وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

نقد و بررسی: فیلم سیب در گاردین ، لوموند و نشریات بین المللی دیگر

Fri, 30/10/1998 - 14:00

نقد و بررسی: فیلم سیب در گاردین، لوموند و نشریات بین المللی دیگر
 
مجله هفتگى فيگارو، فرانسه
۱۰ اكتبر ۱۹۹۸
 
نظر ژان لوك گدار درباره فيلم سيب
 
 گاه گدارى تكانى به خودم مى دهم و با دوستم به سينما مى رويم. منظورم با "آن مارى ملويل" است. او مى گويد: برويم كار رقبا را ببينيم و ما به ديدن فيلم "سيب" اثر دختر جوان ايرانى "سميرا مخملباف" كه گفته مى شود با ساير كارها فرق دارد مى رويم. اين فيلم فوق العاده است! عجب شانسى! حال آدم را خوب مى كند! اگر سه چهار فيلم خوب در سال داشته باشيم، عالى است و مى توان اميدوار بود كه سينما هنوز زنده است.
 
  
لوموند، فرانسه
۲۰ مه ۱۹۹۸
ژاك فندل بوفه
 
سميرا مخملباف زاده آثارش
سينماگر ايرانى با استعداد و جذاب، از كشف هاى امسال در كن
   او ۱۸ سال دارد و لبخندى كه اگر نتواند نخل را از جا بكند، مى تواند ماه را از آسمان پايين بياورد. او به علاوه داراى نامى است كه به آن افتخار مى كند:"مخملباف". به خاطر پرستش شخصى كه اين نام را به او داده است. به نظر نمى آيد كه هدف زندگى اش شهرت پرستى باشد.
   اما جشنواره جاى انتخاب باقى نمى گذارد. سميرا، عزيزدردانه سينماگران جشنواره امسال كن و كارگردان فيلمى تحسين برانگيز"سيب" كه در بخش نوعى نگاه به نمايش گذاشته شده است. او بايد به شهرت تن دهد. ساعاتش با مصاحبه هاى بيشمار پر شده است و با شيوه اى بى پيرايه كه با شيوه شارون ستون متفاوت است، مى رود تا كانون توجه شركت كنندگان در جشنواره گردد. آيا اين به آن خاطر است كه او يك فيلمساز جوان است و دختر كارگردانى مشهور؟ شايد، اما نه فقط به اين خاطر. كافى است با او آشنا شويد تا قانع گرديد. سميرا آميزه اى شگفت انگيز از حيا و جسارت است؛ صداقت در گفتار و دقت در شنيدار. او تمام معيارهاى متداول ميان مصاحبه گر و مصاحبه شونده را به هم ريخته است. مى داند چه مى خواهد و چه نمى خواهد و شيوه اى ملايم اما مصمم براى تحميل خواسته اش دارد. آسان نمى توان چيزى را از او دريغ داشت. ماجرا با وارونگى نقش ها يا به عبارت ديگر جايگزينى هويت آغاز مى شود. سميرا مخملباف با ضبط صوت كوچكى در دست، مودبانه از شما مى خواهد تا نام و اسم رسانه اى را كه نماينده اش هستيد به او بگوييد، تا برادر كوچكش كه همزمان مشغول گرفتن فيلم ويدئو از شماست، بتواند آرشيو شخصى اش را كامل كند. پس از اين كار كه مصاحبه گر را به حد كافى ناآرام مى كند، مصاحبه گر ابلهانه مصاحبه اش را از اول شروع مى كند. سميرا مثل برق به پرسش هاى او درباره تحصيلاتش پاسخ مى دهد. او همانند دو دخترى كه در فيلمش ظاهر مى شوند، در يك محله مردمى در جنوب تهران به دنيا آمده است و در ۱۵ سالگى ترك تحصيل گفته است. دليلش هم حكمى برگشت ناپذير است: در مدرسه، آموزش اسفناك، معلم ها غيرمجرب و تبعيض ميان دختران و پسران فاحش بود. نتيجه : ترك تحصيل! تا به امروز سميرا نظرش اين است كه تصميم به مدرسه نرفتن بود كه موجب شد در آزادى كامل، حرفه مورد علاقه اش را انتخاب كند. سميرا مخملباف دختر جوانى است كه ارزش والاى زن را به شوخى نمى گيرد و البته معناى اين باور را در ايران مى دانيم. به اين مقوله باز خواهيم گشت. سميرا در مورد حرفه انتخابى اش اذعان مى كند كه مهره ها از پيش نيك نشسته بودند: پدرش سينماگر بود و او كه سخت پدرش را دوست دارد، ناظر بر عشق پدر به سينما. پدر محسن مخملباف است. كارگردان "سلام سينما" (۱۹۹۴)، "گبه" (۱۹۹۵) و "نون و گلدون" (۱۹۹۶) كه كار خود را در سال ۱۹۸۲ آغاز كرد و مادرش همكار پدر در سينما. پس به عبارتى مى توان گفت كه سميرا هنرهفتم را همزمان با شيرى كه خورد، مكيد. در ۸ سالگى در فيلمى از پدر به نام "بايسيكل ران" بازى كرد. آن گاه پس از ترك تحصيل به شوق سينما، به پدر مى گويد مرگ را به مدرسه رفتن ترجيح مى دهم! مشكل است تصور كنيم سينماگران نيز مشكلات خانوادگى دارند. سميرا مى گويد به سينما بيش از دوستان مدرسه اش علاقمند است. سپس وارد بهترين مدرسه سينماى ايران مى شود، مدرسه پدر "مدرسه فيلم مخملباف".
   تعليمات فنى سليقه اش را پرورش  مى دهد (به فلاهرتى علاقه پيدا مى كند) و گرايش هاى زيباشناختى اش را شكل مى بخشد. (آميزه اى از فيلم مستند - داستانى). طولى نمى كشد كه دو فيلم كوتاه مى سازد: يكى مستند به نام "سبك در نقاشى" و يكى داستانى به نام "صحرا". در سال ۱۹۹۷ در فيلم سكوت دستيار پدر مى شود و در همان سال كارگردانى نخستين فيلم بلند خود را به عهده مى گيرد: "سيب" كه از يك واقعه حقيقى الهام گرفته شده، بازسازى زندانى شدن دو دختر خردسال توسط پدر و مادرشان. همسايگان سازمان بهزيستى را خبر مى كنند. اين واقعه چنان در سميرا اثر مى كند كه بيدرنگ مى خواهد فيلمى از اين واقعه با آدم هايش بسازد. فيلمبردارى پس از چهار روز شروع مى شود و ۱۱ روز به طول مى انجامد. هزينه به گونه اى خنده آور، اندك و همكاران بيشتر از قوم و خويش هاى نزديك اند. سميرا از دوربين پدر و فيلم خامى كه او مى خواست به مصرف فيلم خودش برساند، استفاده مى برد. به گفته كارگردان جوان، اين فيلم فقط انتقاد از جامعه ايران نيست، كه دفاعيه اى از آزادى زن است، از زنان تهرانى تا زنان آمريكايى: "در ايران زنان را پنهان مى دارند و در هاليوود آنان را نمايش مى دهند. نقش زن در دنيا نقش دوم است". احساس مى كنيم نبايد برخلاف عقيده او حرفى بزنيم. فيلم چند روز پيش در تهران به نمايش درآمده است و نمايش رسمى آن در كن، همين امروز اتفاق خواهد افتاد.
 
لوموند
۲۱ مه ۱۹۹۸
ژاك مندل بوم
 
   خب، سميرا مخملباف را ديگر مى شناسيم. براى آنهايى كه مقاله پيشين ما را نخوانده اند (لوموند – ۲۰ مه) به اختصار يادآور مى شويم كه دختر جوان ۱۸ سال دارد، فرزند محسن مخملباف كارگردان است و فيلمى ساخته است كه عالى است. داستان فيلم واقعه اى حقيقى است و فيلم با حضور شخصيت هاى واقعى يك رويداد اجتماعى دردآور در سبك و سنت پرمايه سينماى ايران كه مرز ميان واقعيت و تخيل را نامشخص باقى مى گذارد و به اين ترتيب موجب نگاهى به غايت بى پيرايه اما مملو از انسانيت و هوشمندى مى گردد و آن كيمياگرى رازآلود ميان سادگى و تصنع، تبديل ماده اى خام به جواهرى خوش تراش، دگرگونى داستان هاى ابلهانه و خشن، به داستان هايى اخلاقى، همه پديده هايى هستند كه در "سيب" ديده مى شوند.
   داستانى كه فيلم بر اساس آن ساخته شده است، يك داستان آموزنده است. داستان زن و شوهرى سالخورده، در يك محله فقيرنشين تهران كه دو دخترشان را از بدو تولد تا سن ۱۱ سالگى در پشت ميله هاى خانه زندانى كرده اند. سرانجام با مداخله ديرهنگام همسايگان، نامه اى به سازمان بهزيستى ارسال مى شود و فيلم سميرا دقيقا در اين مقطع از زمان آغاز مى شود و نماهايى مشوش را در معرض ديد ما قرار مى دهد: دستى كه به يك گلدان آب مى دهد، انشاى يك نامه، صداى لعن و نفرين غير واضحى از دور و سپس گزارش تلويزيونى (كه مشكل بتوان گفت حقيقى است يا بازسازى شده) كه واقعه را علنى كرد. پيرمرد در حلقه تنگ دوربين ها و بلندگوها مضطرب به نظر مى رسد، زنش كاملا در چادر پيچيده و پنهان است. زن نابيناست و گهگاه زمزمه اى مى كند. خانم مددكار اجتماعى نقش خود را با محكوم كردن والدين ايفا مى كند و قربانيان را كه دو موجود بدبختى كه تقريبا نمى توانند حرف بزنند، تحت حمايت قانون قرار مى دهد و اكنون كه انتظار ديدن واژه "پايان" را در اين لحظه تزكيه و تصفيه داريم، خلافش اتفاق مى افتد، زيرا در واقع فيلم سميرا از همين جا شروع مى شود. گويى پس از بازگشت دخترها نزد پدر و مادر به خانه، يا بهتر بگوييم به زندانشان، براى گذراندن يك دوره آزمايشى، ما سرانجام خواهيم فهميد ماجراى واقعى از كجا سرچشمه گرفته است. مجددا شاهد ميله هاى درون خانه مى شويم و پدر را مى بينم كه به زندانى كردن دخترانش ادامه مى دهد و مايليم دليلش را درك كنيم. دلايل والدين كه خود قربانيان فقر هستند. (پدر بيرون خانه به زحمت امرار معاش مى كند و مادر كه نابيناست، عاجز از نگهدارى دختران است.) پيشداورى هاى اجتماعى و مذهبى اند كه موجب مى گردند آنها بيم بى آبرويى خانواده و حيثيت دخترها را داشته باشند و نگذارند دخترها از خانه بيرون بروند و بيم خشم مردم كه همسايگان با لو دادن آنها موجباتش را فراهم آورده اند.
   از طرف ديگر ما بايد موقعيت دخترها را كه در پشت ميله هاى آهنى زندانى اند درك كنيم. آنها به سطح دو شى تنزل كرده اند و از بديهى ترين حق خود، يعنى لذت بردن از دوران كودكى شان محرومند. اما قدرت در دست كسى است كه كليد را صاحب است. با كمك مددكار اجتماعى و با ترتيب و تنظيم تار و پود وقايع داستان، اين واقعيت وارونه مضحك مى شود: پدر پشت ميله ها زندانى مى شود و دخترها از خانه فرار مى كنند. آنچه از پى مى آيد، آزادى و توسعه آزادى است، لطف بازى لى لى و وسوسه گاز زدن سيب پسركى گستاخ، كه از بالاى پنجره اى آويزان است… و اين سيب طعم گناه را تداعى مى كند.
 
