وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

نقد و بررسی: فیلم پنج عصر در گاردین ، کایه دو سینما و بیش از ۹۰ نشریه بین المللی دیگر

Fri, 10/12/2004 - 12:00

نقد و بررسی: فیلم پنج عصر در گاردین ، کایه دو سینما و بیش از ٨٠ نشریه بین المللی دیگر

 

 

تله راما

چهارشنبه ۲۰ اوت ۲۰۰۳

مارين لاندرو

 

پنج عصر

 

   تولد دوباره يك دختر جوان افغان، زير نگاه پرشور و متعهد سميرا مخملباف.

   پنج عصر ساعت اميد و رهايى است. روز موعود سرانجام پايان مى ‌پذيرد، خورشيد تمام تلاش خود را به كار برده و اينك قبل از آغاز فرداهاى بهتر به خواب مى ‌رود. هيچ تعجب آور نيست كه سميرا مخملباف، اين ساعت نقل و انتقال زمان  را به عنوان نام فيلم خود انتخاب كرده است. اين سينماگر، مرزها، تغيير شكل و تبديل و جابجايى را دوست دارد. بعد از "سيب" كه داستان دو دختر است كه پدرشان آن‌ها رابه  دور از دنياى خارج نگه‌ داشته بود و "تخته سياه" كه درباره آوارگى آموزگاران كوهستان نشينى است كه در جستجوى مغزهاى تشنه‌اى هستند كه آن‌ها را با دانش خود سيراب كنند، اينك از استحاله متعالى ‌ترى سخن مى ‌گويد. از دگرگونى يك دختر جوان افغانستانى در فرداى سقوط رژيم طالبان.

 از ديدگاه سينمايى، تجديد حيات نقره، همه عناصر شگفت‌انگيز را در خود دارد. نقره كه دختر يك پيرمرد بنيادگراست، به پدرش چنين وانمود مى ‌كند كه به مكتبخانه سنتى كه در آن قرآن مى‌آموزند، مى ‌رود. در آنجا به دختران تلقين مى ‌شود كه "خداوند مردان را بر زنان برترى داده است. يا زنان نبايد چنان راه بروند كه زيبايى ‌هايشان آشكار شود"، ولى نقره پنهانى از مكتبخانه به سوى مدرسه جديدتر مى ‌گريزد. مراسم گذر او از جهانى سنتى، به جهانى مدرن، كه بيشتر يك گذر درونى است، فوق‌العاده زيباست. او چادرش را  پس مى ‌زند و به چهر‌ه‌اى متبسم و مغرور تبديل مى ‌شود. باد پيراهنش را به شكل بادبان قايقى در رقص درمى ‌آورد و حركات و رفتارش چنان چون دريايى متلاطم و پر از شور و عشق به زندگى مى ‌شود.

   در مدرسه "جديد" تمرين دموكراسى مى دهند و به شكل صورى انتخابات رياست جمهورى را برگزار مى ‌كنند، اما نقره اين انتخابات صورى را بسيار جدى مى ‌گيرد. سخنرانى او نه انتقام‌ جويانه و نه كينه توزانه است. سميرا مخملباف در عين نقد انديشه ‌هاى متحجرانه، نگاهى انسانى و محترمانه به بنيادگرايان مسلمان دارد و آن‌ها را قربانيانى مى ‌داند كه عقيده‌اى به آن‌ها القاء و باورانده شده و آن‌ها را كج انديش اما پارسا و صادق معرفى مى ‌كند. در اين فيلم كليشه‌هايى ساده‌انگارانه در مورد بهره‌ بردارى خشونت‌ بار از زنان توسط طالبان به كار گرفته نشده: پدر نقره در اين فيلم چون مردى شكننده، مراقب ديگران،(دستارش را مى ‌دهد تا بچه شيرخواره در آن پيچيده شود.) و حتى اهل شعر است:(او با آرامش و سخنان شيرين و تأثيرگذارى با اسبش سخن مى ‌گويد). سميرا مخملباف سينماگر جوان ۲۳ ساله، اين اولين فيلم خود درباره افغانستان بعد از طالبان را، در اواخر سال ۲۰۰۲ در كابل و حومه آن ساخته است. او نور سينما را به سوى زنان مى ‌گيرد تا آن‌ها را از نقاب جهل خودشان رها سازد. چهره‌هايى در عين حال پير و كودكانه، چهره ‌هاى موجودات قربانى شده كه گويى زمان را گم كرده‌اند، هرچند كه چهره‌هاى گويايى دارند. آزادى، آرزوهاى زيادى را تقويت مى ‌كند. آرزوهايى كه با واقعيت روبرو مى ‌شوند. اين سرزمين تاكنون از اخبار دور بوده است، به مثل نقره هرگز صداى بى ‌نظيربوتو را خود نشنيده است. در حالى كه افغانستان نزديك پاكستان است.

   مردم شايسته اينجا با ظرافت و زيبايى جسمى و اخلاقى شان به فيلم شكوه و عظمت مى ‌بخشند. نقره به مردانى كه با تبختر به او نگاه مى ‌كنند، مى ‌گويد: "خوشبختانه زنان شما را زاييده‌اند وگرنه مى گفتيد كه آن‌ها قادر به هيچ كارى نيستند." سميرا مخملباف فيلمى متواضعانه و متعهدانه ساخته است و امروز همه مى ‌دانيم كه او قادر به انجام هركارى هست، او تا كنون همه راه را در سينماى هنرى جهان درست آمده است.

 

ديلى تلگراف

٩ آوريل ٢٠٠٤

س ف سعيد

 

خانواده کاپولاى ايران

 

   سميرا مخملباف تنها ٢٣سال دارد، خواهرش حنا ۱۴ ساله است و هر دوى آن‌ها از نظر شهرت، در حال رقابت با پدرشان هستند.

 

   سميرا مخملباف زمانى که اولين فيلم خود "سيب" را ساخت، تنها ۱۷ سال داشت. سيب يکى از بهترين‌هاى دهه ۹۰ بود و باعث شد که اين دختر باهوش ايرانى، تبديل به يک شخصيت معروف بين المللى شود.

   وقتى او جايزه فيلم بعدى خود، تخته سياه را از جشنواره کن گرفت و گفت " آن را به نيابت از يک نسل جديد و جوان مى گيرد، که در حال مبارزه براى استقرار دمکراسى و زندگى بهتر در ايران است." رسانه ها اختيار خود را از دست دادند. مجلات مد، براى پوشش اخبار مربوط به سميرا سر از پا نمى شناختند و استادانى مانند ژان لوک گدار از او تقدير کردند.

   اکنون در سن ۲۳ سالگى او يکى از نمادين‌ترين ستاره هاى سينماى جهان است. فيلم سوم او، پنج عصر، هفته آينده اکران خواهد شد، تا ثابت کند وی هنرمندى داراى سبکى بى نظير و مايه دار است. فيلم‌هاى او از زندگى واقعى نشأت گرفته اند، ولى او در آن‌ها چهره‌هايى مى يابد، که نوعى نيروى شاعرانه دارند، و باعث مى شود کارهاى او انعکاسى جهانى داشته باشد.

   سمیرا مى گويد: "من قبل از اين که يک ايرانى، يک زن، يا هر چيز ديگرى باشم، يک انسان هستم. بنابراين سعى مى کنم فيلمى براى تمام انسانيت بسازم. و تلاش مى کنم آدم هاى واقعى را وارد فيلم‌ کنم، و يک آدم واقعى مى تواند در عين حال نماد چيز ديگرى باشد."

   پنج عصر در افغانستان امروز ساخته شده است، کشورى که تبديل به ويرانه شده است. کانون اصلى فيلم، يک زن افغان ۲۳ساله است که رؤياى رييس جمهور شدن را در سر دارد. هر چند او از نسلى است که به وسيله طالبان از رفتن به مدرسه محروم شد، ولى او و دوستانش هيچ شباهتى به قربانيان منفعل ندارند.

سميرا مى گويد: "وقتى براى اولين بار به افغانستان رفتم، چيزى در مورد زنان افغانستانى نمى دانستم. طالبان رفته بودند، ولى هنوز ۹۰ درصد زنها برقع مى پوشيدند. من شروع به صحبت کردن با آن‌ها کردم و متوجه شدم آن‌ها آرزوهاى بزرگى دارند و مملو از اميد بودند. من آن زن‌ها را دوست داشتم؛ من انرژى آن‌ها را دوست داشتم. من زنانى را که زير اين همه فشار، تا اين حد سرزنده بودند، دوست داشتم."

   در ميان دريايى از برقع‌هاى به رنگ آبى روشن، و رديفى از چترهاى آبى که زير نور آفتاب باز شده اند، نوعى حس سيال بودن، که نشانه شکسته نشدن توان انسان است، عليرغم چنان موقعيت ناراحت کننده اى موج مى زند.

   مى توان فيلم را به شيوه هاى مختلف تفسير کرد: سياسى، معنوى، و روانشناختى. ولى احتمالا اغواکننده ترين قرائت مربوط به خود سميراست. يکى از شخصيت‌ها چنين مى گويد: "يک دختر شجاع و باهوش مى تواند تصميم‌هاى مستقل بگيرد." و اين بيان، حاصل موفقيت‌هاى خود سميراست. چون اگر به نظر مى رسد، براى يک زن غيرممکن است رييس جمهور افغانستان شود، چگونه ممکن است دختر نوجوانى از تهران، تبديل به يکى از بزرگترين فيلم‌سازان جهان شود؟

او مى گويد: "بعضى وقت‌ها بايد کليشه ها را بشکنيد. مردم اول باور نمى کنند، ولى کم کم به آن عادت مى کنند. امروزه در ايران، ما فيلمسازان زن فراوانى داريم."

   يکى از آن‌ها خواهر کوچکتر او، حناست. او زمانى که اولين فيلم کوتاه خود را ساخت، تنها هشت سال داشت. حنا اکنون ١٤سال دارد و اولين فيلم بلند او، لذت ديوانگى، بلافاصله بعد از فيلم سميرا اکران خواهد شد. ابتدا قرار بود این فيلم، مستندی در مورد نحوه ساخت پنج عصر باشد، ولى خيلى زود هويتى مستقل به خود گرفت.

حنا مى گويد: "زمانى که من به افغانستان رفتم، مى خواستم فيلمی در مورد پشت صحنه فيلم سميرا بسازم، ولى زمانى که وحشت مردم را ديدم، تصميم گرفتم فيلم مستقلى در اين مورد بسازم، چون همه مردم در آنجا هميشه در هراس به سر مى برند."

   اطلاعاتى که لذت ديوانگى به شيوه خاص خود، در مورد افغانستان به ما مى دهد، از هر گزارش خبرى بيشتر است. ما سميرا و گروه فيلم‌بردارى را مى بينيم که به مردم نزديک مى شوند و از آن‌ها مى خواهند که در فيلم بازى کنند، در حالى که با کنجکاوى و بدگمانى شديد آن‌ها روبرو هستند. افغان‌ها به ميهمان خوشامد مى گويند، ولى نسبت به هر چه که آن‌ها با خود مى آورند، بدبين هستند. به نظر مى رسد آن‌ها هيچ توجهى به حنا که تمام اين صحنه ها را با يک دوربين کوچک ديجيتال ضبط کرده است، ندارند. او با حيرت مى گويد: "آن‌ها فکر مى کردند من بچه اى هستم که يک اسباب بازى در دست دارم." با اين حال بيشترين چيزى که در اين فيلم مى بينيم سميراست؛ يک گردباد کوچک، يکى از نيروهاى طبيعت. او در حالى که با اصرار، جذابيت و قدرت از مردم مى خواهد در فيلم او باشند، انرژى فراوانى از خود متصاعد مى کند. آيا او هميشه اين قدر انرژى دارد؟ "وقتى واقعا به چيزى اعتقاد داشته باشم، بله."

   خانواده کليد درک چنين دختر جوان فوق­ العاده اى است. پدر آن‌ها، محسن، از اولين کارگردان‌هاى ايرانى بود که شهرت بين المللى پيدا کرد. زمانى که سميرا ۱۵ ساله و حنا هشت ساله بود، تصميم داشتند مدرسه را ترک کرده و فيلمساز شوند، بنابراين پدر مدرسه اى در منزل براى آن‌ها درست کرد. کلاس‌هاى او شامل درس‌هاى عملى در مورد فيلم ‌سازى و نيز روانشناسى، ادبيات و...‌ بود. هر چه بود آن‌ها روزى هشت ساعت کلاس داشتند؛ او تمايلات هنرى آن‌ها را به اندازه آروزهاى خود جدى مى گرفت.

   حنا مى گويد: "وقتى بچه بودم دوست داشتم نقاش شوم، پدرم نقاشى‌هاى آبرنگ مرا قاب مى گرفت و به ديوار آويزان مى کرد. او عکس‌هاى برادرم و کارهاى سميرا را قاب مى گرفت. تمام ديوارها پوشيده از کارهاى هنرى کودکانه ما بود! وقتى مهمانى به خانه ما مى آمد، فکر مى کرد که به مهد کودک رفته است. من از او مى پرسيدم چرا اين کار را مى کند؟ پدرم جواب مى داد "هر کس به خانه ما مى آيد، در مورد من و کار من حرف مى زند. من نمى خواهم شما در سايه آثار من گم شويد."

   اکنون ديگر اين خطر وجود ندارد. اين خانواده اغلب با خانواده کاپولا مقايسه مى شود. پدر کاپولا، دختر سوفيا، و پسر رومن همه فيلمسازند. نظر مخملباف‌ها در اين مورد چيست؟ سميرا معترضانه مى گويد: "ما اول بوديم. ما قبل از آن‌ها فيلمساز بوديم. پس آن‌ها شبيه ما هستند! ولى باز هم خوب هست. لااقل يک خانواده شبيه خانواده ما وجود دارد. چون بعضى وقتها مردم ما را به خاطر فيلم ساختن سرزنش مى کنند؛ تمام خانواده را. آن‌ها مى گويند "چرا؟ چرا اين کار را مى کنيد؟"

بعد متفکرانه مى گويد: "احتمالا اين حرف را به اين دليل مى زنند، که نمى توانند باور کنند افراد کم سن و سال هم فيلم بسازند. آن‌ها فکر مى کنند سينما چيست؟ سينما تنها يک پنجره است، يک نقطه نظر. سينما مانند يک قلم است. هر کسى مى تواند بنويسد. هر کسى مى تواند يک نقطه نظر داشته باشد. يک آدم ده ساله هم مى تواند نقطه نظر داشته باشد. فقط بايد به آنچه مى گوييد اعتقاد داشته باشيد."

 

 

 

روزنامه گاردين

جفرى مک

۱۹ می ۲۰۰۳

 

مکانی برای يک زن

 

   سميرا شروع به ساختن فيلمى در مورد يک رييس جمهور زن براى افغانستان کرد. او به جفرى مک ناب مى گويد که سخت ترين قسمت کار، متقاعد کردن کسى بود که بتواند اين نقش را بازى کند.

   سميرا مخملباف داستانى تلخ ولى آموزنده در مورد اولين سفر خود به کابل بعد از سقوط طالبان را تعريف مى كند.

   فيلمساز ٢٢، ساله ايرانى تازه وارد هتل محل اقامت خود شده بود که متوجه نگاه خيره پيرمردى شد. او مى گويد: "زمانى که او صورت مرا ديد، روى خود را به طرف ديوار برگرداند و چشم‌هايش را بست." سمیرا برقع به تن نداشت. پيرمرد که از بنيادگرايان افراطی بود، حتى فکر نگاه كردن مستقيم به صورت او را نمى توانست تحمل کند."من دلم واقعا براى او سوخت. او اکنون چگونه مى خواهد زندگى کند؟ او واقعا به چيزى که طالبان به آن اعتقاد داشتند، معتقد بود. قبل از اين او اين قدرت را داشت که بتواند مرا مجبور به پوشيدن برقع کند."

   با اين حال در فيلم بسيار تکان دهنده، ولى بدبينانه جديد سميرا مخملباف، پنج عصر؛ اثرى از بد جلوه دادن بنيادگرايان مذهبى که باعث شدند زنان در افغانستان تقريبا از انظار محو شوند، به چشم نمى خورد. در عوض او سعى مى ­کند آن‌ها را درک کند. همانند اولين فيلم او سيب (زمانى ساخته شد که او تنها ١٧ سال سن داشت. داستان دو دختر که ارتباط شان با دنياى خارج قطع شده بود.) پنج عصر، داستان دخترى است که در تقابل با پدر خود قرار مى گيرد.

   دختر، که نام او نقره است، به دنياى خارج نظر دارد و فاقد تعصب است. نهايت آرزوى او اين است که روزى رييس جمهور شود. او يک جفت کفش باريک، سفيد و مدل غربى دارد که هر زمان خارج از ديد پدر باشد، آن‌ها را مى پوشد. گويى صرف پوشيدن آن‌ها، نوعى آزادى به او مى دهد. در مقابل، پدر او که شخصيت اش تا حدودى از همان پيرمردى که در هتل ديده بود، الهام گرفته شده است، فرد بسيار متعصبى است، که معتقد است زنانى که کفش نامناسب مى پوشند، يا صورت خود را باز مى کنند، از راه بهشت منحرف شده اند. او ناگهان متوجه می شود که در افغانستان بعد از طالبان، قدرت خود را از دست داده است.

   در ابتدا هيچ کس قبول نمى کرد که نقش آن دختر را بازى کند. سميرا مخملباف به مدرسه اى رفته بود و از زنانى که مدتها از آموزش محروم بودند، همان سوالى را که در ابتداى فيلم مطرح مى شود، پرسيده بود: "آيا کسى هست که بخواهد رييس جمهور شود؟" در ابتدا اين سوال به نظر آن‌ها مسخره می آمد، چون نمى دانستند اين روش سميرا، براى وادار کردن آن ‌ها به گفتن نظرشان در مورد آينده زنان در افغانستان جديد است. او مى پرسد چرا بايد مسخره به نظر برسد که زنى بخواهد رييس جمهور شود؟ اولين هنرپيشه زنى که سميرا تلاش کرد از او فيلم بگيرد، نمى خواست که در فيلم بازى کند. بالاخره، او عاقله رضايى ۲۳ ساله را پيدا کرد، مادرى با سه فرزند، که شوهر خود را در جريان درگيرى هاى افغانستان از دست داده بود. در فيلم، پدر و دختر بر خلاف شيوه هاى متفاوت زندگى، با يکديگر رفتاری توأم با ملاحظه و مهربانى دارند. سميرا افغانستان را به زندانى تشبيه مى کند که در آن زندانبان(پدر) و زندانى(دختر) به يکديگر وابستگى دارند. به عقيده او ارتباط بين آن‌ها کاملاً قدرتمند است.

