وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

نقد و بررسی: زنان زیر چادر

Fri, 06/04/2001 - 21:00

 
زنان زیر چادر
 
 
شيكاگو ريدر
۶ آوريل ۲۰۰۱
جاناتان رُزنبام
 
  در مرتفع ترين نقطه در شمال ايران كوهى است كه هنوز در ماه فوريه پوشيده از برف است و زمانى كه خورشيد طلوع كرده، از پشت كوه بيرون مى آيد، برفهاى روى كوه را قطره قطره آب مى كند و جويهاى كوچكى از كوه سرازير شده و نهرهايى كه در دامنه كوه جارى مى شوند ديدنى است. مردم ثروتمندى كنار اين كوه زندگى مى كنند و من دو فيلمساز ايرانى عباس كيارستمى و داريوش مهرجويى را در همين منطقه ملاقات كردم و براى ديدن فيلمساز ديگر ايرانى، بهمن فرمان آرا نيز به همين منطقه رفتم. فاصله دفتر كيارستمى تا خانه فرمان آرا، را از خيابان هاى پيچ در پيچى گذشتم، درست مثل عبور از خيابانها در فيلم طعم گيلاس ساخته عباس كيارستمى. من تعجب نكردم از اين كه دفتر كار مخملباف را در كنار اين كوه نديدم. او به خاطر موفقيت هاى بزرگ در بسيارى از آثارش يك قهرمان در ايران باقى مانده و خودش هم مثل آثارش بزرگ و جاودانه است.
   اعتبار تازه اى براى فيلم روزى كه زن شدم اين هفته در مركز سنچرى لندماركس باز شد و اسم مخملباف به عنوان نويسنده و همسرش مرضيه مشكينى به عنوان كارگردان فيلم ثبت شد.
مخملباف مى گويد: تا پنج سال پيش، من پركارترين فيلمساز ايرانى بودم. طى ۱۴ سال با ۱۴ فيلم بلند، ۳ فيلم كوتاه، بيش از ۲۰ جلد كتاب و مونتاژ ۲۲ فيلم سينمايى، سرانجام بعد از چهارده سال زندگى حرفه فيلمسازى را تعطيل كردم تا فيلمساز تربيت كنم. خانه فيلم مخملباف را با هشت دانشجو كه از بين اقوام و دوستان جمع شده بودند، به وجود آوردم. بعد از گذشت چهار سال، فارغ التحصيلان اين مدرسه: يك فيلمبردار، يك صدابردار، يك طراح صحنه، سه فيلمساز و يك مونتور و عكاس بودند. حاصل كار اين دانشجويان در طى اين دوره چندين فيلم است مثل: روزى كه زن شدم ساخته همسرم و فيلم هاى سيب و تخته سياه ساخته دخترم سميرا و…
   سينماى هنرى معاصر ايران را مى توان به دو دسته تقسيم كرد: يكى مربوط به مخملباف و ديگرى به كيارستمى. اين دو در ميان تمام چيزهايى كه آنها را به سينما ارتباط مى دهد و همين طور به خاطر سبك و نوع نوشتن در سينماى ايران، از ديگران متمايز هستند تا جايى كه در فيلم كلوزآپ كيارستمى جوانى را مى بينيم كه خودش را به جاى مخملباف جا مى زند. مخملباف از سالها پيش نوشتن را شروع كرده و متن بسيارى از فيلمنامه هايش را نيز منتشر كرده است. عليرغم جزئيات شخصى كه در متن فيلم هايى نظير دستفروش، هنرپيشه، نون و گلدون و حتى در سلام سينما وجود دارد، مخملباف را نمى توان صرفا به خاطر داشتن سبك كارگردانى، حتى گشايشى تازه در سينما و ابتكارات منحصر به فردش مخملباف دانست. او تم اجتماعى خاصى را در فيلمهايش حفظ مى كند و موفقيت فيلم هاى او نه تنها به خاطر صحنه آرايى، سبك فيلمسازى يا مونتاژ اوست، بلكه در حقيقت او استادى است كه آثار برجسته اى را خلق مى كند و اين بيشتر با شيوه خاص خلاقيت او ارتباط پيدا مى كند و اين در آثارى نظير فيلم گبه نشان داده شده است.
   اگر چه فيلمهاى سيب و تخته سياه هر دو به وسيله مخملباف نوشته شده اند اما اين موضوع روى جامعه اى متمركز شده كه نمى توانسته در هيچ يك از آثار مخملباف به عنوان يك كارگردان گفته شده باشد. ما همين طور مى دانيم كه او فقط در ارتباط با فيلم همسرش - مرضيه مشكينى- يك طرح اجمالى از سه اپيزود فيلم روزى كه زن شدم را آماده كرده و در حقيقت ديالوگ هاى فيلم، شخصيت پردازى و آماده كردن متن فيلمنامه نهايى به عهده خود كارگردان، يعنى مرضيه مشكينى بوده است. زمانى كه مشكينى فيلمش را كارگردانى مى كرد، مخملباف در حال ساختن فيلم خودش تست دموكراسى بود و تصوير خود كارگردان نيز در فيلم ديده مى شود.
   فيلم روزى كه زن شدم داستان زنى است كه سه مرحله از زندگيش جداگانه به تصوير كشيده شده است: كودكى، جوانى، پيرى.
 
