وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

سرزمینی بدون چهره

Sat, 11/08/2001 - 02:40

روزنامه گاردین
۱۱ آگوست ۲۰۰۱
نویسنده: جفری مكنب
 
فیلم سفر قندهار ساخته محسن مخملباف راجع به روزنامه نگار جوانی است كه در كانادا زندگی می كند و برای نجات خواهر كوچكترش به زادگاهش، افغانستان، باز می گردد. وی با كشوری كه در دست طالبان است روبرو می شود. كشوری چون غرب وحشی هرجا كه می رود با فقر، تعصب مذهبی و خشونت روبرو می شود. در یكی از صحنه های پرتاثیر، زیبا و غریب و طنزآمیز ما لشگری از افراد لنگ، كه همه پاهایشان را روی مین ها از دست داده اند، می بینیم كه همگی لنگان لنگان به طرف پاهای مصنوعی صلیب سرخ كه از آسمان به پایین انداخته می شود، می دوند. درست مثل صحنه ای از یك فیلم قدیمی بانل می باشد ولی این صحنه نارضایتی كارگردان را نشان نمی دهد بلكه لحظه ای است كه به گفته مخملباف در واقع زندگی روزمره مردمان افغانستان را نشان می دهد. وی می گوید « رئالیسم زندگی در افغانستان امروز خود نوعی سورئال است.» «این كشوری است كه ۱۰ میلیون جمعیت آن ـ یا همان زنان زیر برقع ـ صورت ندارند. هنگامی كه پیاده روی زنها را در كویر نگاه می كنید متوجه می شوید كه هیچ تصویر دیگری نمی تواند از این صحنه سورئال تر باشد. وقتی می بینید كه افرادی كه پاهایشان را در انفجارها از دست داده اند بیلی برمی دارند و از آن به جای پا استفاده می كنند در واقع واقعیت را می بینید ولی به نظر سورئال می آید.»
وقایع اخیر به فیلم یك حالت بازآوایی اضافه نموده اند. دستگیری ۸ مددكار در همین ماه كه متهم به اشاعه مسیحیت (جرمی كه مجازاتش مرگ می باشد) بودند دقیقاً همان واقعه غریب و وحشتناكی است كه مخملباف معتقد است كه اكنون زیر سلطه طالبان این امر عادی و روزمره ای شده است.
مخملباف فیلم سفر قندهار را در مرز افغانستان ساخت. وی هنگامی كه در مورد موضوع فیلم تحقیق می كرد به طور پنهانی وارد افغانستان شد و قبل از ساختن فیلم شاهد شرایط حاكم بود. صحنه های موجود وی را عمیقاً شوكه كرد. مخملباف كه مردی شوخ و مؤدب است از زمان های دور یكی از شاخص ترین فیلم سازان ایرانی است و قاعدتاً سفر قندهار یكی از جدال برانگیزترین فیلم های وی می باشد.
بهت و ترس وی از طرز فكر طالبان كاملا محسوس می باشد. در طی ۲۰ سال گذشته ۵/۶ میلیون نفر از مردم افغانستان به كشورهای دیگر پناهنده شدند. حداقل ۳ میلیون آن ها به پاكستان، كه در حال حاضر بیش از ۲۰۰۰ مدرسه مذهبی شبانه روزی در آنجا فعال می باشد، رفتند. در این جا به پسرهای جوان و خصوصاً یتیم، نوعی طرز فكر مجاهدانه تلقین می شود. مخملباف یكی از این نوع مدارس را در فیلم نمایش می دهد. صدها پسرجوان، در حالی كه یك معلم سختگیر بالاسرشان ایستاده، در یك راهرو بلند نشسته اند و در حالی كه سرهایشان را در خلسه تكان می دهند، دعا می خوانند. مخملباف می گوید: «هنگامی كه به طالبان به عنوان یك گروه سیاسی نگاه كنید یك جور نتیجه می گیرید ولی هنگامی كه از زاویه روانكاوانه به افراد عادی آنها نگاه كنید متوجه می شوید كه آنها فقط عده ای بچه گشنه هستند كه از این مدارس سر در می آورند. و هنگامی كه این مدارس را ترك می كنند مجاهد خطرناك طالب شده اند.»
