديد واژگان اين فيلمساز جوان همراه شود. سميرا مخملباف در كنفرانس مطبوعاتى اش توضيح داد: " دلم مى خواست خودم به زبان انگليسى با حاضران صحبت مى كردم."
   نخستين فيلم سميرا مخملباف، سيب، در جشنواره كن ۱۹۹۸ و در بخش نوعى نگاه  به نمايش در آمد و از آن پس بسيارى از جشنواره ها خواهانش شدند. قصه فيلم درباره دو دخترى است كه توسط پدرشان در خانه زندانى شده اند، اما تخته سياه، فيلم بلند پروازانه تر و پر هزينه ترى است با نا بازيگران غير حرفه اى و شامل پيرمردان و نوجوانان است. قصه در كوه هاى كردستان و مرز بين ايران و عراق مى گذرد.
   سميرا مخملباف مى گويد: " زمانى كه به كردستان رفته بودم و اين پيرمردان را ديدم، مجذوب جغرافيايى نقش بسته بر چهره شان شدم. چهره هايشان به كوه هاى اطراف شباهت داشت و من شيفته استقلال و صلابت اين كوه ها شدم. دلم مى خواست اين تجربه را با ديگران تقسيم كنم. اين است كه به عنوان كارگردان، روحم، انرژى ام، عشقم و آنچه مرا رنج مى دهد، همه وهمه در اين فيلم ديده مى شود.
   اين فيلمساز پوشيده در لباس بلند سياه، يك روسرى سياه بر سر داشت و موهايش را پوشانده بود " اين نوع پوشش را ترجيح مى دهم و دوست دارم چون زنى از ايران به نظر برسم."
   براى سميرا مخملباف فيلمسازى، يعنى گونه اى وابستگى و جدايى از پدرش- فيلمساز سر شناس محسن مخملباف كه جدا از تدوين، نويسنده فيلمنامه دو فيلم وى نيز بوده است-  سميرا مخملباف مى گويد " البته از اين كه فيلمى را در مرز مى ساختم و تنها زن گروه سازنده بودم، پدرم بسيار نگران بود. در آن محدوده فيلمبردارى كردن خطر ناك بود، چون از زمان جنگ، مين هاى ضد نفر هنوز باقى مانده بود. پدر و مادرها هميشه دليلى براى نگرانى هاى شان  دارند كه مى تواند حتى عبور فرزندان شان از اين طرف به آن طرف خيابان را هم شامل شود. اما پدر و مادرى كه تا بدين حد نگران باشند، مسلماً فرصتى هم فراهم نمى كنند تا فرزندشان به تنهايى تصميم بگيرد و زندگى اش را مطابق خواسته خودش ادامه دهد، ولى پدرم اين اجازه و آزادى را به من داد."
   تخته سياه اشاراتى دارد به ملى گرايى و جنگ افزارهاى شيميايى و قربانيان آن و همين طور به قصه نسل ها. سميرا از زاويه ديد دو آموزگار به اين موضوع ها مى پردازد. اينان هر يك تخته سياه بر پشت، در جستجوى كار، كوه هاى كردستان را در مى نوردند. زمانى كه تير اندازى در مى گيرد، اينان تخته هاى سياه را با گِل استتار مى كنند و از آن ها به عنوان حفاظ استفاده مى برند.    معلمى، گروهى پسر بچه را مى يابد كه درگير قاچاق هستند و معلم ديگرى، گروهى پيرمرد را كه به عراق باز مى گردند تا در زادگاه خويش بميرند. براى آن ها خواندن و نوشتن و حساب و كتاب در زندگى روزمره شان محلى از اعراب ندارد.
   سميرا مى گويد:" شخصيت زن فيلم بر گرفته از زنى بود دچار اختلال روانى. وى همسرش را از دست داده بود و فقط پسرش برايش باقى مانده بود، اما او زن قدرتمندى بود چون در آخر، تخته سياه را بر دوش مى كشد و اين يعنى عبور فرهنگ از مرزها و اين يعنى كه عشق، درس مدرسه اى نيست، تا بتوان آن را در مدرسه عادى آموخت.
   سميرا مخملباف بزرگترين فرزند خانواده است "يك سال پيش از آن كه ديپلم بگيرم به سراغ پدرم رفتم و از او خواستم به من كمك كند تا وارد كار سينما شوم. او هم يك مدرسه سينمايى در خانه ما راه انداخت." سميرا مى گويد " ترديدى نيست كه در سينما، زن ها، با مشكلات بيشترى روبرو هستند. اما اين حضور ناممكن نيست. اطمينان دارم كه با انقلاب جديد ديجيتال، زنان بيشترى فيلمساز خواهند شد".
   در طول فيلمبردارى سميرا براى هدايت پيرمردانى كه آنان را كارگردانى مى كرد، به درون رودخانه سرد رفت. " براى اين مردان، اين كه زنى، آن هم جوان، هدايت شان كند، سخت بود و اگر من خودم به درون رودخانه نمى رفتم، نمى توانستم از آن ها بخواهم كه به اين كار تن دهند. چرا كه آن ها خيلى پير بودند و آب بسيار سرد بود".   زمانى كه از سميرا پرسيده شد كه در كشورش مردم چه تصورى از وى دارند، سميرا پاسخ داد:" چه تصورى از من دارند؟ مرا به عنوان جوان ترين كارگردان مى شناسند و بعضى هم مى پرسند تو با اين جثه كوچك و لاغرت چه طور فيلم مى سازى؟ به خصوص كه زن هم هستى. حالا من از شما مى پرسم: آيا من براى فيلمسازى، مى بايستى پيرمردى فربه و چاق مى بودم؟ اگر من بتوانم مرزهاى سنى فيلمسازى را در تصور مردم بشكنم، كار بزرگى كرده ام. در فرهنگ ايران زمين، آرش قهرمانى است كه براى تعيين مرز ايران، جانش را در زور بازويش مى گذارد و تيرى را از چله كمان رها مى كند، من كوشيده ام در قلمرو تعيين مرز سن و سال در سينما چنين كنم."
 