 
گاردين، انگليس
اكتبر ۱۹۹۸
سايمون هاتنستن
 
ايران، پايتخت جديد جهانى فيلم
 
   سميرا مخملباف، چست و چالاك و با اعتماد به نفس در خيابان راه مى رود و كيفش را در باد تاب مى دهد. به او مى گويم چقدر از نخستين فيلمش خوشم آمده، مى ايستد، به من زل مى زند و پرخاش جويانه مى پرسد: "چرا؟" نمى دانم چه جوابى بدهم.
"حالا مى بينيد؟ وقتى با من مصاحبه مى كنند، انتظار دارند به سوال هايشان جواب هاى عميقى بدهم، ولو اينكه من فقط هجده سال و نيم دارم. اما من از شما يك سوال ساده مى كنم و نمى توانيد جوابش را بدهيد."
   پس از مدتى تته پته و وراجى بى جا مى بينم كه دارم به تفصيل و با آب و تاب از فيلم او دفاع مى كنم. در حقيقت چنين نيازى نيست. "سيب" به همان اندازه عالى است كه اعجاب آور است.
   فيلم داستان حقيقى مردى است كه با زنى به ظاهر روانپريش و كور ازدواج كرده و دو دختر دوقلوى ۱۱ ساله اش را از بدو تولد زندانى نگه داشته است. او مرد بدجنسى نيست. اما بر اين باور است كه اين تنها راه حفظ دخترهايش است. فيلم، داستان را پس از گزارش تلويزيونى، ادامه مى دهد. 
   سميرا، همراه با گروه فيلمبردارى اش مى رسد و از آموزش دخترها براى زندگى در دنياى بيرون، فيلم برمى دارد. نه تنها فيلم برمى دارد كه آن را سازماندهى نيز مى كند. پدر خانواده را با روزنامه اى در دست مى بينيم، در روزنامه خواسته اند كه زندانى شود. دخترهايش كه حالتى وحشى داشته اند، طى ۱۱روز به حالت طبيعى ترى درمى آيند و در پايان فيلم، از آزادى هاى تازه به دست آورده شان سرمست اند. بدينسان ما شاهد يك معجزه مى شويم، با آن كه فيلم به آسانى مى توانست اثرى درباره سفاكانه ترين نوع استثمار از آب درآيد.
   سميرا دختر محسن مخملباف است؛ كارگردانى مشهور كه فيلمنامه "سيب" را نوشت و آن را ويراست. بيش از ۲۰سال است كه او در ايران يك شخصيت ملى به شمار مى آيد. اغلب جرايد از او چون كسى كه در زمان شاه زندانى بود ياد مى كنند. او پس از آزادى به سينما پرداخت و اكنون فرزندانش نيز در اين فعاليت خانوادگى شريك اند. "حنا" خواهر سميرا فيلم كوتاهي به نام "روزى كه خاله ام مريض بود" ساخته است. او در آن زمان هشت سال داشته است.
   ما در رستوران نشسته ايم و از سپرى شدن زمان سخن مى گوييم. سميرا مى گويد به نظرش مى آيد كه يك عمر است كه اين فيلم را ساخته است، چرا كه امكان ندارد تجربيات يك دختر ۱۷ ساله را بشود با تجربيات يك دختر كامل هجده ساله و نيمه مقايسه كرد. از آن زمان او دور دنيا را گشته، مردم را در جوامع گوناگون ديده و دانسته كه چگونه زندگى مى كنند و فهميده كه چل تيكه روزانه تاريك و روشن، ياس و شادى، چه در ايران، چه در اروپا و چه در آمريكا تا چه اندازه به هم شبيه است.
   او مى گويد اين دقيقا همان چيزى است كه درباره "سيب" دوست دارد، اين واقعيت كه فيلم منعكس كننده آشفتگى زندگى روزمره است، بدون كوششى براى حل مشكلات آن. "من در اين فيلم هيچگونه قضاوتى نمى كنم، كسى را محكوم نمى كنم، فقط دلايل مختلف الگوى رفتارى مردم مختلف را درك مى كنم. من مى توانم در يك قلب تاريك، يا در يك موقعيت دردناك، رسوخ كنم و اندكى روشنايى و خوشبختى پيدا كنم. حتى در موقعيت جنگى، در يك وضع كاملا اضطرارى، مى شود يك ذره خوشبختى و كمى روشنايى يافت."
   سميرا به زبان استعارى، رنگين و انتزاعى سخن مى گويد. وقتى چندى پيش فهميد كه سفرى به اروپا در پيش دارد تا براى فيلم اش تبليغ كند، در ظرف چند ماه انگليسى را به خوبى ياد گرفت. "فكر كردم مايلم حرفم را خودم بزنم. اين فيلم درباره ارتباطات انسانى است، پس خوب است كه من شخصا بتوانم اندكى ارتباط با ديگران برقرار كنم." او مى گويد بدون برقرارى ارتباط نمى توان انسان كاملى بود. "در ابتداى فيلم اين دو دختربچه مثل حيوانند. چرا؟ آنها كه عقب افتاده نيستند. فقط نمى توانند با كسى ارتباط برقرار كنند. من و شما هم مى توانيم در چنين موقعيت هايى قرار بگيريم". او مى گويد مساله براى زنان مشكل تر است. "مردها در شرايط بهترى قرار دارند، چون كار مى كنند. زنان شاغل كمترند. همه جا همينطور است: اما ايران يك مثال حاد است."
   آيا رفتار پدر خانواده در سياست ريشه دارد؟ فرياد بلندى مى زند: "نه!" و من انتظار دارم پا بر زمين بكوبد. اعتقادات سميرا، وقتى به آنها اجازه ابراز مى دهد، خيلى جالب اند، اما اسم سياست را كه بياورى، دهانش كليد مى شود.
   همه مى دانند كه فيلم هاى ايرانى سانسور مى شوند، و كارگردانانى كه فيلم مى سازند، بايد از راه ايجاز روى لبه خطرناكى بندبازى كنند. آن چه همگان كمتر مى دانند اين كه است كه فيلم هايى كه از ايران مى رسند، بهترين هاى دنيا هستند… در دهه ۹۰ چنين پديده اى را در كشور چين شاهد بوديم كه فيلم هاى داستانى زيبا و بى نظيرى توليد كرد. فيلم هايى نظير "فانوس قرمز را بلند كن" و "جودو" كه به ظاهر فيلمهايى ساده و داستانى درباره عصر پدرسالارى پيش از انقلاب بود، زيرا اين دوران نسبتا بى خطرى از نظر سانسورچى ها محسوب مى شد.
   و اكنون ايران سينما را از نو اختراع مى كند، همراه با نوعى نئورآليسم پالايش شده تر از آن چه ايتاليايى ها در دهه ۴۰ خلق كردند. پيش از انقلاب اسلامى صنعت فيلم ايران تفرجگاه پولداران شده بود و فيلم هاى جلف و پرزرق و برق عامه پسند توليد مى شد. سينماى نوين ايران اذعان دارد كه مهيج ترين نمايش را مى توان در اتفاقات خيلى جزيى و در زندگى خيلى ساده يافت. فيلمسازان ايرانى از آدم هاى واقعى قصه پردازى مى كنند. بچه ها، همگى همانگونه كه هستند، نقش خود را ايفا مى كنند. گاه از روى متن، گاه بدون آن. در فيلم هايى چون "كلوزآپ"، كيارستمى يك موقعيت واقعى را بازسازى مى كند و از اشخاص حقيقى استفاده مى كند. در اين فيلم مردى خود را به جاى يك كارگردان( محسن مخملباف پدر سميرا) جا مى زند و با اين بهانه كه مى خواهد از آنها در فيلمش استفاده كند وارد خانواده اى پولدار مى شود و گول شان مى زند. 
   دنياى واقعيت و تخيل چنان تنگاتنگ درهم آميخته اند كه امكان جدا كردن آنها نيست. با اين كه فيلم ها مستند به نظر مى آيند، اما مانند يك فيلم سينمايى ماهرانه ما را تحت سيطره خود مى گيرند. اين يك سينماى تصويرى با لحظات ثبت شده است. يك مرد سال ديده، آفتاب را ميان دست هايش شكار مى كند. پسربچه اى دوچرخه سوار ركاب زنان با لبخندى كه هيچ كارگردانى نمى تواند آن را سفارش دهد، در دوردست ها ناپديد مى شود. سيبى آويزان بالاى سر زنى كور تاب مى خورد و او را ريشخند و وسوسه مى كند و اين تصويرها در ذهن ما باقى مى مانند، آزارمان مى دهند، بى آن كه بدانيم چرا.
   آيا ساختن چنين فيلمى براى سميرا آسان بود؟ او مى گويد كه بخت با او يار بود و نيازى به خودسانسورى پيدا نكرد و اضافه مى كند كه در دوره رياست جمهورى خاتمى اين مسائل آسان تر شده اند.
   آيا اين حرف به اين معناست كه او نمي تواند از دولت انتقاد كند. "من يك هنرمندم. تجربه لازم را براى جواب دادن به سوال هاى سياسى شما ندارم. علاقه من فقط به هنر و سينماست. من كه گفتم سانسور هست، من كه گفتم وضع بهتر شده، من كه گفتم اقبال با من يار بوده، ديگر چه مى خواهيد بگويم؟ چيز ديگرى براى گفتن ندارم. من فقط هجده سال و نيم دارم."
   سميرا مخملباف كج خلق است، اما به گونه اى شگفت انگير باهوش است. نخستين حضور سينمايى اش در شش ماهگى در يكى از فيلم هاى پدرش بود. از كى به سينما علاقمند شد؟ "بايد سن دقيقم را بگويم؟ من از چهارسالگى سينما را مى فهميدم. از همان موقع آلوده اين كار شده بودم چون پدرم در تمام مدت مشغول فيلم سازى بود و در تمام مدت با مادرم درباره سينما حرف مى زد و من فهميدم چگونه مى شود از يك فكر جزيى يك فيلم ساخت".
   سميرا در ۱۵ سالگى، شش ماه پيش از گرفتن ديپلم، مدرسه را ترك گفت. از بهترين و باهوش ترين شاگردان كلاس شان بود، اما به پدرش گفت ديگر خسته شده، چيزى ياد نمى گيرد و مى خواهد از هم اكنون يك فيلمساز شود. "چون دختر بوديم، شهروند درجه دو محسوب مى شديم ... اما يك كارگردان شهروند درجه يك به حساب مى آيد." آيا در مدرسه نيز مانند حالا پرخاشگر بود؟ رو به مترجم اش مى كند، مدتى با هم حرف مى زنند و هرهر مى خندند. "نه، خوب بودم، شاگرد خوبى بودم."
پدر و معلم هايش كوشيدند در مدرسه باقى بماند. "گاهى كارهايى مى كنم كه كمى غيرعادى اند. اما ضررم به كسى نمى رسد. اگر من تصميم گرفته ام به مدرسه نروم و مزاحم كسى نيستم، عيب كار كجاست؟"   سميرا به پدرش گفت كه اگر پنج دقيقه وقتش را بگذارد و با او راجع به فيلم سازى صحبت كند، ديگر مزاحم او نمى شود. "به پدرم گفتم: پس از شش ماه او را ترك مى كنم و ديگر برنمى گردم." و او به من فقط خنديد، اما كم كم شروع كرد با من از سينما حرف زدن، بيشتر از پنج دقيقه، شايد يك ساعت، دو ساعت، سه ساعت، بعد عده اى از دوستانم كنجكاو شدند كه بدانند هنر چيست، آنها هم به اين جلسات آمدند و سپس شمارى از دوستان هنرمند پدرم نيز به ما ملحق شدند و ما بحث مى كرديم. اين نشست ها پس از چند جلسه به يك مدرسه خصوصى شباهت پيدا كرد. ما درباره نقاشى، ادبيات و فيلم آموزش مى ديديم."
مى گويم كه در ايران مردم به سينما احترام بيشترى دارند تا در بسيارى كشورهاى ديگر، و هم تماشاگران و هم كارگردانان علاقمندتر به يافتن حقيقت هستند تا اجتناب از آن، از طريق گريز از واقعيت. سميرا نگاهى حاكى از ناباورى به من مى كند…. با اين حال عده اى براى تفريح به سينما مى روند. مردم همه جا همين طور هستند. چرا بايد ايران متفاوت باشد؟"
مى گويد: "در ايران هرساله ۷۰ فيلم ساخته مى شود، بيشتر آنها مثل فيلم هاى هاليوودى مبتذل اند. ساده انديشانه اند. خب در اين فيلمها سكس و خشونت مثل فيلم هاى آمريكايى نيست، اما فيلمهايى پرحادثه و هيجان انگيزند. هميشه يك آدم خوب و يك آدم بد در اين فيلم ها وجود دارند. به شخصيت پردازى اهميتى داده نمى شود…"
قبل از ديدار با سميرا بر اين باور بودم كه نيروى خلاق پشت فيلم "سيب" پدر اوست و بى ترديد او نقش چشمگيرى در اين فيلم داشته، اما وقتى پاى صحبت سميرا مى نشينم روشن مى شود كه فيلم پنداره شخصى خود اوست.
   اجراى فيلم از روى متن چگونه انجام شد؟ "خانواده با كلمات خودشان حرف مى زنند، من چيزى به آنها ديكته نمى كردم. بعضى از واكنشها را پيش بينى مى كردم، مى دانستم اگر روزنامه اى كه پدر را متهم مى كرد نشانش بدهم، عصبانى مى شود".
مى گويد فيلمنامه در حقيقت يك فيلمنامه معمولى نيست. اتفاقاتى است كه در محور اشخاص روى داده اند.
   آيا نقش خدا را اين گونه بازى كردن خالى از خطر نيست؟ "خب، پس چه بايد مى كردم، دخترها را در خانه ول كنم؟ خيال مى كنم اين فيلم آنها را اجتماعى تر كرده باشد. شما ديديد در ۱۱ روز چقدر زندگى شان عوض شد. اگر اين ۱۱ روز را در خانه مانده بودند، زندگى شان تغييرى نمى كرد." نمى توان با او موافق نبود. مى گويد هنوز با آن خانواده در تماس است. اكنون دخترها به مدرسه مى روند.
 