هنگامى که من با سميرا صحبت مى کنم، بارها تأکيد مى کند که طالبان صرفاً گروهى نبودند که "چند سال بر افغانستان حکومت کردند و رفتند." آن‌ها در ذهن مردم زنده اند، همینطور در فرهنگ افغانستان و در فرهنگ بسياری از کشورهاى شرقى. وضعيت آن‌ها مانند زخمى نيست که بشود آن را پانسمان کرد. مسئله عميق تر از اين حرف هاست. مانند يک سرطان است. درمان آن نيازمند زمان است."

   خواهر ١٣ساله سميرا، حنا(که يک بار نزديک بود در کابل ربوده شود)، نيز يک فيلم مستند به نام لذت ديوانگى، در مورد فرآیند ساخت فيلم پنج عصر ساخته است.

   سميرا در مورد پايان بدبينانه فيلم مى گويد "سعى من ارائه واقعيت است، نمی خواهم دروغ بگويم." در ادامه او به انتقاد از رسانه هاى غربى مى پردازد و اين گونه استدلال مى کند که تصاوير ارائه شده توسط رسانه هاى آمريکايى، در مورد آزادسازى کشورها توسط ارتش آمريکا، خواه افغانستان باشد يا عراق، به همان اندازه سطحى و گمراه کننده است، که فيلم رمبو ۳ ارتش شوروى را از افغانستان بيرون مى راند.

   کابلى که فيلم سميرا به تصوير مى کشد تا حدودى يادآور برلين بمباران شده، يا رم ويران شده اى است که در فيلم‌هاى نئورئاليستى روسلينى يعنى برلين، سال صفر، و رم شهر بى دفاع به تصویر کشیده شده اند. در صحنه اى از فيلم، آشوب و نااميدى تمام شهر را فرا گرفته است، ولى حتى در اين حالت هم کابل با ساختمانهاى باشکوه قديمى و خانه هايى که روى تپه ها ساخته شده اند، هنوز هم زيبا و به گونه اى غريب، تأثيرگذار به نظر مى رسد. به گفته سميرا مخملباف شهر "زيبا و دردناک" است. او اضافه مى کند که تناقض در همين جا نهفته است. "برقع حالت زيبايى دارد و بسيار ساده است، ولى در عين حال بدترين لباس براى زنان در دنياست. بله، محل هاى فيلمبردارى واقعاً زيبا بودند و در عين حال سوررئال به نظر مى رسيدند."

   يکى از صحنه هاى اواخر فيلم مانند نمايشنامه اى از بکت است. ما پيرمردى(مانند پدر، که يک بنيادگراست) را مى بينيم که در وسط بيابان گم شده است. در حالى که الاغ نيمه جانش در کنارش قرار دارد. او که خبر ندارد جنگ مدت ها پيش به پايان رسيده است، قصد دارد به قندهار برود، به اين اميد که ملا عمر را ببيند. سميرا مى پرسد: " او چه مى تواند بکند؟ او به کجا مى تواند برود؟" مرد که به آستانه نااميدى رسيده است و اصلا نمى داند کجاست، تصميم مى گيرد همانجا بنشیند تا از بين برود.

   واقعيت اين است که فيلم پنج عصر خالى از طنز نيست. نقره، شخصيتى نارس و بازيگوش دارد، که از صحبت کردن به زبان انگليسى دست و پا شکسته، با يک سرباز فرانسوى سازمان ملل، که در خيابان با او برخورد مى کند، لذت مى برد. پدر هم صحنه هاى طنزى دارد، بخصوص آنجا که در مورد تغييرات به وجود آمده در کشور، با دلخورى با اسبش صحبت مى کند. با اين حال طولانى ترين صحنه ها مربوط به فقر، گرسنگى و شلوغى بيش از حد است. سميرا مخملباف تصويرى از ملتى ارائه مى دهد که تلاش دارد از شر نفوذ فراگير طالبان خلاص شود و در عين حال هنوز از هويت جديد خود اطمينان ندارد.

  

 

 

روزنامه اينديپندنت

۲۳ مى ۲۰۰۳

 

   سميرا مخملباف، دختر باهوش يکى از اسطوره هاى سينماى ايران (محسن مخملباف)، کن را با کار آخر خود به تسخير درآورده است. ولى آيا اين کارگردان ۲۳ساله همان اندازه که به نظر مى رسد تسلط دارد؟ فيونا مارو در ملاقاتى با او سعى مى کند به فراسوى تبليغات رسوخ کند.

 

مانند پدر، مانند دختر

  سميرا مخملباف دارد حرف مى زند. خوب شايد بتوان گفت دارد آنچه را که فرا گرفته است تکرار مى کند. او کاملا صاف مى نشيند تا من بتوانم چهره اش را ببينم. او چانه اش را بالا می گیرد و دستش را چنان در مقابل صورتش بلند کرده است که گويى مى خواهد حرف هاى خود را به گوش يک جهان منتظر برساند. ژست خوبى است؛ حتى مى توان گفت سلطنتی است. هر چه باشد سميرا ملکه سينماى ايران است. عضوى از يک سلسله سينمايى، که شروع به رقابت با يکى از دار و دسته هاى بزرگ هاليود کرده است. به فوندا فکر کنيد و به داگلاس.

   پدر او محسن است؛ همان کارگردان معروف، زندانى سياسى سابق، و همچنين نويسنده، تهيه کننده و تدوينگر فيلم‌هاى دختر بزرگ خود. خواهر سميرا، حنا، که اکنون يک دختر ۱۴ساله و بالغ است، يک فيلم مستند ساخته است (او در سن حساس ۸سالگى يک فيلم کوتاه را کارگردان کرد.) برادر آنها ميثم نيز فيلم کارگرانى كرده است که از جمله آن‌ها مى توان به فيلم "سميرا چگونه تخته سياه را ساخت" اشاره کرد. روى هم رفته پايانى براى استعداد و خانواده گرایی آن‌ها وجود ندارد.

   ولى اينجا سميراست، با شجره نامه اى که در ميان مخملباف‌هاى جوان دارد؛ در سن ۲۳ سالگى او کارگردان سه فيلم سينمايى است: سيب، تخته سياه و اکنون پنج عصر، که توجه افراد زيادى را براى کسب يک جايزه بزرگ از كن به خود جلب کرده است. به اين ترتيب خيلى طبيعى است که بگوييم که او دچار بلوغ زودرس است.

   در يک بعد از ظهر ابرى، در ساحل ريويرا، سميرا لباس سياهى پوشيده است که از سر تا پاى او را مى گيرد: مانتو، شلوار، صندل‌هاى پاشنه بلند، همراه با يک روسرى بلند که موهاى مجعد او را مى پوشاند. او جثه کوچکى دارد. احتمالاً سايز ٦، ولى مژه هاى فوق العاده اى دارد که از زمان بتى بوپ نديده ام و به نظر مى رسد قسمت اعظم صورت او را پوشانده اند. با اين حال زمانى که حرف مى زند، خواهان تمام توجه شماست: اثرى از خجالتى بودن در او ديده نمى شود. در حقيقت او مانند آتشفشانی ازافکار است که گويى منتظر علامتى براى فوران کردن هستند.

   پاسخ او به اولين پرسش من ۱۱ دقيقه طول مى کشد. اين اعتماد به نفس، همان چيزى است که سميرا مخملباف را تبديل به شخصيت دوست داشتنى جشنواره كن کرده است. مصاحبه قبلى بيش از زمان مورد نظر طول کشيد، چون سه مرد ميانسالى که پرسش‌ها را مطرح مى کردند، تمايلى به جدا شدن از او نداشتند.

   اين موضوع کاملا قابل درک است: زن جوانى که تا اين اندازه جذب کار خود شده، به صورت غيرقابل انکارى جذاب است. بخصوص زمانى که آن کار چنين مسائل جالب توجهى را مطرح مى كند. پنج عصر، بعد از بمباران هاى افغانستان فيلمبردارى شد. مکانى که در آن بعد از سقوط طالبان، جز ساختمان ها، سنت هاى نهادينه اجتماعى هم در هم ريخت.

   نقره ۲۰ سال سن دارد و بالاخره مشغول درس خواندن شده است. هرچند پدر سنت گراى وى، از اين موضوع اطلاع ندارد. نقره، در منزل برقع مى پوشد و تنها زمانى که دور از خانه است، آن را از روى صورت خود کنار مى زند. و کفش هاى سفيد پاشنه بلندى به پا مى کند. او که در خرابه ها زندگى مى کند، پناهگاهى براى تعداد فراوانى از بى خانمان‌ ها فراهم می کند، که نهايتا باعث بى خانمان شدن خانواده خودش مى شود. با اين که در شرايط بحرانى زندگى مى کنند، برادرش گم شده است و زن برادرش تنها مانده و شيرى هم براى دادن به نوزادش ندارد. ولى نقره به روياى بزرگترى علاقمند است: او مى خواهد بداند که دمکراسى که به تازگى به کشورش تحميل شده است، تا چه اندازه مى تواند وضع هموطنانش را بهبود بخشد. و اين که چرا يک زن نبايد بتواند رييس جمهور شود.

   سميرا مى گويد: "افغانستان همسايه ماست. زبانمان يکى است. وقتى پدرم فيلم سفر قندهار را ساخت، من متوجه مشکلات، فقر، بى خانمانى، و سايه سنگين مردها در زندگى زن ها شدم."

 

   افراد ۲۳ساله با شهامت مثل او كم اند، که داراى حساسيت سياسی باشند و بخواهند سخنگوى ملتى شوند که به اندازه افغانستان، تحقير شده و عقب مانده است. از اين نظر او لياقت تمام اعتبارى را که کسب کرده است، دارد.

او ادامه مى دهد: "من مى خواستم واقعيت افغانستان را ببينم. آمريکا مانند رمبو به آنجا رفت و مردم را از دست حکومت طالبان نجات داد. به ما گفته شده ديگر طالبان نيست، از الان به بعد افغانستان يک کشور دمکراتيک است."

   "ولى من مى خواستم عزت نفس را در زندگى مردم، آن هم به شيوه اى که الان زندگى مى کنند ببينم. من مى خواستم نظر آن‌ها را در مورد وضعيتى که در آن زندگى مى کنند بدانم."

   " نمى خواستم شتابزده قضاوت کنم. قبل از آن فکر مى کردم زنان افغان ذهن بسته اى دارند. فکر مى کردم پوشش صورت، آرزوهاى آن‌ها را نيز پوشانده است. " 

   او این فشارها را به قوانين سانسورى که خود وى، در چهارچوب آن‌ها کار مى کند تشبيه مى کند. 

   سميرا مخملباف، فيلمساز بودن يک زن در ايران را به امرى کاملا قابل قبول تبديل کرده است. مى پرسم آيا از نظر او چنين دستاوردى را، از خود فيلم‌هايش بزرگتر مى داند و او سرش را به علامت پاسخ مثبت تکان مى دهد. "فکر مى کنم در ابتدا يکى از مهمترين چيزها خود من بودم، داستان من، به عنوان زنى از يک کشور اسلامى که فيلم مى سازد. در ابتدا اين خيلى خوب بود، چون باعث شکسته شدن کليشه ها مى شد."

  وقتى از او مى پرسم که آيا تصور مى کند او هم مثل نقره زمانى رييس جمهور شود، مانند يک دختربچه جيغ مى زند.

   "نه! من نمى خواهم رييس جمهور شوم. من اصلا سياستمداران را دوست ندارم."

 

 

روزنامه تايمز

۱۸ اکتبر ۲۰۰۳

 مارك كازينز

داستان هاى حيرت­ انگيز کشف حجاب جادويى

 

  

   سومين فيلم بلند سميرا مخملباف، پنج عصر، که در جشنواره فيلم لندن در حال نمايش است، داستانى حيرت انگيز از کشف حجاب زنان افغان است، که بعد از سقوط طالبان به تصوير کشيده شده است. کارگردان در فيلمى جادويى و خاطره انگيز، از يک جفت کفش و لباس رنگ و رو رفته، به عنوان نمادهايى از حس زنانگى شخصيت اصلى فيلم، و امتناع وى از متابعت از محدوديت هاى اسلامى، استفاده مى کند. به مدت ۲۰ سال اين سينماى نمادين ايرانى، همواره نوآورانه بودن و حيرت­ انگيز بودن خود را نشان داده است.

   مانند هنرمندان بسيارى از کشورهاى کمونيست، کارگردانان ايرانى مجبور بوده اند به خاطر وجود سانسور حرفهاى خود را به صورت استعاره بزنند. در حالى که فيلم‌هاى غربى، بيشتر از رمان ها، تئاتر و اخيرا از کتاب‌هاى فکاهى الهام مى گيرند، فيلم‌هاى ايرانى، متکى به شعر و سنت‌هاى ادبى عظيم سرزمين فارس هستند.

   سميرا هنگام کارگردانى فيلم سيب تنها ١٧،سال داشت در حالى که هنگام فيلمبردارى پنج عصر ۲۲ساله بود. شايد يک دليل براى بالغ شدن او اين باشد که پدرش او را از دبيرستان بيرون کشيد، تا يک دوره فشرده آموزش نقاشى، عکاسى، جامعه شناسى، فلسفه و تجزيه و تحليل چهارچوب سينماى کلاسيک جهان را بگذراند. مانند بسيارى از همکارانش، سميرا مخملباف تعداد کمى فيلم هاليودى ديده است و تحت تأثير اين فکر که سينماى پرجنبش، وسيله اى براى فرار از واقعيت و کاملا حسى است قرار نگرفت.

   بعد از ديدن فيلم‌هاى مخملباف‌ها، فيلم‌هاى آمريکايى مانند بيل را بکش، به تدريج غيرانسانى و بى احساس به نظر مى رسند. پايان تکان دهنده پنج عصر شبيه نجواست. در مقايسه با آن فيلم بيل را بکش، از تارانتينو، مانند نوعى شيپور است. با توجه به اين همه حرف براى گفتن، سينماى ايران هنوز پر از اميد است.

 

رونامه تايمز

۱۵ آوريل

دیو کالهون: 

 

مخملباف‌ها یک خانواده فیلمساز با مأموریتی خاص

 

   سينما در کشورى که مردم زيادى از گرسنگى رنج مى کشند و از داشتن آب بهداشتى، يا برق محروم هستند، به چه دردى مى خورد؟ در سال ۲۰۰۲ کارگردان ايرانى، محسن مخملباف و دختران او، سميرا و حنا آنقدر مطمئن بودند که سينما مى تواند وضع کشور جنگزده افغانستان را عوض کند، که کل خانواده از ايران به افغانستان تغيير محل داد.

   آنها معتقد بودند که با راه اندازى يک فرهنگ فيلم‌سازى محلى در آن کشور، مى توانند به بازسازى سياسى و اجتماعى آن کمک کنند. استدلال آن‌ها اين بود که اگر افغان‌ها، مشکلات خود را روى پرده سينما تشخيص دهند، در زمان کمترى قادر به حل مشكلات خواهند بود.

   سميراى ۲۴ساله مى گويد: "حتى قبل از اين که طالبان سينما را به طور کلى ممنوع کنند، افغان‌ها بيشتر فيلم‌هاى هندى و پاکستانى تماشا مى کردند." 

   سميرا لباسى سياه رنگ به تن دارد و با روسرى خود بازى مى کند. صداى او آرام و مانند يک کودک است، ولى با تحکمى که خاص صحبت مى کند. او مى گويد:" آنچه مردم در فيلم پنج عصر می بینند، رقص هندى نيست. شخصيت اصلى فيلم من يک زن از افغانستان است و رفتارى مانند تمام زنان افغانستانى دارد."

   زمانى که خانواده وارد افغانستان شد، اولين کار محسن، کمک به کارگردان افغان، صديق برمک، براى ساخت فيلم اسامه بود. سميرا هم بلافاصله کار روى فيلم پنج عصر را آغاز کرد. 

   صحبت در مورد علاقه شديد محسن مخملباف، براى قرار دادن سينما در بطن تلاش‌هاى بازسازى افغانستان وسوسه کننده است. ولى او در اين مورد کاملا قاطع است و مى گويد: "سينما مانند آينه ای است که اجتماع مى تواند از طريق آن به روح خود نگاه کند و نقايص آن را برطرف کند. در ۱۰۰ سال گذشته افغانستان چنان بدون آينه سينما به سر برده است که مى توانيم بگوييم اين ملت تقريبا از شناخت خود عاجز است."

   سميرا مى گويد: "من به افغانستان رفتم و با مردمى که از پاکستان و ايران باز مى مى گشتند، ملاقات کردم. مردمى که در پياده روها و ويرانه ها زندگى مى کردند. تصميم گرفتم فيلمى در مورد اين مردم بسازم."

   سميرا فيلم پنج عصر را بدون داشتن فيلمنامه و با سرزدن به مدرسه ها و نقاط ديگر کابل، صحبت کردن با مردم و تهيه ياداشتهايى بر اساس آنچه که شنيده و ديده بود ساخت.

   او در بعضى جاها با مقاومت روبرو شد. يک مرد چنان از مواجهه با چهره بى برقع او در راهروى هتل ناراحت شد، که روى خود را به سوى ديوار برگرداند. سميرا آهى کشيد و گفت: "از خودم مى پرسيدم زن‌ها چگونه مى‌توانند با چنين مردانى زندگى کنند."