 
نقد:
نشريه اوماژ، فرانسه
۲۳ مه ۲۰۰۰
 
او كيست؟
   سميرا مخملباف، برنده جايزه ويژه هيات داوران، به خاطر فيلم تخته سياه.
   دختر كوچولوى جشنواره كه ايرانى است و از تهران آمده و به تازگى ۲۰سالگى اش را جشن گرفته، كارنامه درخشان و زيبايى دارد. ۸ سال بيشتر نداشت كه پدرش از او در فيلمى بازى گرفت و سميرا پيش از آن كه فيلمساز شود، دستيار پدرش بود. حالا سميرا ديگر به تنهايى با بال هاى خودش پرواز مى كند.
 
 
نقد:
نشريه نيس ماتن، فرانسه
۱۳ مه ۲۰۰۰
 
سميرا، شاگرد پر تلاش پدر 
   عزيزدردانه بخش مسابـقه فستيـوال كن، در ۲۰سالـگى ازامتـحان ورودى به جشنواره بين المـللى موفـق در مى آيد.
   در حالى كه كشورى چون ايتاليا، هميشه در جستجوى نماينده اى قابل افتخار براى حضور در بخش هاى رسمى كن است، به نظر مـى رسد كه ايـران از اين بابت هيچ نـوع نگرانى نـدارد. اگر محسن مخملباف در سال ۱۹۹۵با نـوبت عاشقـى و سلام سينما و در سال ۱۹۹۶ با گبـه و در ۱۹۹۹با قـصه هـاى كيش در كـن حضور يـافت و امسال حضور نـدارد، در عـوض دختر او سميرا، بـدون هيـچ مشكلى جـاى خـالى او را پر كـرده است. سميـرا در ۱۹۹۸با فيلـم سيب در بـخش نوعى نـگاه حـضور داشت و در آن زمان فـقط ۱۸سـالـه بود. امـسال او بـه كن، امـا در بـخش مسابـقه بـاز گشته است. بـا فيـلمى در بـاره آوارگان كـوه هاى كـردستان و قربـانيـان در گيـرى هاى هميشگى بين مـرزداران عـراق و ايـران.   تخته سياه افسانـه اى بدبينانـه از بـيهودگى و پـوچى است، نسبت بـه آگاهى و عشق، زمـانى كه بـايد كوشيد تـا فقط زنده مانـد.   فيلـم بيش از تمـام رپـرتـاژهـايى كه ديده ايم، بـه مصيبت قـوم كرد مـى پردازد. بـدون ترديد مزيت اصلى فيلم  نيز درهمين تفاوت ظريف نهفته است. 
 
 
نقد:
فيگارو، فرانسه
۲۲ مه ۲۰۰۰
 
سميرا مخملباف: پايان آموزش 
   او جوان و با استعداد است. سميرا ۲۰ ساله، با سيب همه را متوجه خود كرد و براى او آينده درخشان پيش بينى شد. دومين فيلم بلندش، تخته سياه تاييدى است بر قريحه، استعداد و ذوق وى. در تخته سياه بين واقعيت و رويا بده بستان دائمى برقرار است. قاچاق كالا، آوارگى كودكان و تلاش آنان براى زندگى همه واقعى است.
   سميرا مى گويد:" به واسطه عشقى كه به پدرم دارم، عاشق سينما شدم. در ۸ سالگى در فيلم بايسيكل ران پدرم بازى كردم. دلم نمى خواست بازيگر شوم اما بازيگرى بهترين تمهيد بود. براى اين كه به مدرسه نروم." سميرا مى گويد:" سرزندگى و شادابى اش ناشى از ميل او به زيستن و سيراب كردن روحش از تجارب جديدى است كه براى غنا بخشيدن به فيلم هاى آينده اش لازم است."
 
 
نقد:
اسكرين
۱۳ مه ۲۰۰۰
شيلا جانستن
 
مخملباف جوان دانش پايه مى گيرد 
   دومين ساخته سميرا مخملباف۲۰ ساله پس از سيب كه نخستين تجربه فيلمسازى اش بود، بسيار تأثير گذار است و نشانگر جهشى بزرگ به سوى بلند پروازى و دست آوردهاى تكنيكى است. حضور گسترده اين فيلم را از هم اكنون در جشنواره هاى بين المللى مى توان پيش بينى كرد.
   تخته سياه، تصويرى سرد از جامعه اى ارائه مى دهد كه اگر تر و تازه نيست، به دليل فقر آن است. افرادش به خرافات اعتقاد دارند و در طول تاريخ به آن ها امكان رشد داده نشده.
   حس بصرى سميرا مخملباف قوى است و به خوبى در تمام فيلم مشاهده مى شود، چه در نگاه كاوشگرش، براى دستيابى به تصويرى غريب و تقريباً سورئال و چه در قوه تشخيص ناب اش براى قاب بندى.
 
 
نقد:
ليبراسيون، فرانسه
۱۳ و ۱۴ مه ۲۰۰۰
 
يك تابلوى جذاب 
   تخته سياه، دومين فيلم فيلمساز جوان ايرانى، سميرا مخملباف، حماسه جذاب آموزگارانى است كه در جستجوى شاگردانى كه بخواهند بياموزند، از اين مرز به آن مرز مى روند. سميرا مخملباف غزلى غريب را سروده كه نامرئى را آشكار و همبستگى را مى ستايد.
 
 تابلوى ارزش ها 
   لطف اصلى تخته سياه در تأثيرى است كه بر جاى مى گذارد و انسان را از سر تا به پا مبهوت مى كند. اين گروه از انسان هايى كه با تخته سياه بر پشت، به لاك پشت شباهت دارند، آموزگاران سيارى هستند كه در جستجوى مشتريان احتمالى سرگردانند. اما چرا اينان تابلوهاى سنگين شان را بر دوش حمل مى كنند؟ كدام بلاى آسمانى امكان دارد بر سرشان نازل شود؟ و اين كدام سياره پوشيده از كوهستان هاى سرخ فام است كه در آن سرگشتگى به نظر رسم و آئين تلقى مى شود؟
 