تعدادی فیلم هست كه یا در افغانستان و یا راجع به افغانستان ساخته شده. خود مخملباف یكی از این فیلم ها را با نام «بایسیكل ران» در سال ۱۳۶۷ ساخت. روس ها فیلم های زیادی راجع به تجارب سربازهایشان در این كشور ساخته اند، تعدادی فیلم تبلیغاتی راجع به جنگ بین مجاهدین و ارتش روسیه ساخته شده و یك فیلم در هالیوود در این رابطه ساخته شده كه رامبو۳ نام دارد.
مخملباف این كشور را این گونه توصیف می نماید: «كشوری بدون تصویر.» تنها رسانه همگانی این كشور رادیو است كه روزانه فقط ۲ ساعت كار می كند. « تلویزیون و سینما وجود ندارد، روزنامه ها عكس چاپ نمی كنند، عكاسی و نقاشی بی عفتی تلقی می شود، موسیقی ممنوع است و زنان حق انجام هیچ كار اجتماعی را ندارند.
حتی قبل از وجود طالبان نیز زنان كمی به مدرسه می رفتند. از زمانی كه وی فیلم را تمام كرده شرایط نه تنها بهتر نشده بلكه بدتر هم شده است.
مخملباف شاید با ساختن فیلم سفرقندهار حتی جانش را به مخاطره انداخته باشد. «طالبان درحال كشتن مخالفان خود در ایران و حتی جاهایی كه ما بدان جا سر می زدیم، بودند. هیچ كس از آینده خود خبر ندارد.»
طعنه آمیزترین مسئله در رابطه با فیلم سفرقندهار این است كه مخملباف توانسته است با ساختن فیلمی راجع به سركوب شده ترین جامعه روی زمین، برای خود آزادی هنرمندانه ای را به دست آورد كه هیچ گاه در زادگاهش نمی توانست به آن دست یابد. « اگر من ده درصد چیزهایی را كه راجع به افغانستان گفتم راجع به ایران می گفتم، جلوی فیلم را می گرفتند.»
۲ فیلم وی به نام شبهای زاینده رود (۱۳۷۰) و نوبت عاشقی (۱۳۶۹) هنوز در ایران توقیف هستند. فیلم مستند «سمیرا چگونه تخته سیاه را ساخت» كه متعلق به میثم مخملباف، پسر وی، می باشد نیز توقیف است. مخملباف به طور تعجب برانگیزی علی رغم این كه یك فیلم ساز پر مشكل از نظر سانسور است ولی بردبار و شاد است.
سفرقندهار منعكس كننده شخصیت وی می باشد. علی رغم داشتن یك موضوع بی رحمانه، فیلمی با احساس و اغلب اوقات طنزآمیز است. وی در رابطه با كلاهبرداری كه خود را جای وی جا زده بود ( فیلم كلوزآپ عباس كیارستمی) شوخی می كند. «در ایران هنوز هم بعضی از من سئوال می كنند كه آیا مخملباف واقعی هستم یا خیر.» در عین حال وی به پیچیدگی سیستم سانسور در زادگاهش به طور كنایه آمیزی دهن كجی می نماید. وی می گوید:‌‌ «هربار كه از ساختن یك فیلم من جلوگیری می كنند من فیلم دیگری را آغاز می كنم.»
سفرقندهار باعث شد كه اكثر فیلم های دیگر در جشنواره امسال كن ناچیز به نظر آیند. نه بدین معنا كه منتقدین و خریداران توجه زیادی بدان كردند. بلكه برای مشخص ساختن بی تفاوتی غربی جوایز اصلی را نگرفت و در عوض جایزه گمنام Ecumenical را بدان اعطاء كردند. با این كه این فیلم در ادینبرگ اكران شد ولی هیچ شركت پخش كننده انگلیسی هنوز هوش ابتیاع آن را نداشته. به عقیده مخملباف در اروپا مردم بیشتر نگران خراب شدن سنگ های مجسمه بودا هستند تا این كه نگران مردم افغانستان باشند. بعد از مصاحبه من با وی از طریق پست الكترونیكی مقاله ای از وی دریافت كردم كه اخیرآ راجع به این وضعیت نوشته بود و قسمت هایی از ان در ذیل اورده شده.