   دشوارى‌هايى که سميرا به عنوان يک فيلمساز زن در کابل با آن‌ها روبرو شد، انعکاسى از ترس و مردسالارى در آن کشور است. فيلم مستند حنا او را در حالى نشان مى دهد که سعى مى کند چندين نفر، از جمله کسى که بعدا تبديل به شخصيت اصلى فيلم او شد، يعنى عاقله رضايى که يک بيوه است را متقاعد کند تا در پروژه فيلم شرکت کنند. ما شاهد مشاجره اى بين سميرا و يک ملاى ريشو هستيم که بعد از اين که راضى به بازى در فيلم مى شود، ناگهان تغيير عقيده مى دهد و مى گويد: "اگر در فيلم بازى کنم، مردم به من مى‌خندند. نکند يک فيلم غيراخلاقى است؟"

     تاکنون پنج عصر تنها چند بار در افغانستان به نمايش در آمده است. با اين حال گروه فيلمبرداى کوچک مخملباف بعد از اين فيلم، به صحنه فيلم اسامه رفتند و از آن زمان تاکنون در ساخت چندين فيلم کوتاه، توسط فيلم‌ سازان جوان افغان نيز نقش داشته اند و به گروه‌هاى فيلمسازى خارجى هم کمک کرده اند. اسامه هم تابستان سال گذشته، چند بار به نمايش درآمد و يک بار هم طى جشن‌هاى سال نو در ماه فوريه. هدف مخملباف از بنيانگذارى يک فرهنگ فيلم‌ سازى در افغانستان، حالا ديگر در حال ميوه دادن است.

   سميرا در عين حال اميدوار است که فيلم او باعث آگاهى بيشتر از اين موضوع شود که مشکلات افغانستان هنوز عميق است. او مى گويد: "افغانستان فقير است. هيچ چيز در افغانستان نيست. هيچ چيز و من نمى دانم اين کشور چگونه قرار است تغيير کند. اين که آدم فکر کند بعد از رفتن طالبان، تمام مشکلات افغانستان حل شده است، ساده اندیشی است."

   "ولى به نظر من، مخملباف کار خيلى خوبى براى افغانستان کرد. او يک کليشه را نابود کرد."

 

 

اينديپندنت

۱۸ آوريل ۲۰۰۴

 

 

موضوع خانوادگى است

 

   جاناتان رامنى مى گويد فيلمساز بودن در ايران کار سختى است. اين موضوع اهميت بيشترى به کار مخملباف‌ها، از جمله حناى ۱۴ ساله مى دهد که اين حرفه را به صورت خانوادگى دنبال مى کنند.

   در مقايسه با خانواده فيلمسازان ايرانى، يعنى مخملباف‌ ها، حتى دار و دسته کاپولا در هاليوود هم کم کار به نظر مى رسند. پدر خانواده محسن مخملباف از اوايل دهه ۸۰ از کارگردان‌هاى مطرح سينماى ايران بوده است. سميرا مخملباف که اکنون ۲۴سال سن دارد، اولين فيلم بلند خود، سيب را در سن ۱۷ سالگى ساخت؛ سومين فيلم او به نام پنج عصر به تازگى در انگليس به نمايش گذاشته شده است. در عين حال، خواهر کوچک تر سميرا به نام حنا، فيلم لذت ديوانگى را کارگردانى کرده است که مستند، ويديويى در مورد فيلم سميراست؛ هنگام ساختن اين فيلم او ۱٣سال داشت(و هنگامى که اولين فيلم کوتاه اش را ساخت تنها ۸ سال سن داشت.) و به اين ترتيب رکورد جهانى کم سن و سال بودن در سينما را شکست.

   چگونه شد که اين خانواده در سنين اين قدر پايين وارد اين حرفه مى شوند؟

   محسن مخملباف مى گويد: "يک روز به اين نتيجه رسيدم که به جاى ساختن فيلم، فيلمساز بسازم." به نظر مى رسد لحظه حساس براى اين تصميم زمانى بود که سميرا تصميم گرفت به دليل دلزدگى از کليشه ها در سن ۱۴سالگى مدرسه را ترک کند. سميرا مى گويد: "من از هر نوع کليشه اى متنفرم. من از مدرسه متنفر بودم، چون آن‌ها فقط به آدم جواب و جواب و جواب مى دهند، بدون اين که اجازه دهند دست به تجربه بزنيد يا طور ديگرى فکرکنيد. به هر حال تصميم گرفتم از آن فرار کنم."

   اين موضوع پدر را واداشت به رويکرد آموزشى جديدى فکر کند. در ابتدا از وزارت ارشاد ايران درخواست كرد به او اجازه دهند تا ۱۰۰ فيلمساز تربيت کند ولى درخواست او رد شد. دليل آن هم اين بود که "يک کارگردان مشكل ساز و خطرناك مانند تو براى يک کشور کفايت مى کند." در عوض محسن مخملباف هشت شاگرد از بين خانواده و دوستان انتخاب کرد که شامل فرزندان خودش و همسرش مرضيه مشکينى هم مى شود. فيلم‌هاى مختلفى که توسط اعضاى خانواده ساخته شد، پروژه هاى مدرسه اى بود که تحت عنوان خانه فيلم مخملباف ساخته مى شدند.

   به هر طريق اين مدرسه شامل دوره هاى دقيق و متنوعى بود که تنها شامل فيلم نمى شد، بلکه به گفته مخملباف "هنر و زندگى را به صورت مساوى آموزش مى داد" و شامل همه چيز مى شد از دوچرخه سوارى و شنا و اسکيت بازى گرفته "يک فيلمساز بايد قوى باشد" تا آشپزى، کامپيوتر و زبان؛ چيزى که کاملا با مهارت‌هاى معمول فيلم ‌سازى تفاوت داشت. روش او شامل تمرکز بر يک موضوع خاص به مدت يک ماه و هشت ساعت در روز بود. آن گونه که حنا مى گويد: "اگر مدرسه مخملباف يک اصل داشته باشد، آن تمرکز است."

  فيلمى که حنا از سميرا در حين کار کردن گرفته است، نشاندهنده اراده اى قوى براى متقاعد کردن و به کار واداشتن نابازيگران است. در صحنه اى از فيلم تخته سياه، او را در حالى مى بينم که از ميان يک رودخانه بسيار سرد عبور مى کند تا گروهى از کردهاى سالخورده غيرحرفه اى را تشويق کند و يا در جايى دست خود را روى دهان بازيگران فشار مى دهد تا آن‌ها را براى بازى کردن راهنمايى کند. در لذت ديوانگى او کاملا صريح و بى تعارف است و تسليم ناپذيرى غيرمعمول او باعث برآشفتن يک ملاى پير مى شود؛ سرسختى او را در جاى ديگر مى توان ديد زمانى که به کسى که قرار است هنرپيشه نقش اول زن او باشد مى گويد: "اگر فردا شخص جوان ترى بيايد، او را انتخاب خواهم کرد."

   در عين حال که محسن مخملباف مدت‌ها نوعى قهرمان مردم پسند در ايران بوده است، اکنون سميرا معروفترين عضو خانواده در خارج از کشور است. او يک رسانه پرداز حرفه اى است، يک شخصيت غالب، نه تنها براى سينماى جوان ايران، بلکه چه بخواهد و چه نخواهد، براى زنان جوان مسلمان. سميرا که اکنون کارکشته کنفرانس‌هاى مطبوعاتى است (فيلم ميثم رويکرد حرفه اى او را در جريان جشنواره کن نمايش مى ‌دهد.)، داراى سبک مخصوص به خود نيز هست.

    در عين حال پنج عصر، جاه ­طلبانه ­ترين و صريح ترين بيانيه سميراست. او اين فيلم را در اطراف کابل با استفاده از هنرپيشه هاى غيرحرفه اى ساخت تا به موضوع آينده افغانستان بعد از طالبان بپردازد و اين که آيا زنان افغان بالاخره از زير برقع بيرون خواهند آمد، تا بتوانند قدرت بيشترى داشته باشند. فيلم در يک مدرسه غيرمذهبى دخترانه شروع مى شود، جايى که در آن دختران افغان در اين مورد بحث مى کنند که آيا يک زن افغان ممکن است تبديل به بى نظير بوتو يا اينديرا گاندى ديگرى شود.

   ولى از نظر سميرا، طالبان نشانه اى از يک نوع طرز فکر است که حد و مرزى نمى شناسد. او مى گويد: "ما طالبان خاص خود را داريم، مردم افغانستان طالبان خاص خود را دارند و مردم آمريکا هم طالبان خاص خود را." پنج عصر شبيه نوعى بيانيه است که همان اندازه که در مورد زنان افغانستان مصداق دارد، در مورد زنان ايران هم صدق مى کند. آيا فيلم‌ سازى در يک کشور ديگر شيوه سميرا براى دور زدن سانسور سختگيرانه ايران است؟ او مى گويد: "من اين فيلم را در افغانستان ساختم، ولى فيلم داستان ايران نيز هست. از طريق اين فيلم من توانستم در مورد وضعيت ايران خيلى ساده تر از آنچه که در خود ايران مى توانستم، حرف بزنم."

   سميرا اولين بار در سن هشت سالگى و براى بازى در فيلم پدرش، بايسيکل ران، به افغانستان رفت. او در سال ۲۰۰۱همراه محسن براى ساخت فيلم سفری به قندهار به افغانستان بازگشت؛ اولين فيلم بلندى که قرار بود حس زنده اى از واقعيت حکومت طالبان و مين‌هاى زمينى را به نمايش بگذارد. سميرا مى گويد او اولين فيلم خود را از سر احساس مسئوليت براى مردم افغانستان ساخت. "مردم کسى را نداشتند تا در مورد آن‌ها احساس مسئوليت کند، آن‌ها کسى را نداشتند تا عميقا صحبت کند و به آنجا برود و واقعيت را ببيند. من احساس مى کنم که آن مردم را دوست دارم، هر چه باشد زبان و فرهنگ ما مشترک است."

   فيلم مستند حنا، به نام لذت ديوانگى، سميرا را در افغانستان درحالى نشان مى دهد که مشغول بحث در مورد رييس جمهور شدن زن‌هاست. درست مانند کارى که در فيلمش مى کند. آدم سر درنمى آورد که زنان افغان، که سال‌ها در کشور خود از حقوق قانونى محروم بوده اند، با چه ديدى به اين زن خارجى مطمئن به خود نگاه مى کردند. سميرا مى گويد: "تصور مى کردم قرار است زنان بسيار عقب مانده اى را ببينم. ولى آن‌ها بسيار قدرتمند بودند و شديداً در حال تغيير کردن." در هر حال او مى دانست که قرار است باقيمانده يک فرهنگ وحشت را ببيند و هم‌چنين اضطراب شديد از اين که ممکن است وضع گذشته برگردد. 

   حس ترس، يا لااقل احتياط قابل درک در فيلم لذت ديوانگى که نشان دهنده تلاش سميرا براى انتخاب هنرپيشه ­ها جهت بازى در فيلم پنج عصر است به تصوير کشيده شده است. مردم به شيوه اى که چندان هم براى کشورى که هر نوع تصويربرداری در آن مدت‌ها ممنوع بود حیرت انگیز نیست، نمى دانستند بازى کردن در يک فيلم چه مسائلى را ممکن است به دنبال داشته باشد. فيلم حنا نمايش دهنده مذاکرات خواهر او با هنرپيشه هاى احتمالى است و نشان مى دهد که بسيارى از افرادى که مورد مصاحبه قرار مى گرفتند، جواب مثبت يا منفى مى دادند، بعدا نظرشان عوض مى شد، يا با احتياط با سميرا که رويکرد او گاهى اوقات جذاب و گاهى اوقات صريح بود گرم مى گرفتند.

   روى هم رفته سميرا براى به دست آوردن آنچه که براى فيلمش لازم دارد، سختگير به نظر مى رسد. با اين حال به نظر مى رسد حنا تحت هيچ نوع محدوديت، از طرف خواهرش، از اين نظر که چه چيزى را نشان دهد و چه  چيز را نشان ندهد، قرار نداشته است. حتى در يک جا سميرا به حنا مى گويد که ديگر فيلم نگيرد، ولى حنا همچنان به كار خود ادامه مى دهد.

   از جشنواره کن سال گذشته، سميرا با بزرگوارى به تمام مصاحبه کنند­گان گفته است که فيلم حنا از فيلم خود او بهتر است، و حقايق بيشترى را در مورد افغانستان نشان مى دهد. حنا هم در مصاحبه اى که متن آن در وب سايت خانواده قرار داده شده، گفته است که فيلم لذت ديوانگى فيلم پشت صحنه پنج عصر نيست. او مى گويد فيلم خودش "ظاهراً در مورد جستجوى سميرا به دنبال هنرپيشه در کابل است، ولى در واقع نوعى فيلم مستقل در مورد چهار نفر در افغانستان است." به نظر او لذت ديوانگى بيشتر به "وحشت در يک جامعه" مى پردازد.

   در حالى که کار جديد مخملباف در دنيا به نمايش در آمده است، ولى به گفته سميرا نمايش آن در ايران مشکل شده است. تعدادى از فيلم‌هاى اين خانواده قربانى تيغ سانسور شديد ايران شده است. حتى فيلم کوتاهى که حنا در سن ۸ سالگى ساخت، ممنوع شده است. همين اتفاق براى لذت ديوانگى هم رخ داد. فيلم‌هاى سميرا به صورت محدود در آنجا نمايش داده شده اند. "ما هميشه مشکل سانسور را داريم. بعضى وقت‌ها وضعيت بهتر است، چون مى توانيم فيلم بسازيم. ولى بعد نمايش آن را ممنوع مى کنند." 

   در عين حال سميرا مسئوليتى دارد که کمتر فيلم‌سازى با آن روبرو بوده است که اين تا حدودى به دليل جوان بودن اوست و تا حدودى به اين دليل است که او تنها کارگردان زن جوان از يک کشور اسلامى است که به شهرت بين المللى دست يافته است  و مى داند که تعدادى فراوان او را سرمشق قرار خواهند داد.

   او مى داند که تبديل به يک شخصيت كليدى شده است. او مى گويد: "من سعى نکردم تبديل به يک نماد شوم، من هيچ ‌وقت فکر نکردم که زن هستم و جوان، من فقط مى خواستم فيلم بسازم. ولى تصادفا من نماد چيزى شدم. اين خيلى بد است که ما تعداد زيادى زن فيلمساز يا جوان فيلمساز نداريم، بنابراين به نظر مى رسد که من يکى از اولين افرادى بودم که اين کليشه را شکستم. اين کار خوبى است، چون وقتى شما کليشه اى را مى شکنيد، افراد ديگرى وارد صحنه مى شوند. ما هميشه يک نفر را لازم داريم تا کارى را انجام دهد؛ بعد از آن کار آسان مى شود. در عين حال ..." در اينجا او نفسى تازه مى کند و با آهى سرد ادامه مى دهد: "من دوست دارم در مورد چيزى احساس مسئوليت کنم." احتمالا سميرا مخملباف بيش از هر کس ديگر در عالم سينما تجسم يک روحيه جديد است که به درد مى خورد. با تماشاى فيلم‌هاى جدى و در عين حال شاداب او و ديدن تسلطى که بر سينما دارد، تنها فکرى که مى توانيد بکنيد اين است که آينده متعلق به اوست. 

 

 

مجله FT

۷ فوريه ۲۰۰۴

 نايجل اندروز

 

 

 

تنها ارتباط

 

   به عنوان يک منتقد متوجه شده ام که امسال سالى استثنايى از جهت ملاقات با کارگردانانى از اين دو کشور همسايه دائما خبرساز است، يعنى ايران و افغانستان.

   هر دو کشور تقريبا سينماى مشترکى دارند. نه تنها کارگردان ايرانى محسن مخملباف (که خود فيلم سفر قندهار را ساخته است) از نظر مالى به فيلم اسامه کمک کرد، بلکه در همان زمانى که برمک فيلم اش را آماده مى کرد، دختر مخملباف يعنى سميرا(که قبلا به خاطر فيلم‌هاى سيب و تخته سياه مورد تقدير قرار گرفته است)، به صورت همزمان مشغول فيلمبردارى فيلم خود که در افغانستان ساخته شده و مضمونى افغانستانى دارد، به نام پنج عصر بود. اين فيلم هم که در کن نشان داده شد، موفق به کسب جايزه شد و به‌ زودى در سراسر دنيا توزيع مى ‌شود.

   در کن سميرا مخملباف فيلمسازى ايرانى است که يک فوق ستاره است. ولى او کسى نيست که غربى ‌هاى در جستجوى همفکر، بتوانند به آسانى او را برای همراهی با خود متقاعد کنند، به همان اندازه که بنيادگرايان نتوانستند.

   فيلم او، پنج عصر، نشاندهنده افغانستان بعد از طالبان است که بين شرارت طالبان رانده شده، و دريايى از نيروهاى آمريکايى و پاسدار صلح سازمان ملل، که مشغول محافظت از آن هستند، در نوسان است. 

   در عين حال ريشه اين ناتوانى، براى برقرارى رابطه بين شرق و غرب، قطعا نوعى ناتوانى براى همدردى است. من سوالى را از مخملباف پرسيدم که از سپتامبر ۲۰۰۱ به بعد در اذهان غربى ‌ها وجود داشته است. چرا مسلمانان واقعى اين قدر از محکوم کردن واقعه ۱۱ سپتامبر که باعث تمام اين درگيرى ها شد، ابا دارند، يا حتى از اين که با آمريکايى که از کشتار ۳۰۰۰ غيرنظامى خشمگين است، همدردى نمى ‌کنند؟

سميرا مى گويد: "مرگ هر کسى در دنيا به هر دليلى براى ما ناگوار است. در فيلمی که من در مورد ۱۱سپتامبر ساختم (منظورش اپيزودى است که براى فيلم بلند١١ سپتامبر ساخته است که در آن کودکان افغانستانى را نشان مى دهند که سعى دارند فاجعه اى را که آن سوى دنيا اتفاق افتاده است، درک کنند.) سعى کردم هم براى مرگ آن انسانها متأسف باشم و هم نشان دهم که فاصله فراوانى بين آن دو فرهنگ و آن دو كشور وجود دارد. آن کودکان غار نشين نمى توانند متأسف باشند و نمى توانند درک کنند که آن ساختمان‌هاى بلند چگونه بوده اند يا اين که نيويورک کجاست... هر کجا در دنيا مردم کشته شوند بد است. ولى به همان اندازه که مسلمانان آمريکايى ‌ها را نمى شناسند، آمريکایى ‌ها هم مسلمان‌ها را نمى شناسند. آنها زندگى و فرهنگ يکديگر را نمى فهمند. در اين دنيا هيچ کس از حال هيچ کس خبر ندارد، هر چند ممکن است فکر کنيد که با وجود ماهواره ها ما بايد به اجتماع واحدى تبديل شده باشيم..."