تهديد آبستره 
   از شك و ترديد است كه انسان خيلى سريع دچار ترس و واهمه مى شود. در فيلم به خوبى معلوم است كه جنگ تهديد اصلى است، اما جنگى كاملاً آبستره كه از خليج فارس تا كوزوو به ما ثابت كرد و نشان داد كه لطف آن فقط در نامرئى بودن آن است. به محض آن كه هراسى از يك بمباران گاز سمى عينيت مى يابد، اين نامرئى تبديل به تعليق فيلم مى شود. چگونه مى توان غير ملموس را ملموس كرد؟ اگر سميرا مخملباف موفق شود كه با فيلمش به اين معجزه دست يابد كه ريه هاى تماشاگرانش را نيز از گاز سمى بسوزاند، فقط به اين دليل است كه هرگز از اين شاخ به آن شاخ نمى پرد و به عنوان سينماگر تمام آن شك و ترديدش را بر ايهامى سوار مى كند كه به فيلمنامه اش هم نظم مى دهد و هم آن را از نظم در مى آورد.
   در جاده اى كوهستانى، و در ميان مه شيرى رنگ، هيچكس و بخصوص شخصيت هاى فيلم، قادر نيستند كه تصميم بگيرند كه آيا اين مه، مه بى آسيبى است، يا توده اى ابر مرگبار؟ تأثير چنين صحنه اى به مراتب بيش از آن است كه فيلم ما را نا آگاهانه براى برخورد با آن آماده كرده باشد. با حركت لغزنده دوربين از يك نور شديد و زيبا (دره اى در زير تابش آفتاب) به راه هاى باريك پر پيچ و خمى كه درون نورى دلگير فرو رفته اند و خبر مى دهند كه خطر در راه است. سرگيجه! اما اين پرتگاه فقط جنبه فيزيكى ندارد و به ويژه انسانى است.
 
 
نقد:
روزنامه شرق الاوسط                   
۲۴ مه ۲۰۰۰
محى الدين اذقانى
 
سميرا و خواهرانش …
   موفقيت سميرا مخملباف فيلمساز ايرانى در كسب يكى از جوايز بزرگ جشنواره هاى سينماى جهان ثابت كرد حجاب مانع بزرگى در به سرانجام رساندن ايده يك زن و موفقيت وى نيست و حتى تأكيدى بر زنانگى اوست و نمى تواند از فعاليت هاى حرفه اى ستايش برانگيز زن جلوگيرى كند.
   يكشنبه شب گذشته، هنگام توزيع جوايز، در حالى كه سميرا مخملباف با روپوش و روسرى تيره در جمع حاضر شد، سيماى سرخوش و با طراوت وى حاكى از احساسى لذت بخش و پيروزى او بود.
موفقيت كسى چون او با چنين شمايلى از اين حيث حائز اهميت است كه وضعيت اجتماعى زنان در ايران از سال ۱۹۷۹ دگرگون شد، جامعه زنان در آن جا به جايى بيش از هر قشر ديگرى آسيب پذير شد و دقيقاً اين عزلت را به خود ديد و آن را بر خود هموار ساخت. در برخى از جوامع عربى كه بى شباهت به وضعيت كنونى ايران نيست، هنوز چنين محدوديت هايى در خصوص شكل ظاهرى زنان و شمايل آن ها وجود دارد و بحث و جدل هايى بر زبان ها جارى است و با وجودى كه مى توان قيودى را بر آن ها كمتر دانست، با اين حال آن ها اسير قوانين پيچيده بسيارى هستند و مى روند كه اين شرايط را براى فرزندان خويش به ارث بگذارند.
   قاعده موفقيت سميرا مخملباف، قاعده اى سهل و آسان و كاملاً قابل درك است و نيازى به عبور از دشوارى هاى اجتماعى و برون مرزى ندارد. فعاليت هاى هنرمندى چون سميرا، جهشى به سوى رهايى از ظلمت و سامان بخشى روح متلاطم به سوى روشنايى است. با چنين قاعده اى مى توان به ارزش والاى مقام و شخصيت احترام برانگيز او رسيد و نيز احترامى را نزد ديگران پديد آورد. بدين شكل او مى تواند دگرگون كند و هر چيزى كه در پيرامون وى قرار دارد را متحول سازد.
   در كشور كويت بيش از ساير كشورهاى حاشيه خليج، بحث و جدل پيرامون جايگاه واقعى زنان در جامعه وجود دارد و موقعيت ايشان در عرصه هاى متفاوت اجتماعى به زير سوال مى رود. در چنين جامعه اى زن ها قادر به طرح افكار خود نيستند و مجال بروز استعدادهاى شان را ندارند و نمى شود در همه جا زنان را ديد. چنين شرايطى براى زنان در شهر دبى متفاوت است. در دبى زنان وظايف مهم و كليدى را به خود اختصاص داده اند: در مقام مأمور كنترل فرودگاه، پليس راهنمايى و رانندگى، هنر مند تئاتر، فروشنده و آموزگار همواره مشغول كارند.
   يك ماه قبل، جهت انجام تشريفات يك امر ادارى به سازمان جهانگردى دبى مراجعه كردم و متوجه حضور سه چهارم از كارمندان آن اداره شدم كه جملگى از زنان بودند. زنانى كه بى توجه به جنسيت خويش در كنار همكاران مرد به راحتى انجام وظيفه مى كردند و درتن پوش بلند به راحتى در ميان انبوه ابزار كامپيوترى و ادارى در رفت و آمد بودند. تن پوش بلند تيره و روسرى چيزى از ارزش زنانگى و توانايى بالقوه آن ها در به انجام رساندن وظايف محوله نمى كاست و شايد به فائق آمدن بر رقباى مرد خويش هم منجر مى شد. تجارب زنان دبى از فعاليت هاى زنان در ايران فاصله اى ندارد و مجامع اسلامى عادات و سنت هاى مشابه دارند. احتمالاً تنها تفاوت در ديدگاه حرفه اى و مردانه مى تواند وجود داشته باشد و فاصله اى پديد آورد كه باز هم نقطه قوت زنان در برابرچنين نگرشى امتياز برترى به حساب مى آيد.
   ما هرگز از ياد نمى بريم سميرا مخملباف جوان، پدرى روشن بين به نام محسن مخملباف دارد، كسى كه پشتوانه خلاقيت اصلى سميرا به شمار مى رود. سميرا جايزه اى مهم از يك جشنواره بزرگ را در حالى دريافت كرد كه تنها دو دهه از عمر خود را پشت سر گذارده است. و اطمينان داريم كه جهانيان با ديده ستايش به آن تن پوش بلند و روسرى تيره كه هرگز از نوع ايوسن لورن و يا ديگر مارك هاى معروف نيست، مى نگرند.
   بله، سميرا و همه سميراها، مى دانيم تنها رمز راه گشاى حقيقى به واقعيات توانايى اوست كه جوهر گرانبهاى گنجينه هاى دنيا است. جوهر زنى متكى به خود و كوشا، نوع لباس و رنگ آن نمى تواند بر ارزش هاى وى تأثير بگذارد.
 