 
 
ليبراسيون
۲۰ مه ۱۹۹۸
اليزابت لوبوويچى
   وقتى سميرا مخملباف مى خواهد به حرف هايتان گوش دهد، بى درنگ يك كاست از كيف خود درآورده و در ضبط صوت كوچكى جاى مى دهد. به علاوه امكان دارد برادرش تصوير شما را روى يك نوار ويدئو ثبت كند. سميرا مى گويد: “چه بسا از اين گفت وشنودها يك كتاب تهيه كنيم“. سميراى ۱۸ ساله با نخستين فيلمش “سيب“ مايه شگون جشنواره كن و سميرا نماينده ويژه خانواده مخملباف در كن است. پدرش محسن كه گفته مى شود در كن حضور دارد، كارگردان مشهور ايرانى، تدوينگر فيلم سميراست. طبق گفته سميرا، داستان فيلم از اين قرار است: سميرا در تلويزيون گزارشى درباره ۲ دختر دوقلوى ۱۱ ساله مى بيند كه پدرشان آنها را در خانه زندانى نگه داشته است و همسايه ها با نامه اى سازمان بهزيستى را در جريان مى گذارند. "من خيلى متاثر شدم و تحت تاثير قرار گرفتم و نتوانستم اين ماجرا را فراموش كنم. تصميم گرفتم به ديدار آن خانواده بروم". او با يك دوربين ويدئو به سازمان بهزيستى مى رود: "بى درنگ شروع به فيلمبردارى كرديم با اين كه آمادگى لازم را نداشتيم. تمام اعضاى خانواده در بهزيستى جمع بودند: پدر، مادر نابينا كه خود را در چادر پيچيده بود و دو دختر دوقلو كه حرف نمى زدند و به زحمت راه مى رفتند. ما نمى توانستيم اين تصويرها را ناديده بگيريم". سميرا فيلمى را كه سرانجام از اين ماجرا ساخت "پژوهشى جامعه شناختى" مى نامد. "من كتابهاى زيادى در اين باره خواندم به ويژه كتابى در موردى مشابه در كاليفرنيا". او با دوربين خود اين خانواده غيرفعال و نبرد خانم مددكار اجتماعى را براى بيرون كشيدن دختركان از خانه اى كه در واقع زندان آنها بود، دنبال كرد. "اگر بريده هاى جرايد را به پدر دو دختر زندانى نشان مى داديم كه از او به بدى ياد كرده بودند، از خود بيخود مى شد. پس فقط او را در جريان اوضاع و احوال عادى گذاشتيم. ما هيچ چيزى را بازسازى نكرديم". چگونه پدر اجازه داد كه از او فيلم بردارند؟ جواب سميرا اين است: "ما او را تحت فشار قرار نداديم. به حرفها و منطق و استدلالش گوش كرديم و او نيز به ما اطمينان كرد". دخترها چطور؟ "من توانستم يادشان بدهم كه از من تقليد كنند. مثلا از نرده اى آهنى بالا مى رفتم و با قاشق روى ميله ها مى كوبيدم و آنها هم همان كار را تكرار مى كردند". سميرا تاكيد دارد: "اين يك داستان انسانى است". هنگامى كه از ايران با او سخن مى گوييم, سميرا محتاط مى شود: "نوعى مشكل فرهنگى، در ايران وجود دارد."
   و سميرا، در خانه و خانواده درس خوانده است. زبان انگليسى را فرا گرفته است. نزد پدرش تعليم سينما مى بيند. اين دختر جوان فيلمساز ايرانى كه روسرى گلدار الوان بر سر دارد، تصويرى دلپذير ارائه مى دهد. او مصمم است، اما سركش نيست.
 
 
هفته نامه ال، فرانسه
۲۵ مه ۱۹۹۸
نویسنده: فیلیپ كولن
 
هيجان سیب
   فیلم با گزارشی تلویزیونی آغاز مى شود. در یك محله فقیرنشین تهران، دو دختر از بدو تولد توسط مادری نابینا و پدری خشكه مقدس كه نمی خواهند آنها را در معرض خطرات خارج از خانه قرار دهند، زندانى اند. همسایگان این وضع رقت بار را گزارش مى دهند ... و تازه فیلم اصلی شروع مى شود و ما شاهد دو دخترك تیره بخت مى شویم كه چگونه با كمك مددكار اجتماعی، رفته رفته به آزادی و زندگی درخور سن شان مى رسند. همین! اما من به جرات مى توانم به شما اطمینان دهم كه این ۸۵، دقیقه فیلم تكاندهنده ترین و پرشورترین اثر سینمایی است كه مدت های مدیدی است نظیرش را ندیده ایم. باورنكردنی است اما واقعیت این است كه نخستین اثر این سینماگر ۱۸ ساله، به گونه ای معجزه آسا نشانه هایی از نئورئالیسم پس از جنگ ایتالیا را تداعی مى كند. دوربین با سادگی و سماجت نگاه ها و حركات دختركان را كه گویی در مرحله كارآموزی برای كسب خوشبختى اند، ضبط مى كند و شادى های معصوم كودكانه و پریشانی پدر و مادری را كه غرق در باورهای متحجرند، كشف مى كند. این دقیقا همان چیزی است كه سینما توان دارد از طریق استعداد و شجاعت با مهربانی و هوشیاری به ما هدیه كند. (زیرا در سرزمینی كه مدتها است زمان در آن ایستاده است، بیان مشكلات جوان بودن و زن بودن نیاز به شجاعت دارد). این فیلم به معنای تام كلام ارزش دیدن را دارد. از هم اكنون “سیب“ جشنواره امسال كن را موجه مى كند و چه جایزه ای نصیب این فیلم بشود و چه نشود، من مصرانه در عقیده ام باقی هستم و پای آن را امضا می گذارم.
 