   کمى بعد از جشنواره کن، من خواهر ١٤ ساله سميرا مخملباف را در جشنواره ونيز ديدم. او خواهر خود را با يک دوربين مستند در افغانستان دنبال مى کرد. سپس خودش تبديل به جوان ‌ترين کارگردانى شد که به يک جشنواره معروف اروپايى دعوت شده است. فيلم او، با نام لذت ديوانگى، که در ابتدا قرار بود يک مستند باشد، تبديل به چيزى کاملا متفاوت شد. او مى گويد: "من وحشت مردم افغانستان را ديدم. ديدم که آن‌ها از هر چيزى مى ‌ترسيدند. از من، از روسرى من، از خواهر من، از دوربين من، از بازگشت طالبان...من تغيير عقيده دادم و تصميمم گرفتم فيلمى در مورد مردم و ترس آن‌ها بسازم."

   او و فيلم او با مجموعه اى از هراس ها و تابوها مواجه مى شوند.(از جمله تصوير ناراحت کننده و مضحک ملاى پيرى که فکر مى کند سميرا مى خواهد از او در يک فيلم مستهجن استفاده کند.) که نشان‌ دهنده فاصله بين ايران وافغانستان است. از نظر بسيارى از افغان ‌ها، اين فيلم سازهاى ايرانى مهاجم، از دنيايى غريبه، پيچيده و بى بند و بار مى آيند. ولى الان نکته مضحک اين است که لذت ديوانگى در کابل قابل نمايش است، ولى در تهران نمايش آن ممنوع شده است.

   هنگام گفتگو با سميرا مخملباف او به من گفت: "طالبان چيست؟ طالبان تنها ملا عمر يا اسامه نيست. بوش هم طالب است! طالبان هر حکومتى است که فکر مى کند فقط خودش حق است."

   

  

 

 

 

The Times The Eye

۲۳-۱۷ آوريل ۲۰۰۴

 

در مورد زمان

 

   ديويد مايکل در مورد فيلمى مى نويسد که شاهد جوانه زدن اميد در خرابه هاى کابل است.

    بعد از بمباران افغانستان توسط آمريکا، اولين فيلمى كه در آن کشور ساخته شد، فيلم پنج عصر سميرا مخملباف، داستان زندگى کسانى است که بعد از فروکش کردن گرد و غبار جنگ در آن کشور زندگى مى کنند. اين فيلم جايزه هيات داوران جشنواره کن سال گذشته را براى مخملباف به ارمغان آورد که دومين بارى بود که کارگردان ٢٢ساله ايرانى برنده آن جايزه مى شد.(بار اول براى فيلم تخته سياه در سال ۲۰۰۰ بود).

   در فيلم پنج عصر، سميرا مخملباف کسانى را که فکر مى کنند سينماى ايران مخلوطى از کوره راه ‌هاى بيابانى، افراد غيربازيگر و شترهاست به چالش مى طلبد. او هم ‌چنين با بنيان‌ گذارى سبکى که متعلق به خود اوست، هر گونه اتهام مبنى بر تقليد کردن از پدر فيلمساز خود محسن را رد مى کند.

   اين فيلم ريشه در رابطه يك دختر و پدر دارد که تفاوت بسيارى با رابطه خود او با پدرش دارد. قهرمان زن فيلم، نقره ۲۰ ساله با افکار پدرش مخالف است. پدر که تحت تأثير سنت و دين قرار دارد، ترجيح مى دهد دخترش مدرسه را ترک کند تا اين که از نظام آموزشى بعد از طالبان بهره مند نشود. مدرسه رفتن او باعث ايجاد اشتياقى، با تشويق يک شاعر چادرنشين، براى رييس جمهور شدن در افغانستان  مى شود. ولى موجى از پناهجويان نقره را مجبور مى کند که از منزل خود نقل مکان کند و به پرستارى از خويشاوندان بيمارش بپردازد و در عين حال همچنان که نياز به زنده ماندن اولويت پيدا مى ‌کند، آرزوهاى او رنگ مى بازند.

   نقره نماينده روحيه زنان کابل است که مخملباف وقتى براى ساختن فيلم خود وارد شهر شد‌، با آن‌ها مواجه شده بود.   

   کارگردان اين‌چنين به خاطر مى آورد:"آن‌ها اميد و آرزوهاى فراوانى دارند. ولى حد اين آرزوها تا کجاست؟" توهم خود بزرگ بينى نقره که آرزو دارد رييس جمهور کشورش شود، نشان مى دهد که کنار رفتن نقاب از چهره زن‌ها، نبرد سياسى را تبديل به نبردى بين نسل ‌ها و جنسيت ‌ها کرده است.

   در حالى که رويکرد نئورئاليستى کارگردان، به تصوير کردن شهر ويران شده کابل مى پردازد، عليرغم فقدان يک خط داستانى واقعى، فيلم به نوعى توازن بين موضع  سياسى و احساس واقعگرايى اى که نوعى حس شاعرانه خاص دارد دست مى يابد. عنوان فيلم برگرفته از يک شعر قديمى اسپانيايى در مورد يک گاوباز است که منعکس کننده وضع بد کنونى و آروزهاى آينده افغانستان است.

 

 

 

سايت اند ساند

فوريه ۲۰۰۴

 

 

عاقبت افغانستان

 

   دو تا از فيلم‌هايى که براى اولين بار در جشنواره کن سال گذشته به نمايش در آمدند، در سال ۲۰۰۲ در افغانستان ساخته شده بودند، آن هم فقط چند ماه بعد از سقوط طالبان: فيلم اسامه ساخته کارگردان افغانستانى، صديق برمک؛ و فيلم پنج عصر ساخته کارگردان ايرانى سميرا مخملباف.

فيلم‌سازان افغانستانى به کشورشان بازگشته اند، تا نسل جديدى از فيلمسازان را به ساختن فيلم و تهيه كنندگان خارجى را به سرمايه گذارى تشويق کنند. در اين مورد محسن مخملباف نقش مهمى بازى کرده است که خود را وقف بازسازى افغانستان و سينماى آن کشور کرده است.

   در حکومت طالبان حتى تماشاى فيلم نوعى عمل براندازانه محسوب مى شد و زمانى که سميرا مخملباف مشغول فيلم ‌بردارى فيلم پنج عصر در کابل بود،(آن گونه که در فيلم خواهرش، لذت ديوانگى ساخت به ثبت رسيده است) تعداد کمى از افراد جوان، مايل به بازى در نقش بازيگر بودند. خيلى از آن‌ها از دوربين مى ترسيدند و برخى تصور مى کردند لازمه هنرپيشه شدن رقصيدن است؛ عملى که هنوز هم با خشم محافظه کاران مواجه مى شود.

   مخملباف کاملا آگاه است که سينماى جديد افغانستان با موقعيت‌هاى نمايشى محدود و مخاطبينى سر کار خواهد داشت که با هر چه از سينماى موزيکال و عشقى باليوود(هند) فاصله بگيرد، بيگانه اند. آن گونه که مخملباف مى گويد:"حتى بدترين فيلم‌هاى ايرانى داراى پيام اجتماعى هستند که کاملا با فيلم‌هايى هندى متفاوت است."

    فيلم پنج عصر سميرا مخملباف از طريق شخصيت نقره(عاقله رضايى)، دختر مدرسه اى سرسختى که مى خواهد اولين رييس جمهور زن افغانستان شود، به نقش در حال تحول زنان در جامعه افغانستان، کشش دوگانه دمکراسى و بنيادگرايى و واقعيت‌هايى مانند بيکارى، بى ‌خانمانى و فقر مى پردازد.

 

 

 

 

سايت اند ساند 

آوريل ۲۰۰۴

 هانا مک گيل

 

سبک خانگى ايرانى

 

   سومين فيلم بلند سميرا مخملباف به نام پنج عصر جايگاه او را به عنوان يک کارگردان برجسته دنياى سينما تثبيت مى کند. کسى که از شهرتِ داشتن خانواده اى آبرومند برخوردار است، به عنوان يک فيلمساز اصيل و با استعداد، به دليل توانايى هايى که دارد، تحسين شده است، و به عنوان يک کارگردان زن خاورميانه اى که هنوز ۲۵ ساله نشده است، دوست داشته مى شود. پنج عصر به عنوان داستان زن جوان جاه طلبى که به دنبال تحصيل در افغانستان بعد از طالبان است، اولين فيلمى بود که بعد از بمباران آمريکايى ها در کابل ساخته شد. اين فيلم براى اولين بار در کن در سال ۲۰۰۳ به نمايش درآمد و برنده جايزه هيات داوران شد. آن هم شش سال بعد از اين که عباس کيارستمى موقعيت جهانى سينماى ايران را با بردن نخل طلايى براى فيلم طعم گيلاس تثبيت کرد و سه سال بعد از موفقيت سه گانه اى که طى آن سميرا اولين جايزه هيات داوران را براى فيلم تخته سياه، و حسن يکتاپناه و بهمن قبادى مشترکاً جايزه دوربين طلايى را به ترتيب براى جمعه و زمانى براى مستى اسب‌ها بردند. از بين اين سه کارگردان جوان اين سميرا مخملباف بود که بيشترين توجه را به خود جلب کرد. اگر محسن مخملباف از برجسته ترين شخصيت‌هاى موج نوى ايران بود، فرزند بزرگ تر او، جلوه جذاب ‌ترى به آن جنبش سينمايى داد. (و البته جلوه اى مناسب و جوان براى کشورى که ۶۰ درصد جمعيت آن زير ۲۵ سال سن دارد). در عين حال، کسانى که از خود مى پرسيدند، آيا افراد بيشترى مثل او هم در ايران هستند، پاسخ خود را با فيلم حنا مخملباف ١٤ساله، يعنى لذت ديوانگى که مستندى در مورد زحمت‌هايى است که سميرا براى آماده سازى فيلمش در کابل کشيده است، دريافت کردند. پنج عصر با داستان ساده اى از دخترجاه طلبى که عليرغم موانع فراوان، شکوفه مى کند شروع مى شود: نقره ۲۰ساله پنهانى از خانه خارج مى ‌شود تا به مدرسه برود، در حالى که علاقه خود را از پدر سنت گرايش پنهان نگه مى دارد و بعد از يک مباحثه درسى به اين نتيجه مى رسد که دوست دارد رييس جمهور بعدى افغانستان شود. او در اين راه از کمک يک شاعر جوان استفاده مى کند، ولى تلاش‌هاى آن ‌ها براى هماهنگ کردن يک مبارزه انتخاباتى با نيازهايى اساسى تر مانند جستجوى دائمى براى محل زندگى و سلامت کودک برادر زن نقره که از بى غذايى در حال از بين رفتن است، منقطع مى شود. محروميت از داشتن خانه و تغذيه مناسب، نقره خوش بين را با موانع متعددى روبرو مى کند و آنچه که به صورت آرزوى اغواگر جوانى شروع شده بود، تبديل به استعاره اى براى انکار توان بالقوه و سرکوب اميد مى شود. فيلم بلند پروازانه و پيچيده سميرا مخملباف، تصويرى غمبار از جامعه اى در حال سقوط است که چاشنى عاشقانه و لحظات کوتاهى از طنز غيرمعمول به آن اضافه شده است. در عين حال، لذت ديوانگى ضبط صريح و جذابى از فرآيند قبل از توليد و انتخاب هنرپيشه است، که در آن مخملباف‌ها با اصرار سعى در متقاعد کردن بازيگران انتخاب شده براى شرکت در فيلم دارند.

   محسن در سال ۲۰۰۱ گفت: "پنج سال پيش در حالی که من فعال‌ترين کارگردان ايرانى سينماى ايران با ۱۴ فيلم بلند، سه فيلم کوتاه ۲۸ کتاب و ۲۲ مورد تدوين طى يک سابقه کارى ۱۴ ساله بودم، تصميم گرفتم که مدتى فيلم نسازم و در عوض فيلم‌ساز بسازم." البته گفتن اين که مخملباف پدر، به ‌طور كامل دست از فيلم‌سازى کشيد، چندان منطبق بر واقعيت نيست: سفرقندهار (۲۰۰۱) که داستان تلاش‌هاى توأم با هراس زنى افغانستانى است که مى خواهد به وطن خود بازگردد، تبديل به يکى از تحسين شده ترين کارهاى او شد و در عين حال به سميرا در نوشتن فيلمنامه ها و تدوين تمام فيلم‌هاى بلندش کمک کرده است. ولى در اين که او(به قول خودش) در زمينه ساختن فيلمساز موفق بوده است، به گواهى سه فيلم بلند سميرا، فيلم مرضيه به نام روزى که زن شدم(که بررسى سه گانه اى از مراحل بلوغ زنان در ايران است و در سال ۲۰۰۰ ساخته شده است) و نيز فيلم لذت ديوانگى حنا، جاى ترديدى وجود ندارد.

    رويکرد خط توليدى خانواده مخملباف به فيلم‌سازى قطعا در دوران معاصر نظيرى ندارد. احتمالا نزديک‌ ترين مثال گنجاندن اعضاى خانواده توسط کلود شابرول در ميان نيروى کار خلاق خود است، هر چند هيچ شابرول ديگرى نتوانسته است‌، چنان شهرتى از خود به جاى بگذارد، چه رسد به اين که جز مهمانان دائمى جشنواره هاى بين المللى فيلم شود.

   به هم آميختگى پروژه هاى خانواده مخملباف، نوعى جبهه مشترک از اعتماد خلاق ايجاد مى کند. در حالی که ساخت هر فيلم جديد منشاء داستان‌ها و افسانه هاى جديد مى شود. هم فيلم لذت ديوانگىِ حنا و هم فيلم چگونه سميرا تخته سياه را ساختِ ميثم، نوعى پس زمينه واقعى، براى فيلم‌هاى تخيلى که آن‌ها را همراهى مى ‌کند، ارائه مى دهند و هم ‌چنين به بنيان‌گذارى سبك تازه تأسيس سميرا کمک مى کنند. در واقع با داشتن چنين گنجى از مواد تبليغاتى و اطلاعات پس زمينه که ارائه شده است، به دشوارى مى توان شخصيت سميرا را از زحماتى که براى متمایز کردن پروژه هاى خود از فيلم تمام شده مى کشد جدا کرد. در فيلم چگونه سميرا تخته سياه را ساخت، او مانند گردبادى از توان بدنىِ غيرقابل کنترل است که جمعيت را با استفاده از يک بلندگو گرد هم مى آورد، به پشت يک بازيگر چنگ مى زند تا مطمئن شود که به موقع حرکت مى کند و دستش را روى دهان بازيگر ديگرى قرار مى دهد، تا مانع از اين شود که بدون نوبت حرف بزند. لذت ديوانگى نشان مى دهد که افزايش شهرت، باعث افزايش جنبه شده است: فرآيند انتخاب هنرپيشگان سميرا، شبيه حمله‌اى غيرقابل پيش بينى، ترکيبى از جذابيت و تهاجم است.

   خود سميرا به آرامى از منتقدان جذابيت ترسناکى است که ورود او به صحنه بين المللى را خوشامد گفته است: "آن‌ها مى گويند تو جوانى، مثل اين که بايد پير باشم،"تو زنى"، مثل اين که بايد مرد باشم، "تو ايرانى هستى"، مثل اين که بايد از جاى ديگر آمده باشم. و بعضى افراد هم به من گفتند "تو خيلى کوچک اندامى"، مثل اين که بايد يک پيرمرد چاق باشم تا بتوانم فيلم بسازم.

   با اين حال در حالى که نسل قبلى کارگردانان ايرانى بايد منتظر مى ماندند تا دنيا آن ‌ها را درک کند و بعد انتظار تقدير و تجليل داشته باشند، سميرا در مقابل چشمان ما به يك ستاره تبديل شد.

   سينماى مدرن ايران، که در دهه ٨٠ و ٩٠، به بلوغ رسيد يعنى زمانى که فيلمسازان اروپايى و آمريکايى ذهن مشغولى نقد، انعکاسى بودن، و کيش کارگردان را داشتند؛ با کارگردانانى مانند کيارستمى و مخملباف راه خود را به دنياى خارج باز کرد، کسانى که همانند پيشينيان خود، گُدار و تروفو، سمبل‌هاى خجولى بودند که به همان اندازه که دل نگران بررسى شهرت، خلاقيت و فلسفه نمايندگى خود بودند، به همان اندازه هم دل‌ مشغولى داستان گويى صريح يا نگرانى هاى سياسى را داشتند.

 

 

The Big Issue

۱۸-۱۲ آوريل ۲۰۰۴

 

 

دنياى جديد شجاع

 

   هنگام کنکاش در مورد شرايط زنان در افغانستان، کارگردان سميرا مخملباف با بى مهرى هر دو جنس مواجه شد. او با اسکاى شروين گفتگو مى کند.

 

   "مگر آن‌ها حجاب را به شما تحميل نمى کنند و شما را مجبور به ماندن در خانه نمى کنند؟ آيا بهتر نيست که يک زن رييس جمهور باشد؟" 

   اين فرياد پر احساس سميرا مخملباف خطاب به گروهى از زنان افغان است، آن هم در مواجهه اى که اساس سومين فيلم او، پنج عصر را تشکيل مى دهد. فيلم مستندى که پا به پاى فيلم او ساخته شده است، بخوبى تلاش شديد وی براى به ثمر رساندن پروژه را نشان مى دهد. زنى که عينک به چشم دارد، از ميان آن جمعيت به تندى پاسخ مى دهد: "چرا قصد دارى با طبيعت مبارزه کنى؟ معلوم است که يک زن نمى تواند رييس جمهور باشد." بقيه دخترها او را شديدا تشويق مى کنند.

   سميرا مخملباف هنگامى که اولين بار در فيلم بايسيکل ران، به كارگردانى پدرش محسن مخملباف بود، بازى کرد تنها هشت سال داشت. پدرش بعدا فيلم سفر قندهار را کارگردانى کرد که توجه تمام دنیا را به افغانستان فراموش شده جلب کرد. سپس واقعه ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد و تصاوير افغانستان به صورت ۲۴ساعته در تلويزيون هاى تمام دنيا پخش شد. هنگامى كه سميرا، که در آن زمان ۲۲ سال داشت، بعد از خاتمه تهاجم آمريکا و آزادسازى آن کشور از حکومت طالبان، به افغانستان رفت، با واقعيتى مواجه شد که تفاوت فراوانى با تصاوير خبرى تک بعدى داشت.