 
نقد:
الرأى العام
۲۰۰۰
 سامى نزيه
 
فيلم سميرا از فاجعه حلبچه مى گويد
   آيا ايران در سينما با عراق تصفيه حساب مى كند؟ آيا سينما سلاح ويرانگر تازه اى جهت تصفيه حساب ميان حكومت هاست؟ و آيا فيلمساز جوان ايرانى " سميرا مخملباف " ۲۰ ساله، با دومين فيلم بلند خود تخته سياه از خلق كرد ستايش به عمل آورده است؟
او اذعان دارد رژيم صدام همواره ملت كرد و سرزمين آن ها را نابود كرده است  و كردها همواره در همه جا مظلوم واقع شده اند. شايد آنچه سميرا مى گويد: ناشى از شناخت و درك وى از رسانه سينماست كه با حضورش در جشنواره جهانى كن توجه جهانيان را به خود معطوف كرده است. همه اين پرسش ها پس از تماشاى فيلم تخته سياه به ذهن هر مخاطبى متبادر مى شود.
   سميرا مخملباف با فيلم زيباى سيب در هجده سالگى، دوسال پيش، پا به مهم ترين جشنواره جهان (كن) گذاشت. فيلم سيب ماجراى دو خواهر ستم كشيده نوجوان بود كه توسط پدر فقير خويش به تنهايى وعزلت محكوم شده بودند.
   پاسـخ به پرسش هاى بالا هر چه كه باشد، فيلم تازه او تخته سياه به عنوان برگ برنده تازه اى از محصولات (خانه فيلم مخملباف) فيلم ايرانى را پديده اى جهانى و حتى فراتر از گونه سينماى عباس كيا رستمى معرفى مى كند.
   تخته سياه فيلمى سريع و دلنشين مى نمايد و هوشمندانه ما را با خود همراه مى كند و آوارگى ملت كرد و شرايط امروزين آن ها را به خوبى تصوير مى كند.
   معلم هاى فيلم كه به هر ترتيب مى خواهند وظيفه اى اجتماعى را كه تعليم كودكان است به انجام رسانند، جنبه اى انسانى به فيلم بخشيده اند. بايد به چهره معلم هايى كه از فرط سرما و تابش آفتاب چروك و تكيده شده تأمل كنيم تا به عمق بيدادگرى هاى جهل پى ببريم.
   در جريان سفر، معلم هاى سخت كوش، با دو گروه آواره، يكى جمعى كهنسال و از كار افتاده كه عازم حلبچه اند و ديگرى كودكان بى بضاعت حامل مواد ضرورى روز مره آشنا مى شويم. تنها خواسته معلم ها آموزش آن آوارگان است.
   آواى ملتمسانه:" من معلمم، آيا كسى مى خواهد خواندن و نوشتن ياد بگيرد؟ با جدول ضرب و جمع و تفريق آشنا شود؟" پاسخ چنين است" نه نمى خواهيم. علم به درد نمى خورد."
   جنبه هاى طنز جارى در روابط آدم ها شكل انتزاعى خوبى دارد. حاصل تلاش نگارش فيلمنامه سميرا با پدرش محسن مخملباف كه روزگارى علائق به سينما را در پشت ميله هاى زندان آموخت، هم آميزى طنز با تراژدى در فيلم است كه چون دردى است كه از فرط شدت، مخاطب را به رقص وا مى دارد. براى مثال در جايى يكى از معلم ها از پيرمردان كوچ كننده قرص نانى مى خواهد، ولى آن ها ازدواج او با بيوه اى كه فرزند خردسالى را يدك مى كشد، پيشنهاد مى كنند. ازدواج در حضور پيرمردى كه تخته سياه را حائلى ميان آن دو قرار داده، صورت مى گيرد. از آن پس زن كه نام معلم را نمى داند و نمى خواهد بداند كيست، او را " تخته سياه" صدا مى زند.
   هنگام گذر از مرز، طلاق به همان بيهودگى وصلت صورت مى گيرد. طنز تلطيف كننده اين ساده انگارى را، جايى كه پير مردى مشكل ادرار دارد، تشديد مى كند. دوستان و همراهان او مرتب به پشتش مى زنند و به رودخانه سرد او را مى اندازند تا اندكى از درد او را تقليل دهند.
   مونولوگ هاى طنز آميز ميان مردى كه تخته سياه ناميده مى شود و مى كوشد به زنش عشق را چون درس بياموزد و ممانعت زن براى آموختن، جذابيتى شيرين و منحصر به فرد به اين بخش از فيلم داده است. جايى كه مرد نوميدانه واژه " دوستت دارم " را بر تخته مى نويسد و زن را مجبور به خواندن مى كند، و زن او را بى جواب مى گذارد و اصرار مرد كه اگر درس را جواب ندهد، به او نمره صفر خواهد داد. اما چون او را دوست دارد، پس به او نمره هشت مى دهد كه لااقل رفوزه نشود.
   سميرا مخملباف به طور غير مستقيم در برابر اتهاماتى كه بر سياسى بودن فيلمش تأكيد داشت قرار گرفت. اين كه چرا كردستان را براى محل فيلمبردارى انتخاب كرده بود. گفت:" انتخاب كردستان عمدى نبوده تا جنبه سياسى به خود گيرد. ماجراى فيلم سيب در تهران مى گذشت، تهران جزو ايران است،  چنان كه كردستان هم جزو ايران است. احتمالاً فيلم بعدى من در جاى ديگرى از ايران فيلمبردارى خواهد شد." در خصوص زبان و لهجه كردى فيلم، سميرا اين گونه مى افزايد:" در كردستان هر دو زبان فارسى و كردى رايج اند. بازيگران با ما فارسى حرف مى زدند، در صورتى كه با خودشان كردى صحبت مى كردند. من به آن ها احساسم را به فارسى منتقل مى كردم و آن ها گاهى ديالوگ هايى را به من پيشنهاد مى كردند كه عكس خواسته من بود. و من به پيشنهادشان فكر مى كردم و اگر خوب بود آن را مى پذيرفتم."
   سميرا با بيش از يكصد نابازيگر كار كرد كه از آن ميان تنها دو نفر بازيگر بودند، بازيگر زن فيلم و معلم دوم.
   فيلم تخته سياه آميزه اى از واقعيت و تخيل است. براى مثال قاچاق كالا، ازدواج و آوارگى در كوهستان واقعى است، اما آن زن بيوه وجود نداشت و سميرا او را از ماجراى واقعى زنى كه شوهرش كشته شده بود، بيرون كشيد و از بازيگرش خواست تا حركات وى را بررسى و مطالعه كند و نقش او را باز آفرينى كند.
   در فيـلم زن جوان به شوهرموقتى خود مى گويد:" قلب او چون قطارى است كه دائماً مسافر سوار و پياده مى كند و تنها مسافرى كه هرگز آن قطار را ترك نمى كند، پسر خردسال اوست."
 