هفته نامه ال، فرانسه
مه ۱۹۹۸
ماری پیر لانلونگ
 
سميرا مخملباف فرزند اعجوبه سينماى ايران
   این كارگردان جوان ۱۸ ساله، با نخستین فیلم خود، موفق به خلق اثری ارزشمند گردیده است. استقبال گرمی كه در كن از او شد، نشان داد كه سمیرا از چهره های نوید بخش بهار تهران است. اندیشه ای آزاد در سرزمین ایران.
   سمیرا مخملباف به ظاهر پدیده خاصی نیست، فقط یك جفت چشم سیاه درشت كنجكاو و هوشمند در چهره اش جلب نظر مى كند. اما "سیب"، نخستین فیلم این دختر جوان ایرانی كه به تازگی ۱۸ ساله شده است، منتقدان را مجذوب كرد. چندین هفته است كه بازار شایعات داغ است و گفته مى شود كه: "سیب" یك شاهكار است.
   تعداد مصاحبه های سمیرا كه فیلمش را در كن به نمایش گذاشت، تقریبا با شمار مصاحبه های شارون ستون برابر بود. در گردشگاه "كروازت" كن، همه پیش بینی می كردند كه او برنده جایزه دوربین طلایی خواهد شد. ژرار دوپاردیو كه از طریق وكیل ایرانى تبارش این فیلم را كشف كرد تصمیم به حمایت بیدریغ از "سیب" را دارد و درباره این فیلم به عنوان "یك صاعقه" سخن مى راند.
   فیلم داستان واقعی دو دختر دوقلوی ۱۱ ساله، زهرا و معصومه است كه در یك محله فقیرنشین تهران بى آنكه هرگز از خانه پا بیرون گذاشته باشند، بزرگ شده اند، زیرا پدر متحجر و مادر نابینایشان آنها را زندانی نگهداشته اند. به علاوه دو دختر، زندانی ترس، جهل و معصومیت خود نیز بوده اند. اقدامات همسایگان و یك خانم مددكار اجتماعی موجب آزادی دختران و والدین شان مى شود. سمیرا مخملباف، این دختر نیم وجبی مصمم، چهار روز پس از شنيدن این خبر، فیلمبرداری این داستان اخلاقی را شروع كرد. او دوربین فیلمبرداری اش را در كوچه و محل زیست این خانواده كاشت و شخصیت های حقیقی را واداشت تا نقش خودشان را بازی كنند و در نهایت حوصله به دوقلوها آموخت چگونه هر صحنه را اجرا كنند. شگفت زده مى شویم و به او تبریك مى گوییم. اما سمیرا تحسین ما را كه مى گوییم به یك "پیروزی درخشان" دست یافته، نشنیده مى گیرد و مى گوید: "من از واكنش پدر خانواده بیم داشتم. اما بی آنكه بخواهم او را سرزنش كنم، به سویش رفتم و فقط به حرف هایش گوش دادم. از آن جایی كه اولین فردی بودم كه درباره اش قضاوت نكردم، به من اعتماد پیدا كرد. این فیلم موجب شد كه زهرا و معصومه از خواب غفلت بیدار شوند. در طی ۱۱ روز فیلمبرداری، آنها از ۱۱ سال زندگى شان پیشرفت بیشتری كردند." برای توصیف این فیلم شاعرانه و انسانی منتقدان از "روبرتو روسلینی" و "نئورئالیسم" پس از جنگ سینمای ایتالیا یاد كردند. اما سمیرا منابع زیادی در دسترس نداشت. او "دزد دوچرخه" اثر "ویتوریو دسیكا" را دیده است اما مى گوید كه "نانوك"، مستند صامت "رابرت فلاهرتی" رویش اثرگذارتر بوده است. سمیرا مى گوید: "خوشحالم كه زیاد فیلم ندیده ام. همین باعث مى شود كه تحت تاثیر قرار نگیرم، و تقلید وسوسه ام نكند. هنوز وقت دارم ... من هنوز در ابتدای آموختن هستم".
   او به مدرسه خوبی مى رود، مدرسه فیلم مخملباف. محسن مخملباف همراه با چند تن دیگر، پرچمدار سینمای نوین ایران هستند كه در طی ده سال گذشته بیش از صدها جایزه در جشنواره های جهانی نصیب شان شده است. وقتی مخملباف فیلم نمی سازد با تنی چند از دوستانش به فرزندان خود و فرزندان اقوام و دوستان در خانه تعلیم سینما می دهد. روش آموزش او باید خیلی جالب باشد، زیرا سمیرا تاكنون دو فیلم كوتاه و خواهر كوچك ۹ ساله اش "حنا" یك فیلم كوتاه ساخته اند. به تبع "سیب" یك تشریك مساعی خانوادگی بوده است. پدر خانواده، محسن، نویسنده فیلمنامه و تدوینگر فیلم بوده است. "میثم"، برادر سمیرا، عكاس فیلم و "مرضیه" و "اكبر"، كه از اقوام نزدیكند، دستیار كارگردان بوده اند.
   بى تردید برای ساختن چنین فیلمی فقط استعداد و پختگی سمیرا كافی نیست و چون او اهل كشوری اسلامی است، ما در كارش در جستجوی نمادهایی هستیم. آیا سمیرا كه فقط یك سال از انقلاب اسلامی كوچكتر است، مى تواند نماینده زنان كشورش باشد؟ زنانی كه خاتمی میانه رو را به ریاست جمهوری انتخاب كردند؛ زنانی كه در آذرماه گذشته پس از راه یافتن ایران به جام جهانی فوتبال، استادیوم بزرگ تهران را علیرغم مشكلات اشغال كردند؟ آیا "سیب" استعاره ای از شرایط زنان ایرانی در قید و بند قوانین سنتی است، كه می خواهند با ملایمت زنجیرهای دست و پاگیر را پاره كنند؟ و یا نشانه ای دیگر از "بهار ایران" است كه رسانه های غرب از آن مى نویسند؟ این سوالها لبخندی بر لب سمیرا مى آورد. لباس پوشیدن او در اینجا به همان شیوه تهران است: مانتوی گشاد و شلوار مشكی و یك روسری الوان كه به سبك زنان روستایی كشورش، در پشت سر گره زده شده، با كفشی پاشنه دار.
   داستان زهرا و معصومه پژواك داستانی است كه سمیرا چند سال پیش در یك كتاب جامعه شناسی خوانده است: "داستان جنی، دختری از اهالی كالیفرنیا كه والدینش او را ۱۲سال زندانی كردند. وقتی سرانجام جنی آزاد شد، از نظر جسمی و روحی نقصی نداشت، اما نه مى توانست راه برود، نه می توانست حرفی بزند و نه می توانست درست غذا بخورد، دقیقا مثل معصومه و زهرا.
"سیب" فقط یك داستان ایرانی نیست، بلكه داستانی جهانی است. تصور مى كنم به همین علت، همه را تحت تاثیر قرار مى دهد. وقتی انسان هیچ ارتباطی با جامعه نداشته باشد، به سطح حیوانی تنزل پیدا مى كند. این امر درباره تمامی زنان و مردان جهان صادق است."
   سمیرا درباره كشورش ایران مى گوید: "پس از انتخاب آقای خاتمی به ریاست جمهوری، سانسور كمتر شده است"، و روزی كه ایران به جام جهانی فوتبال راه یافت، سمیرا برای نخستین بار در عمرش شاهد "خنده، آواز و پایكوبی هموطنانش در خیابان ها" بوده است. نظر وی در مورد موقعیت زنان به طور عمومی این است: "طبق آنچه در روزنامه ها مى خوانم، زنان در همه جا نسبت به مردان شانس كمتری دارند و اغلب مانند انسان های درجه دو تلقی مى شوند".
   درباره زنان ایرانی بیشتر جویا مى شویم: "داستان همان داستان فنر است كه هر چه بیشتر فشارش دهید، امكان جهش بیشتری پیدا مى كند."
 
هفته نامه ال، فرانسه
۱۱ مه ۱۹۹۸
سيب
   همه درباره او حرف مى زنند. ژرار دوپارديو و كارول بوكه چنان شيداى فيلمش شده اند، كه تصميم به حمايت از آن را گرفته اند. او در ۱۸ سالگى جوانترين كارگردان تمام بخشهاى رسمى جشنواره است. او ايرانى و دختر محسن مخملباف است. نام سميرا را به خاطر بسپاريد، او بينندگان سالن نمايش كاخ فستيوال را به زانو درخواهد آورد! نخستين فيلم بلند سميرا "سيب" كه در تاريخ ۲۷ مه در بخش نوعى نگاه جشنواره به نمايش درخواهد آمد، تمام آنهايى را كه اقبال ديدن فيلم را پيش از نمايش رسمى آن داشته اند، شيفته كرده است. داستان فيلم : پدرى سنتگرا كه در محله فقيرنشين تهران زندگى مى كند، دو دخترش را از بدو تولد در خانه زندانى نگه مى دارد زيرا نمى خواهد كه "چون گل" در نور آفتاب پژمرده شوند ... اما سميرا بى ترديد، خود در زير نور پروژكتورها قرار خواهد گرفت.
 