او با کنايه مى گويد: "شما شنيديد که چگونه آمريکا مانند رمبو رفت تا مردم را از دست طالبان نجات دهد و اعلام كرد تنها مشکل افغانستان گروهى به نام طالبان بودند که اکنون رفته اند و ديگر مشکل به حساب نمى آيند. ولى من ديدم كه طالبان هنوز در اين کشور هستند." او دستانش را روى چشم‌ها و قلبش مى کشد. او در سن ۲۴ سالگى جذاب به نظر مى رسد. با چشمان سرمه کشيده و صدايى نرم و از ته گلو. در حالى که افغانستان هنوز در چنگال عقايد سرکوبگرى در رابطه با جنسيت است، سميرا بذر پويايى جديدى را در اين محل شناسايى کرد.

او مى گويد: "درصد بالايى از زنان افغان هنوز برقع مى پوشند، چون از بازگشت طالبان وحشت دارند. من مى خواستم آن‌ها را ببينم. من صداى زنان افغان را مى شنیدم. آن‌ها زنده بودند. انرژى و آرزو داشتند. رنج کشيدن هميشه باعث تضعيف آدم نمی شود. بعضى وقت‌ها آدم را قوى مى کند. من اين قدرت را ديدم و فکر مى کنم اگر قرار باشد در مورد افغانستان حرف بزنم، در مورد اين زن‌هاى قدرتمند صحبت خواهم کرد."

جدا از برنامه هاى خبرى CNN، گزارشاتى که در مورد وضعيت زن‌ها در افغانستان مخابره مى شوند، بر نقض بيش از حد حقوق بشر تاکيد مى کنند، مانند آزمون اجبارى پاکدامنى و تجاوز جنسى. فيلم جديد اسامه که آن هم توسط شرکت فيلمسازى خانه فيلم مخملباف، حمايت شده است تصوير تاريکى را براى کنکاش انتخاب کرده است.

   با اين حال اين آن حقيقتى نيست که سميرا مخملباف به آن علاقمند باشد. مبارزه قهرمان زن او تا حدود زيادى نوعى جستجوى درونى براى هويت است. فيلم داستان زن جوانى است که بدون اين که پدر متعصب اش بداند، به مدرسه مى رود و به عنوان بخشى از يک پروژه درسى تشويق مى شود براى رياست جمهورى تلاش کند. به علاوه، پنج عصر با نوعى طنز غيرمستقيم همراه است. پدر متعصب به همان اندازه دخترهايش قربانى عقايد خود است. با اين حال او آدم خوش خلقى است؛ حتى اگر نمى تواند با موجوداتى از جنس مخالف گفتگو کند، در عوض با قاطرش حرف مى زند!

   سميرا داستانى تعريف مى کند از ملاقات با مردى در يک هتل که روى خود را به سوى ديوار برمى گرداند، تا به صورت برهنه يک زن نگاه نکند. "او قبلاً که قدرت داشت، مرا مجبور به پوشيدن برقع مى کرد. اکنون او قدرت ندارد، بنابراين چشم‌هايش را مى بندد. با اين که من کاملا با عقايد او مخالفم، براى اين که بتوانم فيلمى در مورد افغانستان بسازم، مى خواهم او را ببينم و به حرف او گوش کنم."

   سميرا مخملباف که قسمت اعظم آموزش خود را حين کار با پدرش در ايران به دست آورده است، اغلب يک نابغه ناميده مى شود. به عنوان يک کارگردان معروف، که در کشورى با حکومتی شبیه حکومت افغانستان بزرگ شده است، حتماً همين‌ طور هم هست. ولى يک کار بزرگ از هيچ چيز سبز نمى شود و مشخص است که جثه کوچک سميرا، اراده اى آهنين را در خود جاى داده است.

   شما نشانى از این اراده را هنگامى که جمله زير را به زبان مى آورد مى بينيد: "من صرفاً سعى کردم دروغ نگويم. من اين کودک را هنگامى ديدم که از گرسنگى در حال مرگ بود. او در واقعيت در حال مرگ از گرسنگى بود" و به مچ دستش اشاره مى کند."دکتر به من گفت که او تا دو روز ديگر مى ميرد. دوستم به من گفت که در فيلم از او استفاده نکنم، چون ديدن او حتى براى يک لحظه هم رنج آور است.(ولى) مردم بايد او را ببينند. اين واقعيت افغانستان است."

   شما همچنين مى توانيد سميرا را در فيلم مستندى که خواهرش حنا ساخته و نام آن لذت ديوانگى است و در مورد چگونگى ساخت فيلم پنج عصر است، پشت دوربين ببينيد. او به ملايى که قرار است نقشى کليدى در فيلم بازى کند توضيح مى دهد: "من شما را به اين دليل انتخاب کردم که خوش قيافه اى و ريش بلند سفيدى دارى." ملا مى پرسد: "آيا فيلم مستهجنى است؟" و سميرا با عصبانيت مى گويد: "سينما گناه نيست."

   استعاره هاى او بسيار نمادين است. به عنوان مثال نماد کفش، با اين حال مخملباف اصرار دارد که اين عناصر بخشى از واقعيت افغانستان به گونه اى است که او تجربه کرده است. "زمانى که من در جستجوى زن‌ها بودم، نمى توانستم صورت‌ آن‌ها را ببينم، ولى مى توانستم اين کفش‌هاى پاشنه بلند را ببينم. فکر کردم که مطمئن ام زير اين برقع يک زن هست."

   سبک او به گفته خودش ملهم از دنياست و نه ساير فيلم‌سازها. او در مورد زن جوانى که نقش اول فيلم را بازى مى کند، مى گويد: "او يک فرد عادى است، يک زن ۲۲ ساله با سه بچه. در واقع او شوهرش را بعد از آمدن آمريکايى ها از دست مى دهد. او معلم است. به نظر من او خيلى قوى است. او رييس جمهور نمى شود، ولى در فيلم مانند رييس جمهور بازى مى کند. او همان چيزى است که هست و من اين موضوع را در واقعيت يافتم."

   تزريق واقعيت افغانستان به داخل متن شاعرانه فيلم، همان‌گونه که فيلم مستند نشان مى دهد، تلاش دشوارى بوده است. واضح است که در تلاش براى دادن صدا و چهره اى به موجودات نامريى آن کشور قدم بزرگى براى کمک به افغانستانى که پس از رفتن طالبان در جستجوى هويت است برداشته شده است. 

 

 

 

ديلى تلگراف

۱۷ مى ۲۰۰۳

 سوکدو ساندو

 

روياى روشن، سرزمين ويران

 

   بمب‌ها در خاورميانه منفجر مى شوند. هواپيماها، جاده ­ها و مغازه ­ها در سراسر فرانسه تعطيل است. ولى در کن، زندگى روال طبيعى خود را طى مى کند. مگر بايد غير اين باشد؟

   پنجاه و ششمين جشنواره کن قرار است بى سر و صداتر از معمول باشد، ولى هنوز هم صدها فيلم که ارزش تماشا کردن داشته باشند وجود دارد. يکى از فيلم‌هايى که بسيار انتظارش را مى کشند، فيلم سينمايى پنج عصر، ساخته جديد سميرا مخملباف است. او از زمانی که نخستین فيلم بلند و نفس گيرش، به نام سيب در سال ۱۹۹۸ نمايش داده شد، از چهره هاى محبوب کن بوده است. پنج عصر هم بسيار زيبا و هم حيرت انگيز است. اين فيلم که در افغانستان بعد از سقوط طالبان فيلمبردارى شده است، در مورد قدم‌هاى متزلزل، ولى مصمم زن‌هاى جوان آن کشور است که مى خواهند به خود آموزش دهند. هنگام بحث‌هاى مدرسه اى، آن‌ها به نوبت سر پا مى ايستند، تا اعلام کنند که هنگامى که بزرگ شدند دوست دارند معلم، دکتر يا مهندس شوند. آن‌ها مردانى را که از پاکستان باز مى گردند و اين ايده را که افغانستان هم ممکن است روزى بينظير بوتو خود را داشته باشد، به سخره مى گيرند و سرزنش مى کنند.

   با اين حال روياهاى آن‌ها که به همان روشنايى و جذابيت برقع‌هاى آبى رنگ شان است، در تمايز کامل با سرزمينى ويران شده اى قرار دارد، که آن‌ها اکنون در آن زندگى مى کنند. ما شخصيت اصلی فيلم را مى ‌بينيم، که زن مغرور و باهوشى به نام نقره است و در حال گام برداشتن در ميان منظره ويران شده اى از مکان‌هاى بمباران شده است. همه جا ويرانه است. ايده آليسم چه معنى دارد، زمانى که مادر آنقدر گرسنه است که ديگر شير کافى براى دادن به کودک تازه متولد شده اش ندارد؟

   فيلم چهارچوب فوق العاده اى دارد، به تدريج که پيش مى رود، نيرو و قدرت اخلاقى بيشترى از خود نشان مى دهد و حتى زمانى که تنها صداى قابل شنيدن، صداى خش خش پاى خانواده نقره است، که به دنبال آب از راه هاى خاکى عبور مى کنند، فيلم بسيار گويا به نظر مى رسد. پنج عصر فيلمى بسيار بدبينانه اما پر قدرت است.

 

 

 

 

 

گاردين

۲۶ مى ۲۰۰۳

 پيتر بردشاو

 

   جشنواره نااميد کننده کن، با تصميم‌هاى جنجالى به پايان مى رسد، اما فيلم تأثيرگذار پنج عصر سميرا مخملباف، در مورد افعانستان بعد از طالبان، شايستگى بردن جايزه هيات داوران را داشت.

 

 

  

روزنامه تايمز

۱۵ آوريل ۲۰۰۴

 

شورشيان زير برقع‌هايشان

 

   شايد جنگ در افغانستان تمام شده باشد اما مبارزه سخت‌ترى براى رسيدن به آزادى ‌هاى اجتماعى هنوز در اين كشور ادامه دارد.

   با اين كه سينماى ايران در دهه ۱۹۹۰ بسيار مُد بود، اما طى چند سال گذشته مخالفت‌هايى درخصوص اين نوع سينما به وجود آمده است. اما مى ‌توان گفت درميان تمام فيلمسازان فعال ايرانى، خانواده مخملباف تنها كسانى بودند كه توانستند دربرابر ذائقه مخاطبان بين‌المللى، كه اندكى نيز به سردى گراييده است، دوام بياورند و همچنان مورد استقبال آن‌ها قرار بگيرند. با اين كه سميرا مخملباف و پدرش محسن، مانند سايرين بسيار مستعدند تا كليشه‌هاى سينماى ملى خود را دوباره به تصوير بكشند، اما درعين حال، غريزه عجيبى هم دارند كه مى ‌توانند به كمك آن به داستان‌هاى صميمانه‌اى كه درباره زندگى انسان‌ها، براى مخاطبان بين‌المللى خود به تصوير مى ‌كشند، يك جنبه خبرى هم بدهند.

   پنج عصر سومين فيلم بلند سينمايى است كه خانه فيلم مخملباف(متعلق به محسن مخملباف و فرزندانش) در افغانستان مى ‌سازد. اولين فيلم كه توسط خود محسن مخملباف ساخته شد، قندهار نام داشت كه قبل از حادثه ۱۱ سپتامبر ساخته شد، و پس از پخش اهميت جهانى يافت.

   پنج عصر فيلم سميرا مخملباف زمانى ساخته شد كه مساله افغانستان تحت تأثير جنگ عراق، درحاشيه اخبار قرار گرفت. مخملباف در اين فيلم قصد دارد نشان دهد كه تنها پيروز شدن در جنگ، به معنى پايان يافتن و حل شدن مشكلات يك كشور نيست.

   با اين كه ديدن تصاوير افغانستان آن‌هم بدون آن كه توسط گروه خبرى يك شبكه تلويزيونى غربال شده باشد، جالب است اما اين بدان معنى نيست كه سميرا هدف و برنامه خاصى را در فيلم خود دنبال نكرده باشد. ديدگاه سميرا نسبت به جامعه پس از طالبان در افغانستان، به عنوان يك زن جوان كه به شدت هم معتقد است بايد از حق خلاقيت خود استفاده كند، نسبت به بسيارى از ديدگاه‌هاى موجود، اعتبار بيشترى دارد. مخملباف با انتخاب زن جوانى كه همسن خود اوست، به عنوان شخصيت اصلى فيلم، و تأكيد مكرر با نشان دادن يك سرى تصاوير تكان ‌دهنده، توانست دو دستگى موجود در قلب افغانستان را كشف كرده و به تصوير بكشد. نقره، با اجراى جذاب يك بازيگر غيرحرفه‌اى مصمم است تا از آزادى ‌هايى كه پس از سقوط حكومت طالبان برايش فراهم شده، استفاده كند. او در يك مدرسه دخترانه ثبت ‌نام كرده است اما بايد اين واقعيت را از پدر سخت ‌گيرش مخفى كند. او كه آرزوى تبديل ‌شدن به اولين رييس‌جمهورى زن كشورش را در خود پنهان كرده است، بايد مخفيانه يك جفت كفش پاشنه‌ بلند را كه به شدت به آن علاقه ‌مند است زير برقع‌اش پنهان كند، تا كاملاً از چشم پدرش دور باشد. تناقضى كه بين آرزوى نقره و فرصت‌هاى بدست آمده براى زنانى چون او وجود دارد، كاملا واضح و آشكار است.

   در حالى كه ما از ابتداى فيلم باور داشتيم كه نقره توانايى تبديل شدن به يك زن سياستمدار را دارد، در خلال فيلم، بتدريج درمى ‌يابيم كه فرصت‌هاى او به وسيله نيروى غيرقابل تغيير سنت، و روند فرساينده تنازع بقا، از بين مى ‌رود. به نظر مى رسد با اين كه مخملباف لحظه‌هايى از طنز استثنايى ايجاد مى ‌كند، اما در افغانستان پس از حكومت طالبان، جايى براى خوش‌بينى وجود ندارد.      

 

 

واتس آن

۱۴ آوريل ۲۰۰۴

 

 

پنج ستاره

 

   سميرا مخملباف فيلمساز ۲۳ ساله ايرانى، پس از ساخت فيلم تخته سياه در كردستان، براى ساختن سومين فيلم خود كه برنده جايزه هيأت داوران جشنواره كن سال ۲۰۰۳ شد، افغانستان پس از دوران طالبان را انتخاب كرد. فيلم، داستان دخترى است به نام نقره، كه مى خواهد رييس ‌جمهور كشور خود شود. او بدون اطلاع پدر به شدت مذهبى و متعصب خود، مدرسه‌اش را عوض مى ‌كند، ولى در آنجا همه آرزويش را مسخره مى كنند. او بدون هراس، آنجا را ترك مى كند تا اطلاعات بيشترى به دست آورد و از هر كسى كه مى ‌بيند، مى ‌پرسد كه رهبران كشورش چگونه به قدرت رسيده‌اند. اين وضعيت لحظه‌ هاى طنز‌آلود زيادى را ايجاد مى كند، اما شيوه ساده لوحانه نقره، در عين حال روشى است براى طعنه زدن و زير سوال بردن ساختارهاى اجتماعى و سياسى افغانستان و هم چنين كشف واقعيت پيچيده فعلى در اين كشور. در اين فيلم هيچكس، حتى پيروان طالبان، بد نمايش داده نمى ‌شوند. پيروان بنيادگرا به شوخى مورد طنز قرار مى ‌گيرند و پدر نقره به جاى آن كه يك هيولاى ظالم نشان داده شود، به عنوان يك آواره به تصوير كشيده مى ‌شود. استفاده از بازيگران غيرحرفه‌اى، به فيلمى كه انعكاس وضعيت مردم افغانستان است، اصالت بيشترى مى ‌دهد و ديدن آن را حتى به اين دليل كه افغانستان عارى از چشم‌اندازهاى غربى را به ما نشان مى ‌دهد، ارزشمندتر مى ‌كند. نماى شهر كابل كه در خرابه‌ها غرق شده است، وحشتناك بوده و تصويرى كلى از كشورى است كه در ورطه آشوب و اغتشاش فرو رفته و در آينده نزديك نيز اميدى به بهبود وضعيت آن نمى رود. در عين حال كه پنج عصر واقعيت‌هاى تلخ زندگى در افغانستان را توصيف مى كند، اما به گونه‌اى تحسين‌ برانگيز، از احساساتى بودن اجتناب مى ‌كند. عنوان اين فيلم كه با ظرافت و كُندى از مكانى به مكان ديگر و از طرز تفكرى به سوى طرز تفكرى ديگر جريان دارد، از شعر گارسيا لوركا، درباره مرگ يك گاوباز اقتباس شده و اين خط فكرى در فيلم تكرار مى ‌شود و آن را به يك افسانه رويايى بدل مى ‌كند. فيلم پنج عصر، كه تركيب فريبنده‌اى است از واقع‌ گرايى و شعر، طنز، اميد، زيبايى و نااميدى، اثرى به شدت تأثيرگذار است، كه چه از نظر بصرى و چه از نظر حسى قابل تقدير به شمار مى ‌آيد.

 

 

 

اسكرين اينترنشنال

۲۱ مه ۲۰۰۳

 

پنج عصر

   اين جستجوى قوى براى يافتن مظلوميت كه حقايق اساسى را نيز آشكار مى ‌سازد، بايد با آغوشى باز در همه جاى جهان مورد استقبال قرار بگيرد. با اين كه ديالوگ ‌هاى طولانى و سنگين، مشخصه سينماى ايران است، اما اساتيد سينما از اين فيلم سميرا مخملباف كه در بخش مسابقه به نمايش درآمد، به گرمى استقبال مى ‌كنند.