پاراگراف اولیه مقاله كه لرزه به اندام می اندازد چنین بود: «اگر كل این مقاله را بخوانید یك ساعت از وقت شما را خواهد گرفت. در طی این یك ساعت حدود ۱۴ نفر از فقر و در اثر جنگ در افغانستان خواهند مرد و ۶۰ نفر دیگر هم از افغانستان به كشورهای دیگر پناهنده خواهند شد....»
 
 به عنوان یك فیلم ساز من ۲ فیلم سینمایی راجع به افغانستان ساخته ام: بایسیكل ران (۱۳۶۷) و سفرقندهار (۱۳۸۰) با این حال افغانستان كشوری بدون تصویر می باشد. زنان افغان چهره ای ندارند: از ۲۰ میلیون جمعیت آنها ۱۰ میلیون آنها (زنان) فرصتی ندارند كه خود را نشان دهند. در طی سال های گذشته تلویزیون برنامه ای نداشته و تنها رسانه موجود تعدادی هفته نامه ۲ صفحه ای بوده كه آن هم تصویری را شامل نمی شده. نقاشی و عكاسی ممنوع می باشد. و كمتر خبرنگاری اجازه ورود به افغانستان را دارد چه برسد به این كه بخواهد عكس هم بگیرد.
در قرن ۲۱ در افغانستان هیچ سینمایی وجود ندارد. قبلاً ۱۴ سینما و استودیوی فیلم برداری وجود داشت كه فیلم هایی مشابه فیلم های هندی پخش و تولید می كردند. این یعنی با این كه در كره زمین سالانه ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ فیلم ساخته می شود اما افغانستان در واقع هیچ سهمی در این میان ندارد.
با این اوصاف هالیوود فیلمی بنام رامبو ۳ راجع به افغانستان ساخت. تمام فیلم درهالیوود فیلم برداری شده بود و هیچ افغانی در فیلم وجود نداشت. تنها صحنه معتبر حضور رامبو در پیشاور پاكستان می باشد كه بابت این هم باید از فن مونتاژ تشكر نمود. آیا این تصویری است كه هالیوود از كشوری كه ۱۰% مردم آن از بین رفته اند و ۳۰% آنها پناهنده شده اند و حدود ۱ میلیون آنها درحال حاضر درحال مرگ از گشنگی می باشند، دارد؟
روس ها ۲ فیلم در رابطه با یادبود سربازهای روسی هنگام تصرف افغانستان ساخته اند. مجاهدین راجع به عقب نشینی روس ها چند فیلم ساختند كه اساساً فیلم های جنگی تبلیغاتی هستند و نمایشی واقعی از افغانستان را در بر ندارند.
۲ فیلم سینمایی در ایران ساخته شده كه راجع به وضعیت مهاجران افغانی می باشند: جمعه و باران. و من هم ۲ فیلم ساخته ام. این كل كاتالوگ تصاویر افغانستان در رسانه های جهانی می باشد. حتی تعداد فیلم های مستند هم بسیار محدود می باشد. باید گفت افغانستان كشوری است كه تصویری ندارد.
من هیچ گاه شب های فیلم برداری فیلم سفر قندهار را فراموش نمی كنم. در حالی كه گروه ما با چراغ قوه بیابان را جستجو می كردند ما پناهنده های در حال مرگ را می دیدیم كه مانند گله های گوسفند در میان بیابان رها بودند. هنگامی كه ما آن هایی را كه فكر می كردیم دچار وبا شده اند به بیمارستان های زابل می بردیم متوجه می شدیم كه آن ها از گشنگی در حال جان دادن هستند.
در سال ۱۳۷۵ من یك سفر زمینی از مسیرجاده در پاكستان به Quetta و پیشاور داشتم. سوار یك اتوبوس رنگارنگ شدم كه انواع آدم های عجیب و غریب سوار ان بودند. افرادی با ریش های باریك و بلند، عمامه و لباس های بلند افغان.