 
نقد:
الشرق الاوسط
۲۳/۵/۲۰۰۰
 
جوايز كن براى سينماى مستقل ايران
   جايزه ويژه هيات داوران كه به جوانترين فيلمساز ايرانى جشنواره، سميرا مخملباف ۲۰ ساله، براى فيلم تخته سياه تعلق گرفت، پيش تر توسط روزنامه الشرق الاوسط به تفصيل معرفى شده بود.
   سميرا مخملباف هنگام دريافت جايزه اش، با شعف بسيار جايزه را از آن جوانانى كه در راه تحقق دموكراسى در ايران تلاش مى كنند، دانست.
   در حاشيه باز تاب خبر دريافت جايزه سميرا مخملباف، رسانه ها و روزنامه هاى متعددى واكنش هاى جور واجورى نشان دادند كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم.
" روزنامه فرانس سوار" نوشت: جايزه ويژه هيات داوران به فيلم تخته سياه، نه براى حفظ ديپلماسى، كه بيشتر به خاطر آن است كه سازنده اش جوان ترين فيلمساز قدرتمند حاضر در جشنواره كن بوده كه بدين وسيله داوران از وى تقدير به عمل آورده اند.
همين روزنامه در يادداشت كوتاهى تحت عنوان " هواى تهران" نوشت:" نسل پيشروى ايرانى در سينما، نسـل انقلابى است و سينماى امروز در تسخيـر آنهاست. كشـورى كه همگى يك صدا و متحد سخن مى گويند."
   همچنين روزنامه ليبراسيون در مطلبى به عنوان " سينماى ايران در جايگاه شرق" نوشت: هيات داوران جشنواره، حافظان جوان رسانه فيلمسازى در ايران را فراموش نكرده اند.
   اومانيته، روزنامه ديگرى كه به اين رويداد اهميت بسيار داد، در عنوانى اظهار داشت: فيلم ايرانى بيش از هر وقت ديگر چه با كيفيت و چه با كميت، حضورى قوى و پر درخشش دارد.
 
 
 
نقد:
لوموند، فرانسه
۱۰ آوريل ۲۰۰۰
 
 
      اسرار سرگردانى 
   همچون ستونى از حشرات،‌ افرادى بر پشت خود تخته سياهى را در كوهستان حمل مى كنند. در اولين نماهاى فيلم سميرا مخملباف، نوعى گرافيك مجذوب كننده وجود دارد: بدن هاى اين آموزگاران زير بار تخته هاى سياه مستطيل شكل خم شده است. كوه ها به تنهايى پس زمينه اى بسيار زيبا و غير قابل تفسير ايجاد مى كنند. در مقابل اين تصاوير كه چيزى را در ابتداى امر بيان نمى كنند و امكان بروز وقايع بسيارى را در ذهن متجلى مى كنند، گفتگوهاى حمل كنندگان تخته هاى سياه، تنها اطلاعاتى هستند كه مسلسل وار بيان مى شوند.
   اين مردان، آموزگارانى هستند در جستجوى شاگرد. آنها در غرب ايران، در نزديكى مرز عراق سرگردان هستند. در سرزمينى كه آثار مخرب جنگ ميان دو كشور، وضعيت جنگى و فقر را در دراز مدت در آنجا مستقر كرده است. در نتيجه توضيحى براى اين راز وجود دارد و تمام فيلم بدين صورت ساخته شده است، يعنى معماهايى با نماهاى سوال برانگيز و مجذوب كننده ارائه مى شود و سپس فيلم با آموزش، سعى در حل آنها دارد. دقيقا مانند همان آموزگارانى كه سعى در انتقال كمى دانش به اين سرزمين دارند.
   خيلى زود گروه اوليه متفرق مى شوند و فيلم بر حركت دو مرد متمركز مى شود كه آنها نيز سر يك دو راهى از هم جدا مى شوند. سميرا مخملباف جوان، خود نيز در سيستم كارگردانى اش درگير مى شود. (خودش جزيى ازفيلم مى شود.) زيبايى نقش هايى كه بر پرده نمايش ترسيم مى كند و بديع بودن كادر بندى هايش، براى روح و جان بخشيدن به شور و شوق وافر و زبانزدش كافى نيست. (استعداد خودش بيش از آن چيزى است كه در فيلم نشان داده شده).
 