   اين فيلم به روش سنتى خانواده مخملباف ساخته شده كه در آن بحث‌هاى اجتماعى سياسى، جايگزين واقعگرايى روانپزشكانه متعارف مى ‌شود. اما در اين فيلم هم، مانند دو فيلم ديگر مخملباف، يعنى سيب و تخته سياه، پرگويى ‌هاى هميشه با نوعى طنز استثنايى و حتى سوررئال تلطيف مى ‌شوند. حتى بهتر از آن مى توان گفت كه ديالوگ‌ هاى فيلم كه گويى براى مخاطب غربى نوشته ‌شده‌اند، سرانجام به تصاوير به شدت تأثيرگذارى تبديل مى ‌شوند كه مشخصه فيلم‌هاى سميرا و پدرش محسن مخملباف است.

   اطلاعات مستندى كه اين فيلم ارائه مى ‌دهد، به خودى خود آن را حائز اهميت مى ‌سازد. خرابه‌هاى كابل و رنگ قهوه‌اى زمين تفتيده از بى حاصلى ظالمانه صحرا، در چشم‌اندازهاى كوير، در همه جا به چشم مى ‌خورد و اين در حالى است كه هواپيماهاى نظامى غربى نيز به طور ناشناس در آسمان مشغول گشت‌ زنى هستند. با اين همه، هنوز اميد نمرده است، به خصوص در مدرسه محلى كه در آنجا به دختران مى ‌گويند شما مى توانيد هر چه كه مى ‌خواهيد بشويد.

   نقطه قوت سميرا مخملباف، در خلق تصاوير است. تمام موضوعات فيلم به شكل نماهاى بصرى زيبايى كه يك موسيقى زيبا و به دقت انتخاب شده هم آن‌ها را همراهى مى ‌كند، مطرح مى ‌شوند. دو دخترى كه درطول يك چشم‌انداز خشك و بى حاصل مى ‌دوند، يا صحنه‌اى كه در آن نقره با آب از عمق يك تونل تاريك مى ‌گذرد و يا طنين صداى كفش‌هاى پاشنه بلند او كه پوشيدنش براى نقره ممنوع است، و يا چند نماى درشت حساب شده و ماتم زده كه در پايان فيلم به چشم مى ‌خورد، همه و همه هرچند بگونه‌اى غيرمستقيم، اما بيش از هزاران صفحه ديالوگ، با ما سخن مى ‌گويند.

   عنوان فيلم از يك شعر اسپانيايى اقتباس شده كه درباره فراوانى مرگ در ميدان گاوبازى سروده شده، و ارتباط آن با فيلم زمانى آشكار و كامل مى ‌شود كه مى ‌بينيم نقره، همسر برادرش و كودك او و حتى پدرش (كه با وجود بنيادگرا بودن در طول فيلم قابل ترحم نشان داده شده است.) همه و همه مجبورند تن به آوارگى بدهند. همانطور كه ممكن است تصور شود، در اين فيلم همه چيز از وضعيت بد به بدتر مى ‌رسد. شعرى كه در ابتداى فيلم زمزمه مى ‌شود، درنهايت با مضمون اصلى فيلم مرتبط مى شود و پيام‌هاى فراگيرتر و بزرگترى را به ما مى دهد. اين پيام‌ها مضامين موجود در فيلم را مثل محدوديت‌هاى مربوط به يك مدرسه دخترانه و يا اميد يك دختر به زندگى و يا وضعيت حال و آينده افغانستان، به مسائل مهم‌ترى همچون ارتباط ما با طبيعتى كه ما را احاطه كرده است و يا خود زندگى و مرگ پيوند مى دهد و به اين ترتيب فيلم را به اوج خود مى ‌رساند.  

 

 

سايت اند ساند

ژوئيه ۲۰۰۳

 

 

پنج عصر

 

   سومين فيلم بلند سميرا مخملباف که جايزه هيات داوران را به دست آورده است، ادامه همان پروژه‌اى است که با فيلم‌هاى سيب و تخته سياه شروع شد: ارائه دادن شعر زندگى روزمره. اين بار محل فيلمبردارى افغانستان امروزى است و کانون توجه نقره است؛ زنى جوان از نسلى که توسط طالبان از تحصيل محروم شد و اکنون تلاش مى کند زندگى خود را بازيابد. تصاوير تخريب و بى ثمرى در فيلم فراوان است، ولى مخملباف در اين پس زمينه خشن، لحظاتى از زيبايى سوررئال توأم با آرامش را پيدا مى کند: دريايى از برقع‌هاى آبى رنگ که زير رديف‌هايى از چتر موج برمى دارد تا نشاندهنده حسى از مواج بودن و توان بالقوه انسان باشد که حتى در چنين شرايط غم انگيزى هم شکسته نشده است. آدم‌هاى فيلم مخملباف قربانيان منفعل نيستند: آن‌ها با حرارت در مورد معناى مفاهيم سنتى بحث مى کنند و برخى از آن‌ها روياى رييس جمهور شدن را در سر دارند. يکى از آن‌ها مى گويد: "يک دختر شجاع و باهوش مى تواند خودش تصميم بگيرد،" بيانى که با موفقيت خود کارگردان قدرتى دو چندان مى يابد.

 

 برنامه جشنواره فيلم لندن

اکتبر ۲۰۰۳

 ساندرا هبرون

 

پنج عصر

 

   سبک سميرا مخملباف که طى سه فيلم بلند او شکل گرفته است، نوعى مخلوط کردن ماهرانه تحليل اجتماعى و سياسى با نماهاى دراماتيک و شاعرانه است و برخى از نتايج اين سبک، در فيلم جديد او کاملا خيره کننده است. به عنوان مثال، تصاويرى مانند خيابان‌هاى سوخته و ويران شده کابل، در کنار دريايى از برقع ‌هاى به رنگ آبى روشن باعث مى شوند فيلم در سطحى زيباشناسى کاملا قابل قبول باشد و از لذت‌هاى بصرى آن هم که بگذريم، موارد فراوانى در گفتگوهاى تند فيلم و طنز تقريبا سوررئال آن که شاخص کار اين کارگردان جوان است وجود دارد که مى توان از آن‌ها لذت برد. 

 

 

 

Scene The Script 

Factory Programme

اکتبر – نوامبر ۲۰۰۳

 

 

وارث به حق سينماى ايران: گفتگويى با سميرا مخملباف

 

   هنگامى که سميرا مخملباف کودکى در تهران بود هميشه به گفتگوهاى والدينش در مورد سينما در ساعات پس از نيمه شب گوش مى داد؛ پدرش محسن مخملباف معروف ترين فيلمساز نسل خود است و هم مادر و هم خواهر کوچک تر او فيلمساز هستند. بنابراين چندان عجيب نيست که سميرا جوان ترين شخصى است که توانسته است جايزه هيات داوران جشنواره کن را با دومين فيلم بلند خود به نام تخته سياه برنده شود. ولى اين موضوع هنوز حيرت انگيز است. او در آن هنگام تنها ۲۰سال داشت و در حال حاضر که چند سال گذشته است، آن موفقيت را دوباره تکرار کرده، آن هم با فيلم پر قدرت و پر از اطمينان پنج عصر. آن فيلم که در افغانستان بعد از طالبان ساخته شده است، داستان دختر جوانى است که بهترين استفاده را از آزادى ‌هاى زمان خود براى زن شدن مى کند و کاملا اعتقاد دارد که مى تواند روزى رييس جمهور شود. ما بسيار خوشحال و مفتخريم که (در صورت صدور ويزا) سميرا به ما ملحق خواهد شد تا در مورد پخته ترين و سياسى ترين فيلمى که تاکنون ساخته است، صحبت کند.

 

 

 

 

سايت اند ساند

آوريل ۲۰۰۴

 فيليپ کمپ

 

 

پنج عصر

 

 

   آخرين فيلم بلند سميرا مخملباف که سومين فيلم بلند او هم هست، دنباله دلمشغولى او با افراد به حاشيه رانده شده اى است که تحت سرکوب سنت و سياست قرار دارند، ولى لحن فيلم تغيير مهمى نشان مى دهد. دختران دوقلوى ۱۲ ساله فيلم سيب، توسط پدر گمراه خود از هر گونه ارتباط با دنياى خارج  محروم شده بودند و کردهاى ساکن مناطق مرزى فيلم تخته سياه، جايى که معلمان خانه بدوش به اندازه عشاير رانده شده اى که سعى دارند به آن‌ها آموزش بدهند، بيچاره به نظر مى رسند، هيچ گونه تسلطى بر سرنوشت خود نداشتند. اما پنج عصر در مورد يک زن جوان سر و زبان دار، با هوش و بلند پرواز است که هر چند مجبور است در ظاهر از جامعه سرکوبگر خود تعريف کند، ولى هرگز اجازه نمى دهد معلم ‌ها اراده او را خرد کنند.

   يک فيلمساز کم استعدادتر ممکن بود تصويرى شيطانى از پدر نقره ارائه دهد. کسى که نماينده نسل سنتى است و رفتار او باعث مى شود نقره حضور خود در مدرسه اى که او ممنوع کرده است را از وى مخفى کند. ولى او در دستان سميرا مخملباف تبديل به فردى قابل ترحم، سردرگم و ناراحت از تغييراتى که در اطراف خود شاهد وقوع آن‌هاست مى شود، که به وضوح احساس مى کند صحبت کردن با اسبش که او را "فرزندم" خطاب مى کند، راحت تر از حرف زدن با دخترش است. شکايت او مبنى بر اين که: "مثل اين که کابل دهان باز کرده است تا تمام مخلوقات خدا را يک جا ببلعد،" نشاندهنده عمق نااميدى توأم با اندوه اوست که باعث همدردى وى با پيرمرد سردرگمى مى شود که او، نقره و عروسش ليل و ماه، در حالى که در بيابان در کنار الاغ در انتظار مرگ خود نشسته است، مى بينند. بعد از سوزاندن گارى و دفن کودک، هر سه نفر به سمت برآمدگى يک تپه شنى رفته و در آن سو از نظر ناپديد مى شوند. گويى توسط شن‌هاى بيابان بلعيده مى شوند. اين توالى نهايى يادآور بکت و پوچ گرايى بى رحمانه اوست، که به نحوى نگران کننده تيره است و تنها عاملى که تا حدودى اين تلخى را کاهش مى دهد، اين حس است که لااقل نقره با تمام سرسختى اش، به نحوى جان به در خواهد برد.

 

 

 

فيلم ريويو

مى ۲۰۰۴

 جيمز موترام

 

                      پنج عصر

 

   در حالى که فيلم قبلی سميرا مخملباف يعنى تخته سياه ملهم از زندگى معلم‌هاى خانه به دوش کردستان بود، در فيلم پنج عصر، او توجه خود را معطوف همسايگان جغرافيايى کشورش مى کند، بخصوص زنان جوان در افغانستان. اين پدر او، محسن مخملباف بود که با فيلم پيش گويانه خود در سال ۲۰۰۱ به نام سفرقندهار باعث شد نام شهرى که فيلم به آن پرداخته بود، قبل از تهاجم آمريکا به آن کشور در معرض توجه جهانيان قرار بگيرد. پنج عصر قطعه اى همراه آن فيلم است، که ساخت آن در سايه تغييرات سياسى اخير آن کشور ممکن شد. فيلم تلاشى شجاعانه براى نشان دادن ملتى است که مورد سوء تفاهم قرار گرفته و تصوير بدى از آن در دنيا نشان داده شده است.

   تصاوير اين فيلم که به شيوه اى محدود و ساده گرفته شده‌اند، تاثيرى پايدار از خود به جا مى ‌گذارند.

 

 

 

 

 

 

 

 

Mayfair and St James Life

آوريل ۲۰۰۴

 لورنس گرين

 

گفتگوی فیلم

 

 

   يک زن در حالى که برقع آبى رنگى پوشيده است و صورتش پشت نقاب است با يک گارى اسبى خود را به شهر مى رساند و در آنجا پياده شده و از ميان بازار شلوغ عبور مى ‌کند. در يک نقطه خلوت، او کفش‌هاى سنتى خود را از پا خارج کرده و به جاى آن‌ها يک جفت کفش مد روز پاشنه بلند مى پوشد.

   اين موضوع ممکن است به خودى خود مسئله اى نباشد، ولى کشور مورد نظر افغانستان، آن هم کمى بعد از رفتن طالبان است و از نظر بسيارى از مردم کار او نوعى گناه است.

   پنج عصر، که سومين فيلم بلند فيلمساز برجسته ايرانى سميرا مخملباف ۲۳ ساله است، و اولين فيلم خارجى است که بعد از به قدرت رسيدن طالبان در کابل به نمايش در مى آيد، تصويرى دقيق از وضع بد زنها در کشورى ارائه مى دهد که بين گذشته و حال گير افتاده است.

   فيلم داستان زندگى نقره است، زن جوانى که اعتقاد راسخ دارد جنسيت او نبايد مانعى از اين شود که او بتواند مانند بينظير بوتو که در پاکستان نخست وزیر شد، روزى رييس جمهور کشورش شود. او که در ابتدا خوش بينى و اراده لازم براى رييس جمهور شدن را از خود نشان مى دهد، ولى واقعيت‌ها و خشونت‌هاى افغانستان معاصر با توالى طولانى مردم بى خانمان و کودکان در حال مرگ، به آهستگى روحيه او را فرسوده مى کند.

   مخملباف از سبکى نيمه مستند بهره مى گيرد که با مهارت نوعى تحليل اجتماعى و سياسى را با نماهاى دراماتيک و شاعرانه ترکيب مى کند. درست است که فيلم از داستان پرقدرتى برخوردار نيست و ريتم کندى دارد، ولى مخملباف ديدى مانند يک نقاش دارد و اکثر نماهاى فيلم خيره کننده است. تصاويرى مانند خيابان‌هاى سوخته و ويران کابل در ترکيب با دريايى از برقع‌هاى آبى رنگ و زنى که دو سطل آب را در امتداد يک جاده طولانى که از نقطه اى متروکه مى گذرد حمل مى کند، در ذهن انسان حک مى شود.

   بازى هاى ارائه شده توسط هنرپيشگان غيرحرفه اى، عموما عالى است، بخصوص عاقله رضايى که نقش اصلى را به عهده دارد، و بيانيه گزنده سياسى مخملباف با نوعى ديالوگ تند و طنزى تقريبا سوررئال ترکيب شده است که باعث مى شود اين داستان خشن و بيرحم به نوعى تجربه تکان دهنده و اغلب طنزآميز تبديل شود.

   اين فيلم در جشنواره فيلم کن سال ۲۰۰۳ برنده جايزه هيات داوران شد و در جشنواره بين المللى فيلم هندوستان جايزه طاووس طلايى را کسب کرد و زمانى بهتر از اين براى ساخت آن متصور نبود.

 

 

 

مرور فيلم

 ريچ کلاين

 

 پنج عصر

   جدا از اين که فيلم از آن داستان‌هاى جذابى است که شما را به جايى مى برد که احتمالا هرگز خود به آنجا نخواهيد رفت، در عين حال فيلمى است جذاب و تکان دهنده، پر از طنز گزنده و معانى عميق. فيلم حاوى بيانيه پرقدرتى در مورد دين و سياست است که به صورت طبيعى از دل روايت آن بر مى خيزند و بدون اين که خشن و تحميلى به نظر برسند، سعى مى کنند سنت‌ها و تاريخ را پشت سر بگذارند. بازى هنرپيشه ها به قدرى خوب است که فيلم بيشتر مانند اثرى مستند به نظر مى رسد و سميرا مخملباف سليقه فوق العاده اى براى انتخاب تصاوير درخشان دارد، مانند هواپيماى ساقط شده اى که خانواده در آن پناه مى گيرد. کاخ بمباران شده اى که سربازان غربى از آن محافظت مى کنند!   

   گروهى از زن‌ها به خيابان‌ها مى ريزند و برقع‌هاى آبى رنگ ‌شان باعث مى شود آن‌ها مانند آبى به نظر برسند که به بيابان مى ‌ريزد. همچنان که مسافران به طرف روستاى بعدى راه مى افتند، به نظر مى رسد که شن‌هاى بيابان به معنى واقعى کلمه آن‌ها را مى بلعند. 

   فيلم تصوير کشورى است که در آستانه آينده اش قرار دارد. با ترکيبى از سنت‌هاى مذهبى، تعصب غيرقابل تغيير، نياز به ايده هاى جديد، اميد به آينده ... و اين حقيقت تکان دهنده که در عين حال که مردم به تلاش ادامه مى دهند، ولى اميدهاى نسل حاضر ممکن است از قبل مرده باشد.

 

 

 

 

 

۱۶ آوريل ۲۰۰۴

پنج عصر

 

   مخملباف روحيه پيشگامى دارد.  هم اوست که به زيرکى در فيلم خود نشان مى دهد که تهاجم غرب نتوانسته است آزادى کافى در مقابل ظلم جامعه پدرسالارى که نشان دادن صورت باز يک زن به نامحرم را راه قطعى رفتن به جهنم مى داند، فراهم آورد.

   پنج عصر فيلمى در مورد سرکوب زنان و نقره يک فمينيست پيشگام است. اگر او در انگلستان دهه ۱۹۷۰، زندگى مى کرد ممکن بود سينه بند خود را آتش بزند. درعوض او با پوشيدن کفش‌هاى سفيد پاشنه بلند، هر زمان که فرصت کند سر به شورش بر مى دارد.

سميرا مخملباف که اين فيلم را با هنرپيشگان غيرحرفه اى ساخت. افرادى که نسبت به رسانه اى که درک چندانى از آن نداشتند بدبين بودند. بين زن ‌ها زندگى کرد تا بتواند اعتماد آن‌ها را جلب کند، آن‌ها را متقاعد کند و يا حتى گاهى اوقات با تحکم از آن‌ها بخواهد در ساخت فيلم شرکت کنند.

   بعد از تهاجم آمريکا به خاور ميانه ممکن است درک دنيا از اين که افغانستانى يا عراقى بودن چه معنايى دارد بهتر شده باشد، ولى مانند کن لوچ، داستانى که سميرا مخملباف تعريف مى کند، تفاوت فراوانى با روايت تونى بلر دارد. فيلم‌هاى اجتماعى و سياسى او هنر را با مستند ترکيب مى کنند و نتيجه مخلوطى از زيبايى شاعرانه و ايده متفکرانه است. ولى در جايى که کارگردان‌هاى واقع گراى انگليسى، در رويکرد خود به محروميت اجتماعى و عواقب آن تسليم ناپذير به نظر مى رسند و گاهى از نمايش بصرى فقر شديد شخصيت‌هاى اصلى خود لذت مى برند، مخملباف نوعى احترام خفيف احساسى را براى جامعه اى که مرده است حفظ مى کند، بدون اين که تأثير ميراث رقت بار آن رژيم بر مردم افغانستان را ناديده بگيرد.