 
 
لوتام، فرانسه
۲۱ مه ۱۹۹۸
مارى كلود مارتن
 
جشنواره كن و سميرا مخملباف
   دختر ۱۸ ساله ايرانى كه خانواده اش ريشه اى عميق در سينما دارد، جوان ترين كارگردانى است كه كن تاكنون به خود ديده است.
   نخستين فيلم او "سيب" از يك واقعه حقيقى الهام گرفته است و داستان جذابى است كه با پختگى شگفت آورى به آزادى دو دخترك جوان مى پردازد. فيلم نامزد جايزه دوربين طلايى است. "۱۸ سال دارم، ايرانى هستم و نختسين فيلم بلند خود را ساخته ام." در ايران براى دختران نه سالگى، سن بلوغ محسوب مى شود. شايد توجيه كارگردانى زودرس سميرا كه به تازگى ۱۸ سالش شده است، همين نكته باشد. فيلم بلندى را كه ديروز سميرا در كنار برادرش ميثم، ۱۵ ساله، عكاس فيلم، به نمايش گذارد، "سيب" نام دارد. سينما در فاميل مخملباف يك امر خانوادگى است. سميرا فيلم "سيب" را كارگردانى كرده است، پدرش محسن فيلمنامه را نوشته و فيلم را تدوين كرده است و سرمايه گذارى را خانه فيلم مخملباف و پخش آن را نيز پخش كننده فرانسوى ام-كا-دو عهده دار شده است.
   ايرانيان ملت قصه پردازى هستند و سينماى ايران نيز اين خصلت را به تصوير مى كشد. يك كوچه، يك توپ و يك بچه، براى قصه پردازى و خلاقيت آنها كافى است. اين قصه هاى جذاب و گيرا اكثرا با چند سرنخ، به بافت نقشى جهانى دست مى يابد. در "سيب" نيز با همين سادگى درخشان، داستانى زيبا و نسبتا اساسى درباره آزادى روايت مى شود. اما آنچه در فيلم شگفت آور است، پختگى آن است. فيلم از رويدادى در محله فقرنشين تهران الهام گرفته است. چند زن به بهزيستى اطلاع مى دهند كه زن و شوهرى - شوهرى سالمند و زنى نابينا - دو دختر دوقلوى ۱۱ ساله شان را از بدو تولد زندانى نگه داشته اند.   دختركان سواد خواندن و نوشتن ندارند، به زحمت حرف مى زنند و هرگز به حمام نرفته اند.
   فيلم سميرا مستندگونه آغاز مى شود. دختران را تحت حمايت مددكار اجتماعى مى بينيم كه پس از تحقيقات لازم نزد والدينشان فرستاده مى شوند، به اين شرط كه اجازه داشته باشند آزادانه به خانه رفت و آمد كنند. اما پدر به قولش وفا نمى كند. در بازديد دوم، مددكار اجتماعى دوقلوها را از قفس آزاد مى كند. در واقع آنها را به زور از خانه بيرون مى كند و در عوض پدر را در پشت ميله هاى آهنى خانه قرار مى دهد. مددكار اجتماعى، زنى مصمم است، اما بيرحم نيست. او اره اى را به پيرمرد مى دهد تا ميله ها را ببرد و خود را از زندان آزاد كند.
   مددكار اجتماعى پيش از رها كردن دوقلوها در كوچه، به هر يك شانه و آينه اى مى دهد. اين هدايا در غرب فقط نمادى از طنازى هستند، اما در ايران، به عنوان سلاحى براى نبرد با نظام اخلاقى متحجر به كار گرفته مى شوند.
   معصومه و زهرا كه در ابتدا از رفتن به كوچه واهمه دارند، به كارآموزى آزادى مى پردازند. كارآموزى آزادى جمله دهان پركنى است كه سميرا از طريق پرده نمايش روشنگر و عينى به ما تداعى مى كند: مشكل دويدن، هنگامى كه انسان هرگز با وسعتى براى دويدن آشنايى نداشته باشد، مشكل خريدن، خريدن يك بستنى، زيرا انسان هرگز يك شاهى پول نداشته است، جذبه رويارويى با يك بز و كشف اين كه مى شود با ساير كودكان بازى كرد و هديه داد و هديه گرفت و آن آينه كذايى، تنها دارايى شخصى دخترها كه مى توانند آن را هديه كنند. آن آينه كه تثبيت هويت شخصى آنهاست.
   آينه در نظر مادرى كه بينايى اش را از دست داده و پدرى كه قوانين متحجر جامعه سنتى ايرانى او را كور كرده است، نمادى رهايى بخش است. آينه، داراى همان قدرت استعارى "سيب" در عنوان فيلم است. آينه، اين قدرت را دارد كه قوانين جامعه اى مردسالار را كه قربانيانش هم زنان و هم خود مردان هستند، تكه تكه كند و به اطراف بيفكند. در پايان فيلم، به عنوان خداحافظى، سميرا هديه اى بسيار زيبا به پدر اين داستان ايرانى مى دهد: يكى از دوقلوها درى را كه پدر نتوانسته اره كند، به روى او مى گشايد.
 
 
 
هفته نامه ژون آفريك 
۱۲ مه ۱۹۹۸
كن ۹۸
الياس طبيب
   نيم قرن پس از ابداع جشنواره، سرانجام جهان سوم حضور خود را در بزرگترين جشنواره جهانى تثبيت مى كند.
   چه كسى مى توانست چند سال پيش اين پيش بينى را بكند كه جوانترين كارگردانى كه در بخش رسمى جشنواره كن بتواند فيلم بلندى ارائه كند، يك زن خواهد بود؟ آن هم يك زن ايرانى؟
   نخستين فيلم سميرا مخملباف از يك رويداد واقعى الهام گرفته است. در يك محله فقيرنشين تهران چند خانواده به سازمان بهزيستى خبر مى دهند كه همسايه شان هرگز به فرزندان خود اجازه بيرون رفتن از خانه را نمى دهند: كاشف به عمل مى آيد كه دو دختر دوقلوى ۱۱ساله از بدو تولد در پشت ميله هاى آهنين بزرگ شده اند. استدلال پدر: "دخترهايم مثل گل هستند. در آفتاب پژمرده مى شوند ..."
   تاكنون در كن سابقه نداشته است كه جهان سوم اين موقعيت را پيدا كند تا وارد بحث هايى چنين جسورانه شود، به ويژه از طريق فيلم هايى كه در كشورهايى ساخته مى شوند كه در آنها آزادى بيان حد و حدودى دارد.
 
فيگارو
۱۹ مه ۱۹۹۸
امانوئل فروا
 
   يك روسرى الوان، گيسوان مشكى اش را پنهان كرده. مانتوى گشادى اندام نازكش را دربر گرفته. سميرا مخملباف ايرانى است. نيرويى خارق العاده در چشمان سرزنده اش وجود دارد. كنجكاوى هميشه هوشيارش، به نگاهش هيجان مى بخشد. اين دختر با چشمان ذغالى و سوزان ۱۸سال دارد: او جوانترين فيلمسازى است كه براى شركت در بخش رسمى جشنواره به كن دعوت شده است. در بخش نوعى نگاه, اولين فيلم بلند خود را به نام "سيب" به نمايش مى گذارد؛ يك اثر عالى در سبك و سنت فيلمهاى ايرانى كه گزارش و تخيل را زيركانه با هم درمى آميزند. سميرا بااستعداد است. تعجب ندارد. پدرش محسن مخملباف است و "سيب" نتيجه همكارى پدر و دختر. پدر نويسنده فيلمنامه و تدوينگر فيلم بوده است.
   "سيب" كه از واقعه اى حقيقى الهام گرفته است، توسط شخصيت هاى اصلى داستان بازيگرى شده است. در تهران پيرمردى فقير دو دخترش را از بدو تولد زندانى نگه داشته است. همسايگان او را لو مى دهند و پيرمرد و همسر نابينايش همراه با دو دختر دوقلوى ۱۱ساله شان به سازمان بهزيستى برده مى شوند. پدر در جواب خانم مددكار اجتماعى مى گويد: "دخترهايم مثل گل هستند. نبايد آنها را زير نور آفتاب بگذارم، چون پژمرده مى شوند."
   سميرا مخملباف مى گويد: "شبى در تلويزيون گزارشى راجع به اين ماجرا ديدم. خيلى تحت تاثير قرار گرفتم. خواستم پدر اين خانواده را از نزديك ببينم. روز بعد با پدر و دو دخترش در سازمان بهزيستى ملاقات كردم. او فهميد كه نظرم نكوهش او نيست، بلكه مى خواهم عمل او را درك كنم. به من اطمينان پيدا كرد و اجازه داد از آنها فيلمبردارى كنيم. به او قول دادم پس از اتمام فيلمبردارى خانه شان را از نو برايشان بسازيم و به آنها كمك مالى كنيم."
   دوربين، اين خانواده را از سازمان بهزيستى به خانه شان كه در واقع يك زندان است، دنبال مى كند. مقابل در و پنجره ميله هاى آهنى كشيده شده است. پدر درب خانه را به روى زن و فرزند قفل مى كند. اما خانه حياط كوچولوى قشنگى دارد و لحظات پراحساسى در اين حياط با اشياء كاملا معمولى كه هر يك نماد و استعاره اى هستند، پيش مى آيد. يك دست و سپس بازويى از پشت ميله ها بيرون مى آيد. دست و بازوى كودكى نوجوان است كه با زحمت مى كوشد به گلدانى در حياط آب بدهد. قدرت فيلم "سيب" از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از آنجا كه حكمى صادر نمى شود، از آنجا كه مرز خوب و بد و سياه و سفيد نامشخص باقى مى ماند، از آن جايى كه تصاوير فيلم بسيار انسانى است. سميرا مخملباف مى گويد: "در اين واقعه هيچكس گناهكار نيست. در شرايطى متفاوت، پدر متفاوت عمل مى كرد اما او در اين فرهنگ خاص بزرگ شده است". چه عاملى باعث شد كه پيرمرد چنين رفتار كند؟ "زنش نابينا است و نمى تواند مواظب دخترها باشد. پدر بايد از خانه بيرون برود و كار كند. نگران بچه هايش است. مى خواهد از آنها حمايت كند. مى ترسد اگر از خانه بيرون روند، مورد تهاجم قرار گيرند. ديوار خانه شان قابل اعتماد نيست. بارها پسربچه ها براى آوردن توپ فوتبالشان از ديوار بالا مى آيند و به داخل حياط مى پرند". يك عشق شديد كه اسارت آفرين است و انزوا را در پى دارد. بچه هايى نيمه وحشى كه همواره از جامعه به دور بوده اند. سميرا اضافه مى كند: "وقتى بچه ها را ديدم، عميقا غصه دار شدم. آنها هرگز بيرون خانه شان نرفته بودند. نمى توانستند حرف بزنند. و در آغاز فيلمبردارى نگاه خيلى غريبى به ما مى كردند. آنها مى ترسيدند". همزمان بودن فيلمبردارى با رويدادهايى كه جريان داشت، داستان را عوض نكرد و يا واكنش شخصيت هاى حقيقى را تغيير نداد؟ كارگردان جوان در پاسخ مى گويد: "چرا، البته من منتهاى كوششم را كردم كه آنها دوربين را فراموش كنند و ناديده بگيرند. ما نمى خواستيم واقعيت را بازسازى كنيم، بلكه مى خواستيم حقيقت لحظه را ثبت كنيم. فيلمنامه را شبها با پدرم مى نوشتيم. ياداشت برمى داشتيم، اما هرگز در گفت وشنودها دخالت نمى كرديم. ما يك خط كلى را دبنال مى كرديم". براى سميرا كه طى سه سال هنرهفتم را در مدرسه خصوصى پدر آموخته است، سينما آينه جامعه است. البته اين امكان هست كه جامعه نخواهد خود را در آينه منعكس ببيند. اما با پافشارى مستمر، شايد بتوان اندكى جهان را تغيير داد ...“
 