 
نقد:
روزنامه اينديپندنت
۱/۱۲/۲۰۰۰
آلكساندر كلاك
 
براى دخترها متفاوت است
   "نه خواهش مى كنم عكس نگيرين؛" عكاس ما توسط دختر ريز نقش ايرانى با چشمان درشت مشكى زمانى كه سعى مى كند از او كه با حجاب است عكس بگيرد، متوقف مى شود. به نظر مى رسد كه سميرا مخملباف، كارگردان ايرانى، نسبت به عكس هايش كمى وسواس دارد. او بيست سال دارد و توانسته جوانترين فردى باشد كه جايزه هيات داوران كن را براى فيلم تخته سياه به خود اختصاص دهد و دنياى سينما را به حيرت وا دارد.
   چنين استعداد گرانبهايى، اين دختر ايرانى را كه دختر فيلمساز بزرگ، محسن مخملباف نيز هست، دست به دست هم داده و باعث شده كه فيلم هاى سميرا تبديل به داغ ترين فيلم هاى امروزى گردد. در كن عكاسان، تمام سعى خود را كردند تا از اين دختر با حجاب كه سعى داشت نمادى شاعرانه در مقابل هنرپيشگان بزرگ هاليوود به نمايش بگذارد، عكس بگيرند. عكس العمل او در ونيز هم همين گونه بود.
سميرا براى اولين بار در سن ۱۷ سالگى، زمانى كه به پدرش در ساخت فيلم " سكوت" كمك مى كرد، مطرح شد. همان سال او فيلم پر آوازه " سيب " را كه در باره دو دخترى بود كه پدرشان آنها را در خانه زندانى كرده بود، ساخت. فيلم جديد او به نام " تخته سياه " داستان گروهى معلم آواره است، كه در زمان جنگ ايران و عراق، تخته هاى سياه را بر دوش شان بسته اند و در كوهستان هاى دور افتاده كردستان، به دنبال شاگرد مى گردند. سميرا براى داستانهايش از هنرپيشه حرفه اى استفاده نمى كند، بلكه از مردم واقعى كمك مى گيرد. اين نوع مستند سازى با لحظاتى از تخيل سورئاليستى تركيب مى شود. مانند صحنه آغازين فيلم كه تخته هاى سياه بر پشت آموزگاران بسته شده و چون بال هاى پرنده اى در باد همچون يك گروه از كلاغان عظيم الجثه به حركت در مى آيند. سميرا مى گويد: " فيلم تخته سياه راجع به جنگ ايران و عراق نيست، بلكه كنايه اى است از جنگ در هر كجا."
   چگونه توانستى در ايران دو فيلم سينمايى بسازى؟
   " من در خانه اى زندگى مى كنم كه پدرى روشنفكر و هنرمند آن را مى گرداند. برخوردى كه با من و برادرم مى شود تفاوتى ندارد. ولى اين نوع برخورد در خانه هاى ديگر اطراف ما حاكم نيست و براى همين زنها خودشان را هيچگاه به عنوان يك هنرمند نمى بينند. آنها زندگى را به نوعى خاص مى بينند، مثلا اين كه تنها همسر خوبى باشند برايشان كافى است. ولى در خانه ما هيچگاه چنين نبوده. مسئله مهم ديگر، اعتماد به نفس است، كه انسان بايد خودش را باور داشته باشد."
   سميرا در مورد بازيگران غير حرفه اى مى گويد: " من مى خواستم از اهالى بومى استفاده كنم، آنها نسل هاى طولانى در اين كوهستانها زندگى كرده اند و تاثير زندگى در اين منطقه، در چين و چروك صورت هايشان هم ديده مى شود. آنان به فيلم نوعى انرژى متا فيزيكى مى دهند."
 
 
نقد:
مجله ويكند، سوئيس
۳ نوامبر ۲۰۰۰
سسيل لوكولتر
 
 
بيست ساله، كارگردان، زن، ايرانى
   سميرا مخملباف تند صحبت مى كند، دست هايش همچون بالهاى پرندگان تكان مى خورند و ايده هايش به پرواز در مى آيند.
بعد از بمباران در كردستان، دو آموزگار با تخته هاى سياه گرانقدرشان بر پشت، در جستجوى شاگرد، سرگردان هستند. يكى از آنها به گروهى از آوارگان سالخورده مى پيوندد و ديگرى همراه قاچاقچيان جوان مى رود. با وجود تلاشهاى فراوان معلمان، داوطلبان آموختن دانش بسيار نادر هستند…
   دو سال قبل سميرا مخملباف خود را در اوج يافت … سيب، اولين فيلمش او را تا حد يك سينماگر نابغه بالا برد. او با چنين فيلمى از ايران مى آمد، كشورى كه در آن كار هنر هفتم، چندان سهل و آسان نيست. آن هم براى يك زن. در هشت سالگى در فيلم بايسيكل ران ساخته پدرش بازى كرد، اما روياى كارگردانى را در سر داشت و از چهارده سالگى آموزش سينما مى ديد …    سميرا با مهربانى مى گويد:" بارها در حال گوش دادن به صحبتهاى پدرم با مادرم درباره صحنه هاى فيلم هايش به خواب رفته ام. سينما براى من زندگى است، عشق است". و با شوخ طبعى به ياد مى آورد كه پدرش او را ساعت ۳ صبح از خواب بيدار مى كرده تا وى را با شرايط بسيار دشوار ساخت فيلم آشنا كند. اما در عين حال تأكيد مى كند كه نه تنها او، بلكه دستياران و حتى هنرپيشه هاى بسيارى، به كمك پدرش امروزه كارگردان شده اند.
   چندين سال است كه فيلم هاى ايرانى در سراسر جهان جايزه مى برند. در اين باره سميرا مى گويد: سينماى ايران امروز يك موج است. از اين نظر فيلم تخته سياه، تقريباً موردى مثالى است كه بر اساس ايده اى از پدرش آغاز شده است. سميرا مخملباف، تاريخ و شعر را با تسلط و پختگى تعجب آورى تلفيق مى كند.
   تخته سياه به نمادى از زندگى تبديل مي شود. در طول فيلم از آن تخته سياه به عنوان سپر، برانكارد، آتل و درب اتاق استفاده مى شود اما قبل از هر چيز، تخته سياه، ابزار كار و تحقق يافتن دانش است كه بر پشت دو آموزگار در جستجوى شاگرد الصاق شده است. يكى از آن دو به گروهى از آوارگان مى پيوندد و آن ديگرى به دنبال گروهى قاچاقچى جوان مى رود. همه چيز اينجا سمبل مى شود، هر چند كه وضعيت غم انگيز آوارگان كرد، در طول مرز ايران و عراق، همواره در تمام فيلم نمايش داده مى شود.
   سميرا مخملباف مى گويد:" تصميم گرفتم اين فيلم را در كردستان، محل تلاقى زبانها و سنتها بسازم، بى آنكه حاصلى به جز اميد با خود بياورد." سميرا مخملباف سه نسل مختلف با عقايد متفاوت را در هم مى آميزد و از رئاليسم به سوى سوررئاليسم متمايل مى شود. همچون در زندگى روز مره…
 