   پنج عصر فيلمى زيبا، شاعرانه، صريح و بى پرده است.

 

 

ايونينگ استاندارد مترولايف

۱۵ آوريل ۲۰۰۴

آنتونيا كويرك

 

پنج عصر

 

 

   اين فيلم را سميرا مخملباف دختر كارگردان مشهور "قندهار" ساخت. او (محسن مخملباف) هنگام ساختن فيلم قندهار، زنان و كودكانى را كه از شدت گرسنگى در حال مرگ بودند، از ديد مرزبانان مخفى كرد، تا آنها را به بيمارستان برساند و نجات دهد.

   سميرا در سينما شخص مهمى است. او كسى است كه توانست اعتماد مردم يك جامعه را براى به تصوير كشيدن زندگى آنان به خود جلب كند. سميرا مى ‌گويد: "اولين روزى كه در كابل بوديم، هيچ كس حاضر نبود در جلوى دوربين ظاهر شود، اما روزى كه آنجا را ترك مى ‌كرديم، هزاران نفر از جمله زنان به درخواست ما براى بازى به عنوان سياهى لشكر پاسخ مثبت داده و داوطلب شدند."

 

 

مووينگ پيكچرز

جفرى مك نب

كن مه ۲۰۰۳

 

پنج عصر

 

   خانواده مخملباف تعلق خاطرى طولانى نسبت به افغانستان دارند. محسن مخملباف در سال‌هاى دهه ۱۹۸۰ فيلم "بايسيكل ‌ران" را در افغانستان ساخت و دو سال پيش هم با فيلم "قندهار" به كن آمد، فيلم درباره يك روزنامه ‌نگار مقيم كانادا بود كه براى نجات خواهرش از خودكشى به افغانستان باز مى ‌گردد و با كشورى مواجه مى ‌شود كه در چنگ طالبان است. سال گذشته محسن مخملباف، فيلم مستند"الفباى افغان" را ساخت كه درباره احياى نظام آموزشى در دهكده‌ هاى مرزى بين ايران و افغانستان بود. اكنون دختر بزرگ او سميرا، كه آخرين فيلمش به نام "تخته سياه" به مسئله آوارگان كُرد پرداخته بود، فيلم پنج عصر را در افغانستان فيلم‌ بردارى كرده است. سميرا هم اولين بار نيست كه در مورد افغانستان فيلم مى ‌سازد. فيلم كوتاه او به نام "١١ سپتامبر" هم درباره مردم جنگزده افغانستان ساخته شده بود. اين فيلم اولين فيلمى بود كه در آغاز مجموعه ۱۱ گانه فيلم‌هاى آلن بريگاند با الهام از واقعه ۱۱ سپتامبر به نمايش درآمد.

   سميرا در يكى از مصاحبه‌ هاى اخيرش، در پاسخ به اين سوال كه چه چيزى او را به افغانستان كشاند، گفت:"طى ۲ سال گذشته، تمام رسانه‌هاى جمعى كره زمين، درباره دو كشور همسايه كشورِ من، يعنى افغانستان و عراق سخن گفته‌اند، حال چگونه من مى ‌توانم به عنوان يك ايرانى كه در بطن فجايع عراق و افغانستان قرار دارد، تنها يك ناظر و بيننده باشم؟" او در ادامه مى ‌گويد:"تصويرى كه آمريكا از فرزندان عموسام نشان مى ‌دهد كه كشورهاى ديگر از جمله افغانستان و عراق را آزاد مى ‌كنند، همانقدر تصنعى و گمراه ‌كننده است، كه آنچه در فيلم رمبو ۳نشان داده مى ‌شود. در اين فيلم سيلوستر استالونه با دست خالى نيروهاى شوروى را از يك كشور بيرون مى ‌اندازد."

   سميرا در فيلم پنج عصر، در پى آن است تا كليشه‌ هايى را كه از قبل و بعد از سقوط حكومت طالبان، درباره افغانستان و مردمش ايجاد شده، به چالش بكشد. او مى ‌گويد:" در فيلم قندهار سعى شد تا جهان از وجود كشورى كه به فراموشى سپرده شده بود اطلاع يابد. اما فيلم پنج عصر سعى دارد تا اطلاعات گمراه ‌كننده‌اى را كه رسانه ‌هاى جمعى با هوچى گرى سياسى خود درباره افغانستان به خورد جهان داده‌اند، تصحيح كند."

   همانطور كه سميرا مى ‌گويد، فيلمسازان مستقلى چون ساتيا جيت ‌راى، كن لوچ و جيم جارموش با ارائه تصويرى متفاوت از آنچه كه هست، نقش يك اصلاح ‌گر را ايفا مى ‌كنند. سميرا مى ‌گويد:"تلويزيون و ماهواره ها صداى رسمى تمامى حكومت‌ها و يا پولداران قدرتمند است، اما سينما وسيله ارتباطى است كه نويسنده از طريق آن، روح ملت‌ها را بدون هيچ ملاحظه‌گرى يا ستايشى منعكس مى كند."

   سميرا فيلم پنج عصر را به آغاز آينده خود تشبيه مى‌كند. او فيلم "سيب" را زمانى ساخت كه ١٧ ساله بود. فيلم، داستان ۲ دختر بود كه دنياى بيرون را از روزنه چشمان پدر پيرشان مى ‌ديدند. بسيارى از منتقدان "سيب" را از آن جهت قابل توجه يافتند كه هيچ گاه تصويرى هيولايى از پدر قصه نشان نداد. سميرا در آن به شدت سعى كرد تا دليل‌ رفتارهاى او را درك كند. همين بى ‌طرفى را مى ‌توان در فيلم جديد سميرا نيز مشاهده كرد. فيلم، ماجراى دخترى است به نام نقره كه نسبت به پدر خود احساس ترحم مى ‌كند. پدر سرگرم يافتن سرپناه است، آن‌هم در حالى كه دختر در خيابان‌هاى كابل براى يافتن برادر گمشده‌اش پرسه مى ‌زند.

   به گفته سميرا، "نقره نماد يك نسل جديد است." او فردى خوش‌بين است كه به آينده اميدوار است. اما پدرش"مردى مذهبى، پارسا و متعصب است كه به مردسالارى اعتقاد دارد. حتى اگر يك زن هم بود، باز هم مردسالارى را مى ‌پذيرفت. چرا كه فرهنگش چنين چيزى را به او آموخته است."

   پنج عصر كه اواخر سال ۲۰۰۲ در حومه كابل ساخته شد، اولين فيلمى بود كه پس از سقوط طالبان در افغانستان فيلم‌ بردارى شد. مخملباف در اين فيلم بيشتر از بازيگران غيرحرفه‌اى استفاده كرد كه اين امر تا حدى اختيارى و تا اندازه‌اى از روى ضرورت صورت گرفت. چرا كه پس از دوران طالبان كه طى آن سينما مقوله‌اى ممنوع بود، عرصه نمايش و سينماى افغانستان به كلى خالى مانده بود.    بازيگرى كه نقش دختر فيلم "پنج عصر" را بازى مى ‌كند، با سميرا همسن است. همسر او در خلال حمله آمريكا به افغانستان ناپديد شد. او براى حمايت از ۳ فرزندش به عنوان آموزگار مشغول به كار شد. ابتدا او هيچ تمايلى به بازى در برابر دوربين نداشت، اما سميرا خيلى زود مقاومت او را از بين برد. او درباره ستاره فيلم خود مى ‌گويد:"اكنون او سينما را دوست دارد و مايل است در فيلم ديگرى هم بازى كند. او با بازى در اين فيلم به زنان افغانستان كمك كرد، تا بر ترس خود نسبت به سينما غلبه كنند."

   خواهر ١٣ساله سميرا حنا، كه طى اقامتش در كابل، يك بار در شُرف ربوده شدن بود، درباره پشت صحنه فيلم پنج عصر، فيلم مستندى به نام "لذت ديوانگى" ساخته است. آنچنان كه اين فيلم مستند نشان مى ‌دهد، مردمى كه سميرا قصد داشت آنان را به تصوير بكشد، از آن بيم داشتند كه طالبان بار ديگر بازگردند. با اين وجود، سميرا آنچنان كه همه مى ‌دانند فردى بسيار مصمم است. ماركو مولر، تهيه كننده فيلم "تخته سياه" زمانى درباره سميرا گفته بود:"او يك زن بسيار مصمم است كه دقيقا مى ‌داند چه چيزى مى ‌خواهد و چگونه مى ‌تواند آن را به دست بياورد." تمهيدا و براى آن كه بتواند هر نوع ترديد و دودلى را از اعضاى گروهش دور كند، اين بود كه براى آن‌ها نشان مى‌داد شخصا حاضر است همان فشارهايى را كه جلوى دوربين بر آن‌ها تحميل مى ‌كند، خود نيز متحمل شود. اگر مى ‌خواست به ‌آن‌ها بگويد كه در سرماى زير صفر خود را در آب بياندازند، ابتدا خودش در آب مى ‌پريد. او از ابراز عقايد سياسى خود نيز ابايى ندارد. او مى ‌پرسد:"وقتى آمريكا به بهانه تخريب يك ساختمان و براى نفع شخصى خود به هر نقطه در روى زمين كه بخواهد حمله مى ‌كند، چرا يك فيلمساز نبايد بتواند درباره مردمى كه قربانى سياست‌هاى توسعه طلبانه، اقتصاد منفعت‌ طلب و فرهنگ متعصب هستند، فيلم بسازد؟"

 

 

 

روزنامه لوموند

چهارشنبه ۲۰ اوت ۲۰۰۳

 

خيالى شاعرانه و جذاب

 در ويرانه‌هاى كابل

 

 

   پنج عصر سومين فيلم بلند سميرا مخملباف كه حوادث آن در افغانستان و در پى حادثه ۱۱ سپتامبر و مداخله آمريكا در افغانستان روى مى ‌دهد، عنوان خود را از قطعه شعرى از گارسيا لوركا، در ستايش از يك گاوباز گرفته است. با اين حال در فيلم "پنج عصر" از گاوباز و ميدان گاوبازى خبرى نيست؛ آنچه ديده مى شود چشم‌اندازهاى غبارآلود، برقع‌هاى آبى رنگ درخشان و خرابه‌هاى بى‌انتهاست.

   پنج عصر با صحنه‌اى نويدبخش، در مدرسه‌اى دخترانه كه به تازگى بعد از سقوط طالبان بازگشايى شده، آغاز مى ‌شود. سه شخصيت مركزى در فيلم حضور دارند: پيرمردى كه مظهر اسلام بنيادگرا است؛ عروس او كه بچه‌اش در حال احتضار است و دخترش نقره، دانش‌ آموزى كه قبل از رفتن به مدرسه معمولى، كفش‌هاى سنتى‌اش را با كفش‌هاى زنانه مدرن تر عوض مى ‌كند و در روياى آزادى است تا آن جا كه مى ‌خواهد رييس جمهور افغانستان شود. نقش او را عاقله رضايى، هنرپيشه‌ اى آماتور كه همسن و سال سميرا مخملباف است، بازى مى ‌كند.

 

 

يك شعر ساده:

   هنگامى كه نقره راهروى طولانى را باخودباورى مى ‌پيمايد و چترى را بر بالاى برقع خود مى ‌گيرد، فيلم سميرا مخملباف چون شعرى زيبا مى شود واز لحظه‌اى كه نقره آرزوى رييس جمهور شدن و روياى آزادى خود را اعلام مى ‌كند "پنج‌عصر" گوئى مسير خود را گم مى ‌كند و فيلم ميان شكل و محتوا در نوسان مى ‌شود.

   سميرا مخملباف گاه دست به يك انحراف شاعرانه مى ‌زند كه بسيار خوب فيلم‌بردارى شده‌اند، مانند لاشه يك هواپيما يا كاخ در حال ويرانى. در پايان آنچه بايد گفت درباره چهره و تصوير نقره است، زنى كه به آزادى عشق مى ‌ورزد، آن هم در كشورى كه هميشه زنان را طرد كرده‌اند. او يكى از زيباترين شخصيت‌هاى سينمايى است كه تا به حال ديده شده است.

 

روزنامه لوپاريزين

چهارشنبه ۲۰ اوت ۲۰۰۳

 

 

در ساعت پنج عصر

 

 

   بعد از سقوط طالبان در افغانستان، مدارس دخترانه دوباره باز مى ‌شوند. يكى از دختران به نام نقره در روياى رييس جمهور شدن است. از همان آغاز، انسان تحت تأثير قاطع فيلم قرار مى گيرد. فيلم در مجموع تصوير افغانستانى است تقسيم شده ميان برداشت قديمى ‌ها كه همه چيز را كفر و ناپاكى مى ‌بينند و خيال پردازى ‌هاى دختر جوانى به نام نقره كه در جستجوى آزادى است.

 

 

مترو

جمعه ۱۶ مه ۲۰۰۳

 

يك سينماگر جوان و ايرانى ماهر

 

   سميرا مخملباف، بشاش و خشنود است. با اين كه بيش از ۲۳ سال ندارد ولى براى سومين بار است كه به بخش رسمى جشنواره كن مى ‌آيد و اين در تاريخ سينما بى ‌سابقه است. سميرا اين زودرسى را مديون تربيت پدرش، محسن مخملباف، سينماگر بزرگ ايرانى است كه وى را از خردسالى در عالم هنر هفتم غوطه‌ ور ساخته است.

   او در ۸ سالگى در يكى از فيلم‌هاى پدرش ايفاى نقش مى ‌كند(بايسيكل‌ران). از سال ۱۹۹۴ در مدرسه خصوصى خانواده درس سينما مى ‌خواند. هنوز هفده سال كامل ندارد كه اولين فيلم خود را به نام "سيب" براساس يك ماجراى واقعى مى ‌سازد. سميرا مى ‌گويد:" اين فيلم تركيبى از تخيل و واقعيت است. داستان مربوط به دوقلوهاى يازده ساله‌اى است كه هرگز از خانه‌ شان خارج نشده بودند، زيرا پدرشان به دليل تعصب آن‌ها را منع كرده بود."

 

سميرا مخملباف مملو از اراده و اشتياق:

  سميرا براى ساختن سومين فيلم خود "پنج عصر" از اواخر سال ۲۰۰۲ درست بعد از سقوط طالبان در افغانستان زندگى كرده است." در آن هنگام زنان خود را آزادتر احساس مى ‌كردند و بيم آن را داشتند كه طالبان بازگردند. من زحمات زيادى كشيدم تا يكى از آن‌ها را قانع كنم كه در فيلم بازى كند. اما از نظر او بازى كردن، يعنى رقصيدن، و اين خلاف فرهنگ آن‌ها بود."

 

سميراى متعهد:

  اين دختر جوان ايرانى خوش‌بين و پرانرژى، در راه ايجاد دموكراسى از طريق ساختن فيلم‌هايش تلاش مى ‌كند: فيلم‌هايى كه درباره عمق فسادِ فاشيسم اند، فاشيسمى كه مانند بيمارى سرطان ريشه مى ‌دواند و مداواى آن نيز مثل هر بيمارى ديگر سهل و آسان نيست و محو شدن آن نيز نياز به زمان و هزينه و تلاش فرهنگى دارد.

 

 

 

فيگارو

جمعه ۱۶ مه ۲۰۰۳

نويسنده: امانوئل فروا

 

سميرا مخملباف، سمبل ايران

 

   سميرا مخملباف از ايران با فيلم پنج عصر به مسابقه رسمى كن باز مى ‌گردد.

   سميرا نگاه تيزبينى دارد. هيچ چيز از نظر او پنهان نمى ‌ماند. او با اين نگاه مراقبش، با قدرت و پشتكار لحظات و واقعيت‌ها را دنبال مى ‌كند. او تنها ۲۳ سال دارد. براى دانستن اين كه پيرامونش چگونه در تحول است، دائم در حال كنجكاوى است. اين دختر فوق‌العاده با استعداد ايرانى، دختر محسن مخملباف سينماگر بزرگ، قبلا جوايز فراوانى را در مورد فيلم "سيب" كه در هفده سالگى ساخته بود دريافت داشته است. او در ۲۰ سالگى با "تخته سياه" جايزه هيات داوران بخش رسمى جشنواره كن را به خود اختصاص داد. اثرى تراژيك در مورد رنج مهاجرت كه در مرز كردستان ايران با عراق ساخته شده بود. او همواره مى ‌خواهد "شاهد" باشد نه يك "ناظر صامت". مى ‌گويد:"دخترى ايرانى است كه درگير تندباد تراژدى حوادث امروز افغانستان و عراق شده است." سينماى او ضمن اين كه رئاليست است، استعارى است. نوعى مبارزه و نبرد شاعرانه. شيوه بيان ويژه او باعث مى ‌شود رنج ديدگان فراموش نشوند. مى ‌گويد؛"در طوفان رسانه‌ ها كه به هر صورت ما را يك طرفه بمباران اطلاعاتى مى ‌كنند، ما به حساب نمى‌آييم." اين "سينماگر بدون مرز" امروز با فيلم "پنج عصر" كه در كابل فيلم‌بردارى شده است، سعى مى ‌كند "اتفاقاتى را كه بعد از سقوط طالبان در افغانستان روى داده تجزيه و تحليل كند." داستان او و افغانستان يك حكايت قديمى مربوط به دوران كودكى اوست: ۸ سال داشتم كه در فيلم "بايسيكل ‌ران" پدرم بازى كردم و در جريان فيلم با بسيارى از پناهندگان افغانستانى آشنا شدم و بعد هم كه پدرم فيلم قندهار را ساخت، من او را همراهى كردم و از زنان افغانستانى كه برقع بر سر داشتند، در حاشيه مرز عكس مى ‌گرفتم. بعد از يازده سپتامبر من فيلم "خدا، ساختن و تخريب" را ساختم كه درباره كودكان افغانستانى پناهنده به ايران است، كار اين كودكان افغانستانى خشت زنى بود. اين فيلم كوتاه يكى از ۱۱ اپيزود فيلم "‌١١ سپتامبر ۲۰۰۱ " بود كه توسط ۱۱ كارگردان از ۱۱ كشور مختلف جهان ساخته شد.