 
هفته نامه تله ك ۷
۲۳ مه ۱۹۹۸
استل روئه
ژرار دو پارديو از سينماى جوان ايران دفاع مى كند.
   ژرار دوپارديو عاشق سينماست. او در سال ۱۹۹۲فيلمهاى اكران نشده جان كاساويتس را كه عميقا ستايش مى كرد، پخش كرد. امروزه ژرار دوپارديو با همكارى مارين كارميتز، تهيه كننده و پخش كننده فيلم، تصميم به ارتقاى سينماى ايران گرفته است. به ويژه با دفاع از فيلم "سيب"، نخستين فيلم سميرا مخملباف، كارگردان ۱۸ ساله ايرانى. پس از ديدن فيلم، ژرار دوپارديو چنين گفت: "فيلم مرا شديدا دگرگون و منقلب كرد. به خاطر نگاه اين دخترجوان به جهل و تيره بختى حاصله از آن در جامعه. اين فيلم از قدرت غيرقابل تصورى برخوردار است."
   سميرا مخملباف دختر محسن مخملباف، كارگردان ايرانى است كه همراه با عباس كيارستمى سينماى ايران را به فراسوى مرزهايش كشاندند و به درخشش درآوردند. سميرا در خانواده اى كه با سينما عجين بود، بزرگ شد و در ۸ سالگى در فيلم پدرش (بايسيكل ران ۱۹۸۸) ايفاگر نقشى شد. سميرا در مدرسه خصوصى خانوادگى به تعليم سينما پرداخت و ۲فيلم كوتاه ساخت و در سال ۱۹۹۷فيلم بلند "سيب" را كارگردانى كرد. اين فيلم مستند – تخيلى از يك رويداد واقعى الهام گرفته است. 
 
 
استويو
مه ۱۹۹۸
   سميرا مخملباف عزيزدردانه جشنواره ۹۸ در ۱۸سالگى اولين فيلمش را در كن به نمايش مى گذارد. شرط مى بنديم كه دختر كارگردان ايرانى، محسن مخملباف (كه سناريوى فيلم را نوشته و تدوينگر آن بوده است) تمام نگاه ها را به خود جلب خواهد كرد.
 
اكسپرس
۱۴ مه ۱۹۹۸
سميرا مخملباف، دختر راستين پدرش
   سميرا مخملباف، دختر راستين پدرش در ۱۸ سالگى استعداد شگفت آورش را با كارگردانى فيلم "سيب" (بخش نوعى نگاه) به اثبات مى رساند. سميرا مخملباف، دختر محسن، كارگردان ايرانى كه دو فيلم از او، "نوبت عاشقى" و "سلام سينما" با تكريم در كن به نمايش گذاشته شد، اين بار امضايش را پاى اثرى درباره محبوس شدن زنان مى گذارد. او بى رحمانه به اين پديده مى تازد. “سيب“ دو دختر را از تحت سلطه مادرى نابينا (اين نابينايى استعارى است) و پدرى با تفكر محدود سياسى، رهايى مى بخشد تا آنها بتوانند به كارآموزى دشوار آزادى در كوچه و خيابان بپردازند. سميرا مى گويد: "اين موضوع فقط بهانه اى است، براى پژوهش در نقش اساسى كوچه و خيابان در ادغام مردان در جامعه و محدوديت زنان".
   در اين فيلم به گونه اى غيرمستقيم از نمادها بهره گيرى شده است، مبادلات به بازى گرفته شده، "تابو"ها مسخره شده اند و با آنها مقابله شده است و جرقه هاى شاعرانه اى كه بين دختر جوان و پدرش شعله ور شده است، به ثبت رسيده اند.
 
فيگارو، فرانسه
مه  ۱۹۹۸
نويسنده: امانوئل فروا
به خاطر عشق سميرا مخملباف
   در چهره اش يك جفت چشم درشت مشكى، پرسشگر و عميق. آميزه اى حيرت آور از اندامى لاغر و عزمى راسخ.
   كارگردان جوان ايرانى با نخستين فيلمش "سيب" كشف جشنواره امسال بود. فيلمش اثرى عالى و شاعرانه در قالبى استعارى درباره زندگى و آزادى است. فيلم در سنت سينماى ايران همزمان مستند و تخيلى است.
داستان فيلم از رويدادى حقيقى الهام مى گيرد. كارگردان جوان به ما مى گويد: "به مجرد اين كه اين گزارش را در تلويزيون ديدم، مى خواستم بدانم چرا از پدر و مادرى چنين عملى سر زده است." فرداى آن روز سميرا فيلمبردارى اش را با شخصيت هاى اصلى ماجرا شروع كرد...
   با يك واژه مى توان سميرا را توصيف كرد و آن واژه "عشق" است. عشق به همنوع و عشق به سينما كه با پدر كارگردانش، محسن مخملباف، در آن سهيم است. 
 
مجله آی دی
۶ ژانويه ۱۹۹۹
سيب، يك فيلم شيك
   در گزارشى از سينماى ايران در يكى از روزنامه ها اخيرا جمله اى از يك منتقد سينمايى آمده است: "سينماى ايران چنان "شيك" شده كه تقريبا هر فيلم ايرانى مى تواند به هر فستيوال فيلم جهانى راه يابد."
اما در حقيقت فقط دو كارگردان ايرانى عباس كيارستمى و محسن مخملباف شخصيت هاى شناخته شده اى در صحنه بين المللى به شمار مى آيند و مشكل مى توان با گرايش خود ستايانه اى كه ظاهرا اين گفته به آن اشاره دارد، هم عقيده بود. هدف نخست اكثر جشنواره ها براى جلب و خوشامد جشنواره روها، جذب فيلمهاى هاليوودى، آن هم به تعداد زياد است. روند نمايش فيلم در جشنواره ها موذيانه تر از آن است كه با گنجاندن آثار هنرى كشورهاى فراسوى رادار تبليغاتى جشنواره ها تصحيح شود.
   آخرين فيلم "شيك"‌!! كه از ايران روى پرده سينماهاست، فيلم "سيب"، نخستين فيلم بلند سميراى ۱۸ساله، دختر محسن مخملباف است. فيلم طنز تلخى همراه با كنايه اى سياسى درباره آزادى زنان در جامعه ايرانى است…
"سيب" لبريز از شور و نشاطى ناشى از اكتشاف دنياى خارج توسط دوقلوها است و هم زمان يك فرصت طلايى براى به پرواز درآمدن استعداد يك كارگردان جوان.
 
نيس ماتن
۲۰ مه ۱۹۹۸
ژان پير لارگيله
 سميرا ١٨ سال و يك فيلم
او جوانترين كارگردانى است كه كن در تاريخ جشنواره اش به خود ديده است. فيلم “سيب“ كه براى نمايش در بخش نوعى نگاه انتخاب شده است، داستانى تاثرآور را به تصوير مى كشد كه واقعى است و شخصيت هاى اصلى آن ايفاى نقش مى كنند.
   يك روسرى روى موهاى سياه, يك صورت قشنگ و جوان, يك جفت چشم به سياهى گيسوان: اين دختر دبيرستانى است. اما او به كن با يك فيلم آمده است. فيلمى كه در بخش نوعى نگاه انتخاب شده است. اين يك ركورد است كه مى تواند در كتاب گينس ثبت شود. كن هرگز كارگردانى به اين جوانى را به خود نديده است.
   كارگردان فيلم "سيب" به خاطر سن و سالش انتخاب نشده است. آنهايى كه فيلم او را ديده اند، آن را فيلمى معتبر و به غايت تاثرانگيز خوانده اند. به ويژه آن كه از رويدادى واقعى و انسانى الهام گرفته است. سميرا به انگليسى مى گويد: "من در سينما بزرگ شده ام. اين حقيقت دارد. پدرم، محسن مخملباف كارگردان است. او سه بار با فيلمهاى "نوبت عاشقى"، "سلام سينما" و "گبه" به كن آمده است".
"۸ سال داشتم كه در يكى از فيلمهاى پدرم، به نام "بايسيكل ران" نقش بازى كردم. از ۱۴سالگى در يك مدرسه خصوصى به تعليم سينما پرداختم و فيلمهاى كوتاه ويدئويى ساختم.
   سال گذشته در فيلم "سكوت" دستيار پدرم بودم و "سيب" نخستين فيلم بلند خود را ساختم. ماه اوت گذشته بود كه در تلويزيون گزارشى ديدم درباره مردى كه دو دختر دوقلوى ۱۱ساله اش را از بدو تولد زندانى نگهداشته بود. بى درنگ از پدرم خواستم مرا به ديدن دوقلوها به سازمان بهزيستى كه آنها را پناه داده بود ببرد. دوقلوها حرف نمى توانستند بزنند. سعى كردم با پدرشان صحبت كنم. از او پرسيدم چرا آنها را زندانى كرده بود. در جواب گفت طبق قوانين جامعه سنتى ايران عمل كرده است. 
پس از سه روز با تمام خانواده دوست شده بودم، به پدر پيشنهاد كردم فيلمى از آنها بگيرم كه هر كدام نقش خود را ايفا كند. در ابتداى كار فيلمنامه اى نداشتيم. در حين فيلمبردارى هر شب پدرم كه فيلمنامه نويس نيز هست برنامه كلى روز بعد را مى نوشت. گفت وگو از خود آنها بود. رفته رفته واقعيت تا اندازه اى با تخيل درآميخت".
   داستان با پايان فيلم سرانجام نمى گيرد. مابقى داستان حقيقى تا به امروز در جريان است. سميرا خانه جديدى براى دو دختر ساخت. دخترها نيز در اين فاصله پيشرفت هاى زيادى كرده اند. سميرا مى گويد: "پيش از سفرم به كن به ديدارشان رفتم. دخترهاى دوقلو مرتب از خانه به سازمان بهزيستى در رفت و آمد بودند و در آنجا خواندن و نوشتن را ياد مى گرفتند. خيلى اشتياق داشتند چيز ياد بگيرند."
 