اول متوجه نبودم كه سقف اتوبوس پر از مواد مخدر می باشد. اتوبوس از میان بیراهه های خاكی بی انتها حركت می كرد. ما به یك دروازه سورئال رسیدیم كه نه جایی را از جایی جدا كرده بود و نه جایی را به جایی متصل كرده بود. فقط دروازه ای بود در میان بیابان. اتوبوس ایستاد. یك گروه موتورسوار ظاهر شدند و از راننده خواستند كه پیاده شود. آن ها یك كیسه پول درآوردند و شروع به شمردن آن كردند. راننده اتوبوس و كمكش پول را گرفتند و با موتورها رفتند. راننده جدید اعلام كرد كه اینك وی مالك اتوبوس و كلیه افراد داخل آن می باشد. ما هم همراه اتوبوس فروخته شده بودیم.
این مبادلات هر چند ساعت یك بار تكرار می شد. ما متوجه شدیم كه یك گروه خاص هر قسمت مسیر را كنترل می نماید و البته هر بار كه اتوبوس مجدداً فروخته می شد قیمت آن افزایش می یافت.
درعین حال كاروان هایی بودند كه اسلحه های بزرگی چون دوشكا را روی پشت شترهایشان حمل می كردند و گلوله ها را در دكان های روستاهای بین راه مانند كیسه های لوبیا می فروختند. به هر حال تجارت مواد مخدر دنیا بدون چنین مبادلاتی پیش نخواهد رفت.
من می خواستم از افغان های گرسنه فیلم برداری كنم و برای همین به آقای كمال حسین كه نماینده سازمان ملل متحد از بنگلادش بود تماس گرفتم و به وی گفتم كه برای رفتن به شمال افغانستان (كه تحت سلطه احمدشاه مسعود بود) و قندهار (كه تحت سلطه طالبان بود) ‌مجوز می خواهم. نهایتاً با رفتن ۲ نفر از ما موافقت شد. قرار شد كه به اسلام آباد، پاكستان، بریم و از آنجا سوار یك هواپیمای ۱۰ نفره سازمان ملل متحد شویم.
۲ هفته طول كشید كه دفتر سازمان ملل متحد به ما اعلام نماید كه چه موقع برای سفر مناسب می باشد. ما آماده بودیم ولی آن ها گفتند كه باید ۱ ماه دیگر صبر كنیم. آن ها گفتند: «یك ماه دیگه هوا سردتر می شود و افراد بیشتری جان خواهند داد. این امر فیلم شما را جالب تر خواهد كرد.» آن ها ماه فوریه را پیشنهاد كردند. من پرسیدم: «منظورتان از جالب تر چیست؟» آن ها در جواب گفتند كه شاید این مسئله وجدان دنیا را تحریك نماید. دیگر نمی دانستم چه باید بگویم.
مردم به من می گفتند كه مواظب باشم. خطر ترور و آدم ربایی همیشه در مرزها وجود دارد. طالبان به كشتن افرادی كه بدان ها مظنون می شدند در مسیر بین زاهدان و زابل مشهور بودند. من دائم اعلام می كردم كه موضوع فیلم من سیاسی نیست و در واقع جنبه انسان دوستی دارد.
با این حال یك روز هنگامی كه فیلم برداری ما نزدیك مرز تمام شده بود با عده ای برخورد كردم كه آمده بودند مرا بكشند و یا بربایند. آن ها از من راجع به مخملباف سئوال كردند. من لباس افغانی به تن داشتم و ریش بلند باریكی گذاشته بودم. من آن ها را به طرف دیگر راهنمایی كردم و گریختم.
مخملباف می گوید: تنها كسی كه هنوز قلبش به سنگ تبدیل نشده بود مجسمه سنگی بودای بامیان بود. وی با تمام شكوهش در زیر فشار شرارت زیاد این تراژدی احساس خواری نمود و شكست. بی نیازی و خونسردی بودا در مقابل ملتی كه محتاج نان بودند خجالت زده شد، بودا فرو ریخت تا دنیا را از این فقر، بی توجهی، ظلم و مرگ و میر آگاه سازد. ولی انسان های غافل فقط در مورد تخریب مجسمه بودا گفتند و شنیدند. من به این نتیجه رسیده ام كه مجسمه بودا توسط شخص یا گروه خاصی تخریب نشده، بلكه از خجالت فرو ریخته است. از خجالت بی توجهی دنیا نسبت به مردم مظلوم افغانستان.

لینک به منبع: روزنامه گاردین ، ۱۱ آگوست ۲۰۰۱