وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

سخنان محسن مخملباف در مراسم یادبود "قیصر امین پور" در (اتفاق) کانون نویسندگان تاجیکستان

Tue, 20/11/2007 - 22:00

 
دوستان سلام. من اگر می دانستم قرار است در این جا سخن بگویم، خودم را از پیش آماده می کردم. اما حالا به نکته ای بسنده می کنم. و چکنم که حرف های من تلخ است، هم چون خود من.
 
وقتی شنیدم قیصر رفت، قبل از همه به یاد این خاطره افتادم. آن وقت ها ما با قیصر در حوزه هنری بودیم. زیر نامه ای که بالایش نوشته بود (امام خمینی: هنرمندان باید تشویق و تقویت شوند) اسامی ۱۵ نفر برای اخراج از حوزه هنری ردیف شده بود: قیصر امین پور،حسن حسینی، سلمان هراتی، محسن مخملباف، عموزاده خلیلی، وحید امیری ، محسن و نقی سلیمانی و دوستانی دیگر.
 
جرم این گروه از اهل شعر و ادب و سینما این بود که قلب شان برای دو آرمان انقلاب آن روزها، آزادی و عدالت، تپیده بود. و این تپش در آثار آنها ثبت شده بود.
 
همسر من که از تهران آمد به من گفت: یک باره یک روز صبح عکس قیصر در مطبوعات نه منتشر که منفجر شده بود. همه جا قیصر بود. در صفحات کامل ومکرر و مطول. اما وقتی قیصر اخراج شد، کسی نخواست یا جرات نکرد که به اندازه دو بند انگشت بنویسد: شاعر انقلاب اخراج شد.شاعر انقلاب وقتی شاعر انقلاب است که مرده باشد و مراکز رسمی بتوانند شعرش را هر جور که می خواهند تعبیرو تفسیر کنند.
 
باید عرض کنم که ما مردم ایران مردم بزرگی هستیم. هفتاد میلیون جمعیت داریم. ۷۰ میلیون عدد کوچکی نیست. ما مردم ایران مردم ثروتمندی هستیم. نفت داریم. ما مردم ایران مردم تحصیل کرده و با هوشی هستیم. اما ما مردم به این بزرگی، یک عیب هم داریم و آن مرده پرستی است.
 
خانم گلرخسار پیش از من یاد کردند که آن طور که باید قیصر در تاجیکستان شناخته نشده است. می خواهم بیفزایم که حتی در ایران هم او آن طور که بود شناخته نشده است. شاعر ایرانی اگر شاعر رسمی نباشد، معمولا تا نمیرد حتی شناخته نمی شود. مگر فروغ تا زنده بود کسی او را به چیزی می گرفت. مگر سهراب زنده را کسی حتی شاعر می شناخت. نخبگان ما باید اول بمیرند و بعد شناخته شوند. آن هم آنطور که قرار است.
 
چند سال پیش کتابی در ایران منتشر شد به نام "جامعه نخبه کشی". شنیدم این کتاب بیش از یک میلیون در ایران فروش رفته است. باور ندارم همه آن ها که این کتاب را خریده اند آن را خوانده باشند. اما نام این کتاب برای مردم ایران آینه کنایی بوده است که خود را در آن می بینند..
 
ما مردم ایران عادت داریم که نخبگان خود را اول بکشیم و بعد از مرگ آن ها را عزیز و بزرگ بداریم.
 
آخرین بار که قیصر را دیدم، جلوی در خانه او بود. ما با هم موسسه ای را برای کمک به آموزش کودکان افغانستان راه انداخته بودیم. با آن که مریضی خودقیصر را از پا انداخته بود،اما به با سواد کردن کودکان، حتی کودکان کشور همسایه می اندیشید. به در خانه او رفته بودم تا او را راضی کنم که مسئولیتش را به کس دیگری واگذار کند. به سختی راضی شد.
 
وقتی شنیدم قیصر رفت، به یاد روزی که قیصر تصادف کرده بود هم افتادم. قیصر پس از تصادف چند سالی را به سختی زیست. با درد دست و پنجه نرم کرد. می توانست شرایطی فراهم شود که او این دوره را آسوده تر طی کند. اما شاعر زنده بی قدر است. ما مردم ایران به مرگ نخبگان خود نیازمندیم. زنده آن ها خطرناک است!
شهر دوشنبه
روز سه شنبه
ساعت ۳ بعد از ظهر
۲۰ نوامبر