 
نوول ابزرواتور
۲۱ مه ۱۹۹۸
ژيل آنكوتيل
 
ما را از آفتاب زندگى محروم نكنيد
 
   سميرا مخملباف، از مردان مى خواهد تا از قيوميت زنان دست بردارند.
 داستان زيباى يك دختر سينماگر ۱۸ ساله ايرانى.
   سينماى نوين ايران ظاهرا از گاز زدن ميوه ها لذت مى برد. اما سميرا مخملباف ۱۸ساله، دختر يكى از اساتيد بزرگ سينماى نوين ايران، ما را به يك باغ سيب هدايت نمى كند. او دوربين خود را در فيلم “سيب“ در خانه اى در محله فقيرنشين تهران مستقر مى سازد. فيلم از يك واقعه مستند الهام مى گيرد. در پى نامه اى از همسايگان به سازمان بهزيستى، يك بانوى مددكار اجتماعى مامور رسيدگى به فاجعه اى مى گردد كه در آن پدرى دو دخترك خردسالش را از بدو تولد در منزل زندانى نگه داشته است.
سميرا مى گويد: "با شروع فيلمبردارى نمى دانستم فيلم من مستند و يا فيلمى داستانى از آب درخواهد آمد. موضوع فيلم را بهانه كردم تا كنكاش كنم و بفهمم تا چه حد كوچه و خيابان در شكل گيرى شخصيت اجتماعى مردان نقش دارند. كوچه اى كه پسربچه ها حق بازى كردن در آن را دارند اما دختربچه ها نه.
   سينماگر جوان از شخصيت هاى حقيقى اين فاجعه اجتماعى دعوت كرده است تا نقش خود را در اين فيلم ايفا كنند: دو دخترك خردسال، مادر كور، پدر، همسايگان و مددكار اجتماعى. سميرا درباره والدين بچه ها حكمى صادر نمى كند. اگر مادر خانواده حقيقتا كور است- صورت او هرگز در فيلم ديده نمى شود زيرا همواره در زير پوشش كامل چادر است- پدر نيز از شدت فقر و تعصب ناشى از فرهنگ پدرسالارانه اش، كور باطن است. تنها جوابش به خانم مددكار اجتماعى از فرط ساده انديشى ما را خلع سلاح مى كند: "دخترهاى من مثل گل هستند. اگر آنها را در آفتاب بگذارم، پژمرده مى شوند". پيرمرد بر اين باور است كه "حفظ" دختران ايجاب مى كند كه زندانى بمانند. قدرت كوبنده فيلم در ساخت و كار پنهانى و نهايتا دستيابى به نوعى “آزادى درونى“ است. در واقع اين دختركان و بانوى مددكار اجتماعى هستند كه موجبات رهايى پدر زندانبان را از تعصبات خشك غيراخلاقى اش فراهم مى آورند. با آزاد كردن دخترانش، پيرمرد نيز سرانجام از زندان درونش رهايى مى يابد.
   كشف كوچه توسط دختربچه هاى از بند رسته، لحظه اى بسيار مهم در فيلم است. بايد بدن هاى كوچك لرزان و استخوانى و حركات ناموزن و دل غشه آور آنها را ديد كه چگونه آهسته آهسته و با تانى بسيار در كوچه به راه مى افتند. كوچه اى كه تاكنون به چشم نديده اند و فقط از طريق سر و صداها و فرياد شادى كودكان آزاد از وجودش آگاهى داشته اند. يك بستنى فروش، پسربچه اى كه با يك سيب بازى مى كند و دو دختر كوچك جمع استقبال كنندگان دختران از بند رسته را تشكيل مى دهند. اما بدون عزم راسخ و متين و خلل ناپذير خانم مددكار اجتماعى اين تحولات امكان پذير نبود.
"سيب" افسانه اى زيبا درباره آزادى است. اين فيلم كه مى توان آن را يك فيلم فمينيستى راديكال، باحال و هواى انسانى دانست، قلب انسان را به تلاطم درمى آورد. نگاه سميرا مخملباف جستجوگر و در پى ادراك اين فاجعه انسانى است. او كسى را متهم نمى كند و در پايان فيلم هنوز نتوانسته است درك كند كه چگونه چنين ظلمى بر حق آن دو دخترك معصوم رفته است.
   فيلم "سيب" با قدرت تمام مردان ايرانى را مخاطب قرار مى دهد و به روشنى به آنها مى گويد: "محافظت از ما را بس كنيد و ما را از آفتاب زندگى محروم نكنيد. نگران نباشيد. پژمرده نمى شويم".
 
كانار آنشنه، فرانسه
۲۷ مه ۱۹۹۸
 ژان پل گروسه
 
سيب زندان
    در يك محله فقيرنشين تهران دو دخترك زندانى اند. صحبت از گيسوان آنها نيست، صحبت از ساليان سال زندان است.
   پس از مدتها بى توجهى، سرانجام همسايگان نگران مى شوند و به سازمان بهزيستى شكايت مى برند….پدر مى گويد: "دخترهايم مثل گل هستند, اگر در آفتاب بروند، پژمرده مى شوند". گفتارى دروغين. فيلم سفاكى مردان را در مشرق زمين و موقعيت زنان آن ديار را افشا مى كند. اما در اين فيلم فرصت به دختركان داده مى شود تا فرار كنند و آزادى را به دست آورند. يك فيلم موشكافانه و برجسته. كارگردان فيلم سميراى جوان است و فيلمنامه نويس و تدوينگر فيلم محسن مخملباف، پدر فيلمساز او. اين دو سينماگر را نمى توان متهم كرد كه به زنان ايرانى كه در خطر هستند، كمك نمى كنند.
 
 
لاكروا
۲۱ ماه ۱۹۹۸
 
عزيز دردانه سينماگران
   در ۱۸ سالگى، سميرا كه ايرانى است، جوانترين كارگردانى است كه تاكنون به كن دعوت شده است. او ۱۷سال داشت كه "سيب" را ساخت، فيلمى كه در بخش نوعى نگاه به نمايش گذاشته خواهد شد. اين فيلم كه مقتدرانه كارگردانى شده است، داستان دردناك دو دختربچه اى است كه در خانه شان در تهران به مدت ۱۱سال توسط پدر پير و مادرى نابينا زندانى نگه داشت شده اند. سميرا پختگى زودرس خود را مديون محيط خانوادگى اش است. او دختر محسن مخملباف است كه از مشهورترين چهره هاى سينماى ايران است. سميرا داراى همان سبك رئاليست و قاطع پدر، همان نگاه به رويدادهاى اجتماعى، همان كاربرد از بازيگران غيرحرفه اى است و بالاخره با فيلم "سيب" ثابت مى كند كه دختر راستين پدر است. آن چه به سبك پدر اضافه مى كند نگاه كودكانه و رك گويى دلپذير يك دختر جوان است. راستى چگونه مى توان در كشورى سختگير هم زن بود و هم فيلمساز؟ سميرا مسئله را چنين خلاصه مى كند: "مگر مى شود در خدمت هنرى درجه يك بود ولى شهروندى درجه دو محسوب شد؟"
 
 
لا رپوبليك
۲۰ مه ۱۹۹۸
جشنواره كن
 
   همانگونه كه رسم كن است، غير منتظره هاى دلپذير در ميان انتخاب هاى حاشيه اى مسابقه قرار داشتند. از جمله “سيب“ ساخته عزيزدردانه ايرانى جشنواره، سميرا مخملباف، كه در بخش نوعى نگاه به نمايش گذاشته است. از تصادفات جالب روزگار اين كه سميرا مخملباف جوان، و ريش سفيد ۹۰ ساله پرتغالى جشنواره، مانوئل دى اليويرا در كنار هم قرار گرفتند.
 
 
 
لومانيته
۲۲ مه ۱۹۹۸
ميشل لوويو
 
پختگى زودرس اما طبيعى در سميرا
   چند سال پيش با ديدن فيلم “كلوزآپ“ كيارستمى كه در واقع تجليلى از محسن مخملباف بود، به محبوبيت اين كارگردان در ايران پى برديم. امروز كه با آثار او آشنايى بيشترى پيدا كرده ايم، استعداد جديدى به ميدان آمده است: استعداد دخترش سميرا. درست مثل قصه هاى شرقى، داستان از پدر به دختر مى رسد. فيلم "سيب" كه در بخش نوعى نگاه به نمايش درآمد از حمايت بى دريغ ژرار دوپارديو و ميشل پيكولى بهره مند شد. ديدار با سميرا، دختر جوان ۱۸ ساله سراپا مشكى پوشيده با روسرى الوان و لبخندى ملايم در يك باغ زير درختان نخل انجام مى گيرد.
   همه چيز برايش طبيعى است، چه هنگامى كه در مقابل دوربين عكاسان قرار مى گيرد و چه زمانى كه با ضبط صوت كوچكى از مصاحبه كننده اش جوياى نام او و نام نشريه اش مى گردد تا "يادش" بماند. برادر كوچكش هم در همان حول و حوش مشغول فيلمبردارى است. ثبت تصوير و صدا با خانواده مخملباف عجين است.
"من از پدرى كارگردان متولد شده ام و از كودكى شاهد مراحل گوناگون فيلم سازى بوده ام ..." مادر خانواده بچه ها را به تماشاى صحنه هاى فيلمبردارى همسرش مى برد و سميرا در كودكى با سينما آشنا شد. به علاوه، هنرمندان زيادى از دوستان پدرم به منزل ما مى آمدند. از نوجوانى عادت داشتم به بحث آنها درباره هنر و سينما و زيباشناسى گوش كنم. درس هاى ما در زمينه هنر در خانه جنبه عملى هم داشت. عكاسى مى كرديم. شروع به ساختن فيلمهاى كوتاه ويدئويى كردم. نخستين فيلم كوتاه مستند من “سبك در نقاشى“ نام داشت. در اين فيلم به تجزيه و تحليل چند نمونه نقاشى از مكتب هاى گوناگون پرداختم، اما در واقع مى خواستم نظرم را بر پايه تجربه هاى شخصى ام بيان كنم. من عاشق رنگهاى زنده و نقاشى هاى سبك امپرسيونيسم و فوويسم هستم و ونگوگ و ماتيس را به يك اندازه دوست دارم".
   برداشت سميرا از تحصيل به معناى راستين كلام با "كارآموزى" مترادف است. او مى گويد: "من در ۱۵ سالگى مدرسه را ترك كردم. پدرم كلاسهايى در خانه براى ما و بچه هاى ساير دوستانش ترتيب داده بود. او به ما درس مى داد و تجزيه و تحليل نقاشى و سينما را به ما مى آموخت. براى من اين نوع آموزش ديدن، خيلى طبيعى بود. من هميشه اشتياق داشتم كارگردان سينما بشوم و دليلى نمى ديدم به مدرسه بروم و به درس هاى ديگر بپردازم. پدرم مى توانست همه چيز را دست اول به من آموزش دهد. پس مدرسه رفتن فقط اتلاف وقت بود. وقتى انسان هدف مشخصى را كه دوست دارد مد نظر داشته باشد، خيلى بهتر آن كار را ياد مى گيرد. وگرنه مثل برق سى سالت مى شود و مى بينى چيزى بلد نيستى. نخستين فيلم هايم ويدئويى بود و تجربه ام كوتاه. اما به مجرد احساس آمادگى در خود، فيلم "سيب" را ساختم. پس در ابتدا با داستانى ساده و فيلمنامه اى ساده كارم را شروع كردم. پدرم تشويقم كرد و من هم ادامه دادم. 
 