 
نقد:
روزنامه ديلى تلگراف
۲۹ دسامبر
اندرو اهاگن
 
 
درسى در فيلمسازى
   سميرا مخملباف ۲۰ سال دارد. امسال جايزه هيات داوران را در جشنواره كن به خاطر فيلم تخته سياه از آن خود ساخت.
جوانى مخملباف، در سراسر فيلم، در آن زيبايى فوق العاده و جرقه حياتى اش مشاهده مى شود. معصوميت در اين فيلم، به روش هوشمنـدانه اى استفاده شده و اين مى تواند به نوعى نبوغ منتهى شود. من خوشحالم كه مى توانم بگويم كه يك سال تأسف بار براى جهان سينما را با يك شاهكار كاملا نوين به اتمام مى رسانم.
   سعيد و دوستش دو آموزگار جوان هستند كه پيشنهاد پدرشان كه بايد چوپان شوند را ناديده گرفتند. در مرز تقريبا كارى براى امرار معاش وجود ندارد، ولى آنها هر روز در ميان تپه ها، بالا و پايين مى روند كه براى خودشان و جامعه اى كه درآن زندگى مى كنند، تحولى ايجاد كنند.
   اين فيلم داراى چنان غلظت متافوريكى مى باشد كه من بايد آن را دوبار مى ديدم كه بفهمم تا چه حد خوب است. كارگردان جوان، به زيبايى نوعى اشتياق را براى جامعه جديد به تصوير مى كشد و مثالى است عالى، از فرهنگ جديد ايرانى، كه اجازه مى دهد چنين فيلم هايى ساخته شود. فيلم كاملا فلسفى مى نمايد. فيلمبردارى آن طورى است كه انسان نمى تواند از وقايع فيلم چشم بردارد و اين مى تواند توصيفى باشد كه يك فيلم خوب چگونه بايد باشد.
 
 
 
نقد:
ديلى نيوز، جشنواره فيلمكس، ژاپن
۱۸ دسامبر۲۰۰۰
ايكوكواشى هارا
 
 
قدرت افسانه اى
   عمق، قدرت و وسعت افسانه اى كه از زمان و مكان هم پيشى مى گيرد.
   فيلم تخته سياه كه باعث شد سميرا مخملباف جوان ترين فردى باشد كه در جشنواره فيلم كن از هيات داوران جايزه بگيرد، داراى اين قدرت است كه بينندگان را از اعماق روحشان تكان دهد.
   مردان سالمند و زنى با قورى سياه و خالى اش در راه هايى كوهستانى قدم بر مى دارند و به سوى زادگاهشان كه در زير آتش جنگ سوخته، مى روند. آنان در حالى كه واكنش ظريفى نسبت به واقعيت را نمايان مى سازند، نهايتا به عمق، قدرت و وسعت افسانه اى دست مى يابند كه از زمان و مكان هم پيشى مى گيرد. با تماشاى نحوه ساخت تخته سياه، توسط سميرا، ما مى فهميم كه سميرا داراى تصورى واضح از تمام صحنه ها مى باشد و تمام نقش هاى بازيگران را خودش مى پرورد. روش وى در رابطه با ايفاى نقشهاى مشكل، مثل رفتن ميان آب سرد قدرتمندانه مى باشد. سميرا مى گويد: "از آنجايى كه هنرپيشگان آماتور و بومى مى باشند، ممكن است برنامه فيلمبردارى را تغيير دهند. ولى بودن در كنار آنها باعث مى شود تا من درك كنم كه آنها چگونه آدم هايى هستند. براى نقش عاشق شدن، من فردى را انتخاب مى كنم كه به راحتى عاشق مى شود. اول قرار بود كه آموزگارى كه با بچه ها سفر مى كند، نقش اصلى را داشته باشد. بعد نقش معلمى را ديدم كه در ميان خدمه با سالمندان سفر مى كرد و شخصيتش با فيلم سازگارى داشت. من در هنگام كاركردن سعى مى كنم حتى المقدور آرام و انعطاف پذير باشم. زنى كه اين معلم عاشقش مى شود، به خاطر جنگ ديوانه شده و بنابراين نمى تواند به خواسته هاى مرد عمل كند. او حتى هيچ اراده اى هم از خود ندارد. ولى بعد همين زن، قدرتمندانه، قلب بينندگان را به تپش مى اندازد. اين امر هميشه قابل مشاهده نيست، ولى هر بشرى داراى يك واقعيت درونى است". سميرا در رابطه با صحنه هاى ديگر هم روش مخصوص خودش را پياده مى كند." صحنه مربوط به نامه اى كه هيچكس نمى توانست آن را بخواند، از ملاقات افراد سالمند در كوهستان كه هر كدام به تنهايى دانه مى كاشتند، منتج شده است. آموزگار بايد قاعدتا سواد داشته باشد، ولى او هم به خواندن نامه كمكى نمى كند. او بايد از قدرت تخيل خود استفاده نمايد و چيزى را بيان دارد كه با انتظار آن سالمندان مطابقت داشته باشد.
   آموزگار و بيوه داراى فرهنگ مختلف و روش زندگى متفاوتى مى باشند، براى همين نمى توانند با هم زندگى كنند ولى هنگامى كه مسئله مرگ و زندگى به ميان مى آيد و هنگامى كه دردشان مشترك است در كنار يكديگر قرار مى گيرند.
   كارگردانهاى زن با مشكلاتى مواجه مى شوند و بعد راه حل آن را پيدا مى كنند. تنها قسمت مشكل دو روز اول فيلمبردارى است. آن زمان است كه هنرپيشگان يا كارگردانى من را قبول مى كنند و يا انصراف مى دهند. اگر من بتوانم در طى روز دوم، اعتماد به نفس كافى را بدست بياورم و باعث شوم كه همه از من پيروى كنند، بعد از آن ديگر مشكلى سر راهم وجود نخواهد داشت".
 
 
نقد:
روزنامه گاردين، انگلستان
اكتبر ۲۰۰۰
سالى ويل                        
 
 
 
روزنامه گاردين
دسامبر ۲۰۰۰
سالى ويل
 
گفتگو با سمیرا مخملباف کارگردان فیلم تخته سياه
 
دختر جوان خشمگين
سميرا مخملباف ۲۰ ساله است، خنده اى  كودكانه دارد و دوستدار اسكيت، شنا و دوچرخه سوارى است. او جوان ترين كارگردانى است كه تا به حال جايزه ويژه هيات داوران در جشنواره كن را تصاحب كرده است. سالى ويل با فيلمساز برجسته ايرانى، سميرا مخملباف، گفتگويى درباره هنر، سياست، سانسور و احساس بى عدالتى كه الهام بخش خلق آثار او بوده، انجام داده است.
 
