وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

سفر قندهار ، نخستين تصاوير از كشوری بی تصوير

Sun, 13/05/2001 - 13:30

 
سفر قندهار،
نخستين تصاوير از كشوری بی تصوير
 
اومانتيه، فرانسه
مه  ۲۰۰۱
نويسنده: ميشل لوويو
 
"بودا در افغانستان تخريب نشد، از شرم فرو  ريخت."  اين جمله اى است كه در پاريس از زبان محسن مخملباف شنيده بودم و در عين حال نام كتاب موجز و جامعى است كه در باره افغانستان به چاپ سپرده است. در مقدمه اين كتاب ياداشت كوتاهى است كه " تو اگر اين نوشته را به طور كامل مطالعه كنى، حدود يك ساعت از وقت ترا خواهد گرفت. اما در همين يك ساعت ١٢ نفر ديگر از گرسنگى و جنگ در افغانستان مى ميرند و ٦٠ نفر ديگر از افغانستان به كشورهاى ديگر آواره مى شوند. اين نوشته دلايل اين مرگ و آوارگى را بيان مى كند، چنانچه اين نوشته روح ترا مى آزارد از خواندن آن اجتناب كن."
من اما اين نوشته را خواندم و هربار كه يك صفحه  آن را ورق مى زدم به خودم مى گفتم در افغانستان يك نفر ديگر مرد. يك نفر ديگر آواره شد و به هنگامى كه به آرامى در حال نوشيدن قهوه خود هستم همچنان مردى، زنى، كودكى مى ميرد و آواره مى شود بى آنكه كسى كارى انجام دهد. چه خوب كه فيلمى وجود دارد به نام "سفرقندهار" ساخته  محسن مخملباف و من به وجود چنين فيلمى احساس افتخار مى كنم. به ندرت مى توان صداى برخاسته از تصاوير را اين چنين عميق و عظيم يافت. سفرقندهار مسافرتى است به كشور مردگان و اولين تصاوير سينمايى از كشورى بى تصوير كه در جهان ديده مى شود. يك ضرب المثل عربى مى گويد" اول همسايه، بعدا خانه" چگونه مى توان احساس خوشبختى كرد، در حالى كه در همين لحظه و در نقطه اى ديگر از جهان، آدم هاى ديگر براى خوشبختى هيچ چيز در اختيار نداشته باشند.
 
سفرقندهار محسن مخملباف اثرى است كه قضاوت و ارزيابى ويژه اى را مى طلبد. در پى ساليان متمادى كه افغانستان تحت سلطه طالبان قرار دارد، هيچ فيلمسازى به آن نپرداخته است. در عوض نبايد متعجب شد كه محسن مخملباف، نويسنده و كارگردان پراستعداد سينما، با قريحه اى همچون يك ژورناليست، حركت خود را در سفر قندهار آغاز كرد. در اين فيلم همچون فيلم هاى قبلى او از بازى ستارگان سينمايى خبرى نيست و فيلم عليرغم ايجاز، همه جوانب موضوع خود را مطرح مى كند.
در نخستين پلان، در داخل هليكوپتر، يك دختر جوان كه به زبان انگليسى صحبت مى كند، آنچه را مى بيند و فكر مى كند در ضبط صوت كوچكى كه به قول خودش "جعبه سياه" اوست، بيان مى كند تا اگر در اين سفر نابود شد، كس ديگرى اين جعبه را بيابد. او براى خلبان مى گويد كه مهاجرى افغان است و مقيم كاناداست و در حال سفر به قندهار است تا خواهر جوان خود را كه از اوضاع امروز افغانستان نااميد است نجات دهد.
نام اين دختر نفس است اما برخلاف معنى نامش، خودش و خواهران او در اوضاع فعلى افغانستان در حال خفه شدن هستند. نفس كه به هنگام جنگ داخلى از افغانستان گريخته مى كوشد از طريق مرز ايران به داخل افغانستان وارد شود.
او وارد افغانستان يا جهنم موجود مى شود. جايى  كه عروسكِ بازى كودكان مين هاى انفجارى هستند. او وارد افغانستان مى شود. كشور هزار و يك شب، كشور فتح شده اسكندر و تيمور. رفته رفته گويى ملاقاتى سوررئاليستى در شرف وقوع است. كودكان در مدارس طالبان عدم مدارا را مى آموزند. از آسمان براى مردم بى پا، براى آنها كه روى مين رفته اند، توسط سازمان هاى بين المللى پاى مصنوعى ريخته مى شود و براى نخستين بار ما از زيبايى"برقع" ها شگفت زده و حيران مى شويم. آوازى كه از يك عروسى به گوش مى رسد تلخ و اندوهگين است. چرا كه ما در كشور مردگان هستيم.
قهرمان داستان نفس، همچون ما در اين سفر، به شهر قندهار، به شهر مرگ انسانها با تصاوير ممنوع نخواهد رسيد. قدرت فيلم مخملباف نيز در اين ناكامى و نرسيدن است. به قول "هلنت مولو" فاصله بين "او" و"ما" قابل اندازه گيرى نيست، چرا كه اين فاصله از جنس زمان است. پس از فيلم "سفرقندهار" بايد دريافته باشيم، هنگامى كه از گذراندن زندگى "دلپذير" خود خرسنديم، در جاى ديگرى برادارن و خواهران افغان ما در شرايط ديگرى زندگى مى كنند. در آخرين نماى فيلم، با چشمان نفس، شاهد پايين افتادن برقع و از طريق نگاه او از پشت ميله هاى نخى زندان برقع، شاهد گرفتگى محزون خورشيد هستيم.