 
 
 
مووينگ پيكچرز
۳۰ مه ۹۸
ران هالووى
   
   سميرا، همچون پدرش كه فيلم بحث انگيزش نوبت عاشقى ۱۹۹۰ سرانجام در سال ۱۹۹۵ در بخش نوعى نگاه نمايش داده شد. (همراه فيلم سلام سينما كه يك درام – مستد به مناسب صدمين سال سينما بود و اشتياق وافر بسيارى از زنان ايران را براى بازى در سينما به تصوير مى كشيد) به سينما چون ابزارى اخلاقى مى نگرد، ابزارى براى كنكاش و تعمق كه كارگردان از آن براى تمركز بر اصول انسانى، و در صورت لزوم، تمركز بر جنبه تاريك رفتار و شخصيت انسانى، بهره مى گيرد.
فيلم "سيب" در كوچه اى عادى در يك محله فقيرنشين تهران آغاز شد. چندين خانوده نامه اى به سازمان بهزيستى نوشتند و اطلاع دادند كه پدرى فرزندانش را از بدو تولد زندانى نگه داشته است. 
   كنجكاوى اخلاقي سميرا موجب شد كه به كنكاش خود ادامه دهد.
"مى خواستم بفهمم چه باعث شد كه اين پدر و مادر، عليرغم عشقى كه به فرزندانشان داشتند، آنها را حبس كنند. هم چنين مى خواستم بدانم چرا همسايگان، به مدت يازده سال، اين عمل آنها را با بى اعتنايى ناديده گرفتند ..."
 
ژون آفريك
۲۶ مه ۱۹۹۸
رنو دورش برون
 
سينما از پدر به دختر
   سينماى ايران هنوز ما را شگفت زده مى كند... او سميرا مخملباف است. برخلاف حدس شما بر مبناى سن او، سميرا يك هنرپيشه جوان تازه كار نيست، بلكه او يك فيلمساز است، جوان ترين فيلمسازى كه براى نشان دادن يك فيلم بلند به كن آمده است. نام اين دختر ايرانى، نامى آشنا براى دوستداران سينماست: پدرش، محسن مخملباف كارگردان بزرگ سينماى ايران است كه ۱۵ فيلم در كارنامه اش دارد. اشتهار دخترش، فقط به خاطر پختگى زودرس او نيست. به خاطر استعداد انكارناپذيرش است. در واقع هم براى ساختن فيلمى موفقيت آميز چون "سيب" نيازى مبرم به استعداد هست... 
   اگر تماشاگر به سرچشمه "سيب" واقف نباشد، دشوار بتواند بداند يك داستان مستند مى بيند، يا يك فيلم تخيلى. و حق هم دارد. زيرا اگر چه شخصيت هاى اصلى نقش خودشان را در داستان دارند، اما به دستورهاى سميرا گوش مى دهند و دوربين را فراموش نمى كنند. پس، از يك رويداد حقيقى فيلم ساخته شده است، بى آن كه چيزى به آن اضافه و يا چيزى از آن كاسته شود. هر شب كارگردان جوان و پدرش خط كلى فيلمبردارى روز بعد را معين و سوالاتى را كه لازم است از شخصيت هاى داستان پرسيده شود، آماده مى كنند و بدين گونه بود كه اين فيلم حيرت آور ساخته شد. فيلمنامه پس از اتمام فيلمبردارى نوشته شده است كه كارى كاملا غيرمتعارف مى باشد. در محل فيلمبردارى، سميرا پشت دوربين قرار داشت و حرف آخر را مى زد. پس هم اوست كه اين تصاوير ساده و معركه را گرفته است كه از بسيارى جهات يادآورى سينماى نئورئاليست پس از جنگ ايتاليا است. هم اوست كه توانسته است احساسات تمام شخصيت هاى فيلم را بدون استثنا ثبت كند. احساسات دو دختر خردسال كه با نخستين گام هايشان ما را به دنبال خود به كوچه مى كشند تا جهان را كشف كنيم. همچنين سميراى مردم دوست بى آن كه افراد را سياه يا سفيد نشان دهد، ما را با مردان و زنانى آشنا مى كند كه با موفقيت با سنتهاى منسوخ اجتماعى دست و پنجه نرم مى كنند و به نيازمندان اميد مى بخشند.
   دشوار بتوان تحت تاثير كار فيلمساز جوان قرار نگرفت. سميرا تقريبا در سينما متولد شده است. اما اين چيزى از شايستگى اش كم نمى كند. پدرش يك مبارز انقلابى بود كه در حكومت شاه به زندان رفت. اما او خيلى سريع با چرخش وقايع انقلاب، تلخ كام شد و پس از تولد دخترش در اوايل دهه ۸۰ به سينما روى مى آورد. سميرا كه به هر چه كه به سينما ربط پيدا مى كند، عادت دارد، در سن ۸ سالگى در فيلمى از پدرش نقشى را ايفا كرد. سپس اشتياق پيدا كرد راه پدر را ادامه دهد. او مى گويد كاملا مطمئن است اين همان كارى است كه مى خواهد انجام دهد.
   پس از آشنايى با اين دختر سرزنده و مصمم در حرفش ترديد جايز نيست. آيا هنوز تحصيل مى كند؟ به انگليسى تقريبا بى عيب و نقصى جواب مى دهد: "نه، سه سال است كه ديگر به مدرسه نمى روم. به جاى مدرسه به آموختن تئورى و عملى سينما مشغولم". آيا در سن او برايش مشكل نبود رهبرى يك گروه فنى را عهده دار شود؟ "ابدا. آنها كاملا حرفه اى بودند و كارشان را مى دانستند." آيا متوجه بود كه موضوع فيلمش حساس و شايد مسئله دار شود؟ "بله، خطر كردم. اما يك سال است كه وضع بهتر شده است. سانسور كمتر شده است و نمايش فيلم در ايران با مسئله اى مواجه نشد". مشغوليات مورد علاقه اش؟ "من از هر نوع فعاليت فرهنگى لذت مى برم. به ويژه كتاب خواندن و به خصوص اگر موضوع آنها روانشناسى يا جامعه شناسى باشد". آيا از دست خبرنگاران كه همواره همان سوال هاى تكرارى را از او مى كنند كلافه نشده است؟ "مهم نيست. من سعى مى كنم جواب هاى متفاوتى به آنها بدهم". سميرا مخملباف آينده اى درخشان در پيش دارد.
 
تله راما، فرانسه
۲۷ مه ۱۹۹۸
ونسان رمى
 
دختر خانواده مخملباف
"مگر يك سينماگر ايرانى ۱۸ ساله قابل تصور است؟" براى تمام كسانى كه مى پنداشتند يك جنجال تبليغاتى در كار است، سميرا مخملباف تكذيبى انكار ناكردنى بود. دختر جوان در كن كشف شد، با پختگى شگفت آورش، با تفكر، صداقت و فروتنى اش و اين كه حق پدر را محفوظ مى داشت، اما از آنچه خود كرده بود، نيز با شهامت دفاع مى كرد.
"شايد برايتان باوركردنى نباشد، اما من از همان ۴، سالگى مى خواستم سينماگر شوم زيرا ميل داشتم بفهمم چرا پدرى را كه دوست دارم، آن چيز رازآلودى را كه نامش سينما بود تا اين حد دوست داشت". در سن ۱۵ سالگى سميرا تصميم به ترك مدرسه مى گيرد: "مى دانستم در مدرسه هرگز نخواهم توانست حرفه اى را كه در انحصار مردان است ياد بگيرم." آيا پدر به خاطر "حفظ" فرزندان تعليم آنها را خود به گردن گرفت؟ "ابدا، اول خيلى محتاط بود. اين من بودم كه جنگيدم. زيرا جايى براى خود در مدرسه نمى ديدم."
   "من اين گزارش را در تلويزيون ديدم. از تصوير سياه و ترسناك اين خانواده خيلى تحت تاثير قرار گرفتم. اگر موفق به ساختن اين فيلم شدم، دليلش اين بود كه از ديدار نخست، پدر بچه ها فهميد كه به حرف هايش گوش خواهم داد."
   محسن مخملباف به دخترش كمك كرد: او فيلمنامه را روز به روز نوشت اما به ندرت روى صحنه رفت و اگر تدوينگر فيلم بوده است، از هر آنچه دختر فيلم بردارى كرده بود، فاصله نمى گرفت. سميرا نگاه خاص خودش را به دوران كودكى دارد كه موضوع مورد توجه سينماى ايران است: "دليلى نمى بينم براى صحبت از دوران كودكى، چهل سال صبر كنم."