سميرا مخملباف در تهران در خانه اى رشد  يافته كه در آن پيوسته صحبت از سينما بوده است. وى به ياد دارد كه خود را در اين بحث هاى هر روزه بين مادر و پدرش ـ فيلمساز معروف محسن مخملباف ـ داخل كرده است. او با پدرش به سر صحنه مى رفته، به تماشاى تدوين او مى پرداخته و در فيلم هايش بازى مى كرده است. تمام لحظات زندگى او با فيلم و فيلمسازى پر شده است و اين علاقه اول زندگى او بوده است. بنا بر اين تعجبى نيست كه دختر چنين پدرى، هم اكنون به فيلمسازى مشغول باشد و فيلم هايى در سطح جهانى و تحسين برانگيز بسازد.
 
سميرا مخملباف مانند فيلم هايش نظر انسان را به خود جلب مى كند، ريز نقش، جدى، مُصر و قاطع. چشمهايش نافذ و دست هاى كوچكش پر تحرك و بيانگر احساسات اوست. او مى خواهد كارش فهميده شود، و با صحبت هاى متقاعد كننده اش انسان را جلب مى كند، با صدايى گرفته كه به تدريج بلند و بلندتر مى شود. سميرا به منظور نمايش فيلم جديدش، تخته سياه، اكنون در لندن به سر مى برد. فيلمى كه همه متفق القول آن را به عنوان كار خارق العاده يك كارگردان جوان و استثنايى محسوب مى كنند. با اين كه اين فيلم تنها دومين فيلم اوست، موفقيت او را به عنوان يك نابغه كوچك، با پختگى بسيار زياد، تثبيت كرده است. پدرش در نوشتن فيلمنامه كمك كرده است و همچنين تدوين بر عهده او بوده است. انتقادهايى ناگزير بر اين مبنا وجود دارد كه اين فيلم تا چه حد كار خود او و تا چه حد كار پدرش مى باشد. سميرا به اين انتقادها اهميتى نمى دهد. او نمى داند كه با پدرش باز هم همكارى خواهد داشت يا نه.
 
او مى گويد:" آدم وقتى جوان است، دوست دارد مستقل باشد. اما من ديگر خيلى هم جوان نيستم. در حال حاضر بسيار پيرم. حتى پير تر از پدرم. او چهل و خورده اى سن دارد و من ٩٠ساله ام."
 
تخته سياه فيلمى است كه انسان را ميخكوب مى كند و تصاويرش را به صورتى محو ناشدنى بر ذهن حك مى نمايد. داستان با گروهى معلم آغاز مى شود كه تخته سياه بر دوش، در كوه هاى بين ايران و عراق و راه هايى بسيار زيبا و خطر ناك، به دنبال شاگرد هستند. سميرا مى گويد:" ايده اوليه از پدرش و مربوط به مسافرتشان به كردستان است. ولى ساخت آن به طور كامل از خود اوست". در ادامه فيلم، او دو تن از معلم ها را نشان مى دهد كه گروه را ترك مى كنند. يكى از آنها به نام ريبوار به دسته اى پسر نوجوان مى رسد كه همانند او وسايل امرار معاش خويش را روى شانه حمل مى كنند. اين بچه ها مواد قاچاق را از مرز مى گذرانند. او به آنها پيشنهاد مى كند كه در ازاى نان به ايشان درس بدهد. معلم دوم، سعيد، به گروهى پناهنده كرد، متشكل از مردان پير، يك زن و يك بچه مى پيوندد. آنها در حال بازگشت به وطنشان عراق هستند تا در آنجا بميرند. آنها پيشنهاد معلم دوم را براى آموزش رد مى كنند، اما در ازاى راهنمايى او براى نشان دادن راه مرز، به وى گردو مى دهند.
 
بعضى از صحنه ها لطيف،‌ غريب و فراموش نشدنى اند: دو پيرمرد در حال تلاش براى اينكه دوستشان ادرار كند،‌ كسى كه دو روز است است ادرار نكرده و درد دارد. مادرى كه همان كار را در مورد پسرش مى كند و در حالى كه روى او به آرامى آب مى ريزد، سعى مى كند با زمزمه او را به اين كار وا دارد. پيرمردى با صورتى پوشيده و با نامه اى از پسر اسيرش در عراق، بى هدف كاه به هوا پرتاب مى كند.
 
سميرا براى ساختن اين فيلم ٢ماه در كوه هاى كردستان نزديك حلبچه به سر برد. شهرى نزديك مرز ايران و عراق و جايى كه عراقى ها در جنگ ايران و عراق در آن از بمب هاى شيميايى استفاده كردند. وى هر روز مراقب بود تا از روى مين ها رد نشود. سميرا در اين فيلم  روستايى محلى، تنها از ٢ بازيگر حرفه اى در نقش هاى اصلى استفاده كرده است. او مى گويد: زندگى با اين مردم، يكى از بهترين تجربيات زندگى من است و آن ها را دوست داشتم.
 
فيلم بيشتر تمثيلى، استعارى و سورئاليستى است تا مستند و اتفاقات زندگى مردم در تقابل با گرفتارى ها را نشان مـى دهد. خشونت دائماً در فيلم مـوجود است و صداى شليك و عبور هليكوپتر در آن شنيده مى شود. در صحنه اى، پناهنده هاى كرد نزديك مرز، خود را روى زمين مى اندازند. چرا كه تصور مى كنند مورد حمله شيميايى واقع شده اند.
 
سميرا در ۱۵ سالگى مدرسه را ترك كرد. چون احساس مى كرد معلمان او ديگر چيزى به او ياد نمى دهند.
يادآورى:‌ تعداد درخواست گفتگوهاى مطبوعاتى و شبكه هاى تلويزيونى با سميرا مخملباف به حدى بود كه كمپانى توزيع كننده فيلم در فرانسه تصميم گرفت، مكان گفتگوها را به درون خيمه سفيد گراندهتل ببرد و مصاحبه هاى سميرا به ميز گردهاى سى نفره و چهل نفره با اهل مطبوعات تبديل شد.