داستان حوا: ماجراى زندگى دختربچه اى است كه با مادرش نزديك ساحل زندگى مى كند. او قهرمان داستان اول فيلم است. زمان، صبح روزى است كه او ۹ ساله مى شود و در ايران، اين روزى است كه او يك زن به حساب مى آيد و معناى آن اين است كه ديگر نمى تواند با پسرها بازى كند. حتى با دوست كوچكش حسن. حوا مى گويد كه ظهر ۹ساله مى شود و براى يك ساعت باقيمانده تا ظهر اجازه مى گيرد كه از خانه بيرون برود. او حسن را پيدا مى كند، در حالى كه توسط خواهرش در خانه زندانى شده تا تكاليفش را تمام كند. حوا، چند دقيقه بعد با يك آب نبات چوبى و تمبرهندى برمى گردد و حسن را در خوراكى هايش شريك مى كند.
داستان آهو: دومين قهرمان داستان، آهو، جزء يك گروه بزرگ از زنان دوچرخه سوار است كه با چادر در جاده كنار دريا دوچرخه سوارى مى كنند. شوهر آهو، عموهايش، مردان فاميل و بزرگان طايفه با اسب او را دنبال كرده، از او مى خواهند كه دست از اين كار برداشته و پيش شوهرش برگردد. اما آهو به دوچرخه سوارى ادامه مى دهد و در آخر داستان مشخص نيست كه آنها موفق مى شوند كه او را متوقف كنند يا نه.
داستان حورا: سومين قهرمان داستان، حورا، زن پيرى است كه با صندلى چرخدار وارد جزيره كيش مى شود و يك پسر محلى را اجير كرده تا او را با صندلى چرخدارش در بازارها و در جزيره بگرداند. او خدا را به خاطر ارثى كه به تازگى به او رسيده شكر مى كند، چون مى تواند تمام وسايل و چيزهايى را كه هميشه آرزوى آنها را داشته، بخرد. او نخ هاى رنگى را دور انگشتش بسته و هر كدام از اين نخ ها يادآور چيزى است كه او براى داشتن مى خواسته است. بعد از خريد، وسايلش را در ساحل گذاشته و به بازار برمى گردد با اين اميد كه مورد فراموش شده خود را به ياد آورد. وقتى او به بازار رفته است پسرها وسايل او را باز مى كنند و آنها را به شكل خنده دارى شبيه يك اتاق نشيمن و اتاق خواب در ساحل مى چينند. زمانى كه حورا باز مى گردد دختربچه اپيزود اول- حوا- را مى بيند كه حالا چادر به سركرده است و او را تماشا مى كند، در حالى كه پسرها وسايل او را روى بشكه هاى خالى نفت گذاشته و به طرف دريا هل مى دهند.
داستان اول بيشتر رئاليستى است، دومين داستان اكسپرسيونيستى و داستان سوم بيشتر سورئال است. هر سه قهرمان داستان به شدت سرسخت و جدى هستند و دقيقا مى دانند چه مى خواهند. اما فقط آهو (زن اپيزود دوم) به وسيله مردان تعقيب شده و آزار مى بيند. در اپيزود اول و سوم حوا و حورا به وسيله زنان آزار و اذيت مى بينند.
   مشكينى در مصاحبه اش مى گويد: در اپيزود اول دختر آزادى اش را از دست مى دهد. در اپيزود دوم سعى مى كند كه دوباره آن را به دست آورد و در اپيزود سوم او آزادى دارد، اما آنقدر دير است كه نمى تواند از آن استفاده كند. مشكينى فكر مى كند آنچه كه حوا از دست مى دهد اول كودكى و بعد آزادى اوست.
   دومين داستان قبل از اينكه با ابهام پايان پذيرد، حس رهايى را با تلخى بيان مى كند.
   داستان سوم با همه لطائفش، خيلى غم انگيز است. پيرزن تلاش مى كند تا پسرى را كه اجير كرده به فرزندى بپذيرد اما موفق نمى شود. اين بخش به خاطر وجود كالاهاى فراوان و ديدن بازار و جزيره از بقيه اپيزودها شيك تر به نظر مى رسد.
   من بارها گفته ام كه ايرانيها در استفاده از رنگ به همان هوش آمريكاييها هستند و به همين دليل در فيلم مى بينيم كه بيشتر پسرها سياه هستند و حتى حوا پوست تيره اى دارد، اين اشاره به همان تبعيضى است كه در ايران وجود دارد و ممكن است سياه پوست بودن و زن بودن يك معنا را تداعى كند.
هر سه داستان به اندازه كافى ساده هستند اما بسيار شاعرانه بيان شده اند و رؤياهاى ما را به همان خوبى فكر ما واقعيت مى بخشند.
لینک به منبع:
 شيكاگو ريدر، ۶ آوريل ۲۰۰۱ ، جاناتان رُزنبام