   قهرمان فيلم او نقره، كه توسط عاقله رضايى اجراى نقش كرده است همسن سميرا است. عاقله به معناى خردمند است. مى خواستم از نام واقعى او استفاده كنم، ولى او مايل نبود. او با اين سن كم سه بچه دارد، شوهرش مرده است.

 آيا سرنوشت زنان تغيير يافته است؟ "آن‌ها هنوز در كوچه و خيابان برقع بر سر دارند. از بيرون اين "زندان برقع"، چنين به نظر مى ‌رسد كه انسان‌ها عارى از روح و احساسات و اشتياق هستند، اما زير برقع‌ها جهان ديگرى وجود دارد. خوشبختانه آن‌ها امروز مى ‌توانند درس بخوانند و كار كنند و تقدير خود را عوض كنند."

سميرا مى ‌گويد: "آنچه او را بيش از هر چيز تحت تأثير قرار داده اين است كه مى ‌بيند دخترانى كه آرزو دارند سنت‌ها را برهم زنند، مى ‌ترسند و از فشار ستمى كه بر آن‌ها مى رود، فلج شده‌اند."

ساعت "پنج عصر" حكايت اين تراژدى از زن شرقى است.

 

 

 

 

روزنامه جشنواره  كن

شماره ۲

جمعه ۱۶ مه ۲۰۰۳

 

حرفى براى گفتن ...

 

   سميرا مخملباف (۲۳ ساله) دو سال بعد از "تخته سياه"(برنده جايزه هيأت داوران ۲۰۰۰) فيلم "پنج عصر" را در حومه كابل فيلمبردارى كرده است. ما در زمان بعد از سقوط طالبان هستيم و مدارس دخترانه بازگشايى شده‌اند. گُدار گفته است: "سينما در اصل براى نشان دادن واقعيت اختراع شد، ولى رفته رفته به ابزار سرگرمى تبديل گشت." سميرا مى ‌گويد: "در اين فيلم تا آنجا كه ممكن است تلاش كرده‌ام "سرگرم" نكنم و به داورى هم نپردازم، از اين جهت اين فيلم به "سيب" نزديك است. تلاش كرده‌ام پدرى را كه حامى رژيم طالبان و فرهنگ آن‌هاست و هم ‌چنين دخترى را كه با اين فرهنگ مخالف است، درك كنم.

   من شخصيت‌ها را از ميان آدم‌هاى عادى انتخاب كرده‌ام و برخى از جزييات فيلم برگرفته‌ از زندگى آن‌هاست. اغلب گفتگوها را از سخنان مردم كوچه و خيابان و بازار جمع كرده‌ام و به بازسازى آن‌ها در فيلم پرداخته‌ام. برخلاف كسانى كه همه چيز را ساده مى ‌انگارند، در پى ايرادگيرى و ملامت طالبان نبوده‌ام. البته تصوير يك كشور خوشبخت و مرفه را نيز بعد از تصرف آن توسط "رمبو" نساخته‌ام. فيلم پنج عصر به دنبال درك و فهم رمز عقب ‌ماندگى اين منطقه، جنگ فرسايشى نسل‌ها، و اختلاف ميان زندگى مردان و زنان است.

 

فيگارو

شنبه ۱۷ مه ۲۰۰۳

 دومينيك بوردو

 

شبح آزادى

 

 

   نقره برقع خود را برمى ‌دارد؛ چهره‌اش ديده مى ‌شود. به جاى كفش‌هاى كهنه سنتى، يك جفت كفش پاشنه ‌دار مدرن مى پوشد و چتر رنگى‌اش را چون نيلوفرى وارونه بر سر مى ‌گيرد. در افغانستان از زمان سقوط طالبان، گويى زنگ آزادى به صدا درآمده است. دخترها مى توانند بى ‌برقع باشند و به مدرسه بروند. مردان بار ديگر در ضبط ‌هاى ترانزيستورى به موسيقى گوش مى ‌دهند. با اين همه سنت‌ها هنوز پابرجايند. پدر در مقابل اين زياده‌ روى ‌ها فرياد مى ‌زند: به مقدسات بى ‌حرمتى شده است! مردان به هنگام عبور زنان بى ‌حجاب، رو به ديوار مى ‌ايستند. نقره در روياى رييس جمهور شدن است. آزادى چيزى نيست جز شبحى از ممنوعه‌هايى كه مجاز شمرده شده‌اند.

سميرا مخملباف فيلمى ساخته است كه مى ‌تواند مرحله بعدى فيلم "قندهار" ساخته پدرش در دو سال قبل ‌باشد. اما اين سينماگر جوان اين سوال را مطرح مى ‌كند كه واقعا چه چيزى عوض شده است؟ پاسخ او هوشيارانه ولى بدون در غلتيدن در ورطه احساساتى ‌گرى است. اگر نقره به طور ساده، مظهر شرايط جديد زنان افغان باشد، او چيزى بيش از يك كاريكاتور از وضع موجود زن افغان نيست. به نظر مى ‌رسد كارگردان مى ‌خواهد بگويد آزادى را نمى ‌شود چون تحفه‌اى به ديگران هديه كرد. آزادى چون يك بينش آموختنى است و يادگيرى آن مشكل و نيازمند زمان است. طالبان تنها يك نيروى مذهبى ستمگر نبودند، تا پس از يك حمله نظامى از بين رفته باشند. آن‌ها نوعى زندگى، نوعى فرهنگ و مذهبى عملى بودند: چون ريشه‌هاى سرطانى يك ملت.

   به نظر مى ‌رسد اين فيلم زيبا كه نام خود را از شعرى از لوركا گرفته با تعقيب يك پدر، دخترش و ديگران، حركت آرام مردمى را نشان مى ‌دهد كه به سوى آينده‌اى نامطمئن گام برمى ‌دارند و فيلم چنين زمزمه مى ‌كند كه ما همه طالبان بوديم. ميان مظهرى مانند بى نظيربوتو و افغانستانى ‌هاى قديمى كه با آهنگ سنتى بدوى زندگى مى ‌كنند، در حقيقت فاصله‌اى بيش از يك مداخله نظامى وجود دارد. يك كشور غرق در سنت‌هاى خود مگر مى ‌شود ناگهان و يك شبه تغيير مسير پيدا ‌كند؟!

فيلم "پنج عصر" به فيلم " قندهار" محسن مخملباف، در تقبيح انحراف‌هاى يك رژيم تماميت خواه و فرقه‌اى پيوند پيدا مى ‌كند. اين فيلم هرج و مرج يك آزادى زودرس را تقبيح مى ‌كند و در هر دو فيلم هميشه تماشاچيان و منتقدانى هستند كه عمق هر دو فيلم را درك نكرده باشند.

 

 

 

 

لوموند

هاى لندوك

جمعه ۲۳ مى ۲۰۰۳

 

   او به من گفت شما چشم‌هاى غمگينى داريد. سميرا كه با چشم‌هاى زيبا و لبالب از شور زندگى به من خيره شده بود، جمله بالا را بيان كرد. بعد مرا تا كنار ساحل همراهى كرد تا به سوالات من پاسخ دهد. در كنار دريا به ناگهان باد شديدى وزيد و روسرى او را چون بال پرندگان گشود. او كه چون دختر كوچكى در باد به بازى گرفته شده بود، سوژه عكاسى من شد.

 

 

 

لاكتو

چهارشنبه ۲۸ مه ۲۰۰۳

 

 

 

جايزه‌اى براى اولين فيلم مربوط به افغانستان بدون طالبان

 

   "پنج عصر" اولين فيلمى است كه به افغانستان بعد از سقوط طالبان اختصاص دارد. اين فيلم جايزه هيأت داوران پنجاه و ششمين جشنواره كن را براى كارگردانش سميرا مخملباف به ارمغان آورد. اين فيلم داستان يك دختر افغانستانى است كه تلاش مى ‌كند بعد از فرار طالبان در اواخر سال ۲۰۰۱ براى ترقى اجتماعى، از آزادى ‌هاى جديد استفاده كند، ولى با سنت‌هاى مذهبى كشورش مواجه مى ‌شود. پدرش هنوز هم حاضر نيست كه روى باز زنان را كه از زير برقع در‌آمده است را ببيند و يا به موسيقى‌اى كه در زمان حكومت طالبان ممنوع بوده، گوش دهد. او كه همه چيز خود را از دست داده، ترجيح مى‌دهد كه به همراه دخترش به بيابان‌ها فرار كند، در حالى كه هواپيماهاى آمريكايى بر فراز سر او در پروازند. به گفته كارگردان فيلم، طالبان رفته‌اند، ولى انديشه و فرهنگ‌ آن‌ها هنوز پابرجاست. وى به هنگام دريافت جايزه خود اعلام كرد:"من مى ‌خواستم واقعيت عميق افغانستان را نشان دهم." سازنده اين فيلم عليرغم اين كه ۲۳ سال سن دارد، به هيچ وجه تازه ‌كار نيست.

اين فيلم سومين كار بلند اوست. وى در سال ۲۰۰۰ جايزه هيأت داوران كن را به خاطر فيلم "تخته سياه" كه در كردستان فيلم‌ بردارى شده بود را به دست آورد.

 

زوربان

چهارشنبه ۲۰ اوت ۲۰۰۳

اديسون دوويت

 

عشق من افغانستان

 

   فيلم عالى "پنج عصر" در باره آگاه شدن يك دختر جوان افغانستانى در فرداى سقوط طالبان است و با قطعه شعرى از گارسيا لوركا آغاز و خاتمه مى ‌يابد. او با تشويق يك شاعر عاشق، در اين آرزوست كه رييس جمهور كشورش شود. در حالى كه پدر پيرش از پايان يافتن ارزش‌هاى اسلامى متأسف است. از لا‌بلاى تصاوير فراموش نشدنى‌اى چون صحنه‌اى كه قهرمان فيلم كفش‌هاى كهنه‌اش را با كفش پاشنه بلند عوض مى ‌كند، شرايط زنان مسلمان مورد بررسى قرار مى گيرد. سميرا مخملباف دختر جوان ايرانى، فيلم به فيلم سبك شخصى خود را مورد تأكيد قرار مى ‌دهد و تسلط خود را به ميزانسن كامل مى ‌كند. سميرا به وسيله تمثيل ساده "سيب" و نگرش پيچيده "تخته سياه" و زيبايى حاكم بر پنج عصر، شخصيت منحصر به فرد خود را بر سينماى مولف تحميل مى ‌كند.

 

 

 

تله راما

چهارشنبه ۱۴ مه ۲۰۰۳

اورلين فزنرى

 

 

چشم‌انداز بعد از نبرد

 

   سميرا مخملباف سينماگر ايرانى شرح مى ‌دهد: " در زمان قندهار(كه در جشنواره كن سال ۲۰۰۱ ارايه شد) مردم از پدرم مى پرسيدند كه چرا به كشورى تا اين اندازه بى‌اهميت چون افغانستان علاقه نشان مى ‌دهد..." از زمان يازده سپتامبر و تعقيب بن‌لادن و بمباران‌هاى آمريكا كه موجب سرنگونى رژيم طالبان شد، افغانستان مورد توجه رسانه‌هاى جهانى قرار گرفت. هجده ماه بعد، واقعيت تقريبا تبديل به افسانه شد. "پنج عصر" سومين فيلم سميرا مخملباف، يكى از دو فيلمى است كه در مورد كابل و حومه آن ساخته شده و در كن به معرض نمايش گذاشته مى ‌شود. دو اثرى كه با به تصوير كشيدن چهره جالب، خشونت بار و تقريبا نااميدانه واقعيت افغانستان در گذشته و حال، يكديگر را تكميل مى ‌كنند.

   "اسامه" اولين فيلمى است كه توسط يك افغانستانى به نام صديق برمك چهل ساله ساخته مى ‌شود. داستان فيلم مربوط به دوره طالبان و حكايت مادرى است كه دختر خود را براى يافتن كار به شكل و شمايل يك پسر درمى ‌آورد. صديق برمك كه از نزديكان فرمانده مسعود است و مدتى در پاكستان در تبعيد به سر مى ‌برده، از امكاناتى كه محسن مخملباف در افغانستان ايجاد كرده، براى ساخت فيلم اسامه استفاده كرده.

   فيلم پنج عصر كه تركيبى از واقعيت و تخيل است، به شرح روياى نقره در دستيابى به آزادى مى ‌پردازد. نقره بدون اطلاع پدرش كه فردى مذهبى است، به مدرسه‌اى لائيك مى ‌رود. او با خود مى ‌انديشد كه چرا نبايد مانند بى ‌نظيربوتو اولين رييس جمهور زن افغانستان شود. نقش نقره مانند ساير شخصيت‌هاى فيلم، توسط يك غيرحرفه‌اى بازى مى ‌شود و سميرا مخملباف به زحمت توانسته وى را به اجراى اين نقش راضى كند."هنگامى كه من از دختران و زنان جوان سوال مى ‌كردم كه آيا حاضرند در فيلم من بازى كنند، آن‌ها سرخ مى ‌شدند و فرار مى ‌كردند. بعدها فهميدم كه از نظر آن‌ها بازى كردن به معناى رقصيدن است، ولى شايد فيلم پنج عصر و اسامه بتوانند سينماى افغانستان را از نو متولد كنند."

 

 

نشريه: لومانيته ابدد

شنبه ۱۷ مه ۲۰۰۳

ژان روى

 

افغانستان در سال صفر

   فيلم‌هايى هستند كه به ضرب مشت اثر مى ‌گذارند و فيلم‌هاى ديگرى كه با ضرب قلب. سميرا مخملباف در ۲۳ سالگى مشت را انتخاب كرده است تا صداى قلبش را به گوش ديگران برساند. دختر شورشى ايران مى ‌گويد:" ما در جهانى زندگى مى ‌كنيم كه سقوط دو ساختمان در آمريكا در كمتر از دو سال موجب سقوط دو كشور آسيايى شده است." (اضافه كنيم كه اين دو كشور هم‌مرز ايران هستند.) او تصميم گرفته است كه براى ساختن اولين فيلم خود در كابل، بعد از سقوط رژيم طالبان، به آنجا برود و شرايط زندگى زنان را مشاهده كند. خبر خوب اين كه درهاى مدارس بار ديگر به روى دختران گشوده شده است. ولى پدر يكى از دخترها نمى ‌داند با دستيابى دخترش به آگاهى و معرفت او نيز به آزادى خواهد رسيد. زمانى كه آموزگار از دختران چادر به سر مى ‌پرسد كه مايلند در آينده چه كاره شوند. قهرمان ما پاسخ مى دهد كه مى ‌خواهد رييس‌جمهور شود. چون در پاكستان كشور همسايه نيز يك زن در رأس دولت قرار گرفته است. زيبايى اندام‌ها، وقار و بزرگ‌ منشى آدم‌هايى كه اعتقادات آن‌ها، قبل از هرگونه تحليل، از ساير اعتقادات مسخره ‌تر نيست، نور، آهنگ و بازى غيرحرفه‌اى ‌ها، لحظات نادرى در اين فيلم ايجاد كرده‌اند. اين فيلم قطعا نظرها را به خود جلب مى ‌كند، و چه خوب.

 

 

هفته نامه لنتليژان

دوشنبه ۱۹ مه ۲۰۰۳

رنودو ردشبرون

فرستاده ويژه به جشنواره  كن        

 

عجايب آمريكا و دانشجوى افغانستانى

 

 

   در آغاز پنجاه و ششمين جشنواره كن، يك فيلم پرعظمت هاليوود و يك فيلم مؤلف ايرانى شاخص بودند. سازمان دهندگان جشنواره  كن دوست دارند يادآور شوند كه آن‌ها بيش از نيم قرن قبل تاكنون مهمترين جشنواره سينمايى را برگزار كرده‌اند. حادثه‌اى كه از نظر پوشش رسانه‌اى شايد تنها، هر چهار سال يك بار، جام جهانى فوتبال و يا بازى ‌هاى المپيك بر آن پيشى گيرند. بدون شك به اين جهت است كه اين جشنواره مايل است با فيلم‌هاى بزرگ بين‌المللى و اغلب متعلق به هاليوود كه بودجه‌هاى فراوانى هزينه آن‌ها شده است، نيز حادثه آفرينند و هنرپيشگان بزرگ عالم را دعوت كنند تا زير نور فلاش صدها عكاس و فيلمبردار از پله‌هاى مشهور "كاخ كروازت" كه فرش قرمز بر آن پهن شده، بالا روند.

   در ماه مه ۲۰۰۳ فيلم‌هاى زيادى از "ماتريكس ريلودد" گرفته تا فيلم فلسفى آينده نگر برادران واچوسكى و فيلم‌هاى ديگر در اين جشنواره شركت دارند.

يكى ديگر از شگفتى ‌هاى آغاز جشنواره، فيلمى است كه به افغانستان و يا به تعبيرى به جنگ ماقبل آخرين جنگ بوش، حداقل به طور غير مستقيم مى ‌پردازد. ولى كاملا به شيوه‌اى ديگر، در حد و قواره انسانى و ظرافت و پيچشى بيشتر.

در پنج عصر، سميرا مخملباف دختر پراستعداد سينماى ايران، كه هنوز ۲۳ سال كامل ندارد و تاكنون سه فيلم بلند ساخته، معنا و مفهوم جنگ و حوادث بعد از جنگ را به مردم غيرنظامى و به ويژه زنان نشان مى ‌دهد. چگونه مى ‌توان امروزه در كشورى كه سال‌ها تحت حكومت طالبان بوده و بخش اعظم آن توسط كسانى كه براى بيرون راندن رهبران وابسته به بن‌لادن منهدم و ويران شده است از نظر جسمى، فكرى و احساسى جان به سلامت برد. بخش اصلى "پنج عصر‌" كه هم مستند و هم تخيلى است، در سال ۲۰۰۲ در كابل زمانى كه مدارس درهاى خود را به روى دختران گشودند، فيلم‌بردارى شده است. در فيلم طى چند روز، مسير يكى از دخترها را كه همزمان مى ‌خواهد با تحصيل دانش، خود را آزاد كند و به زندگى روزمره پدر و زن برادرش، تنها كسانى كه از اين خانواده بدبخت باقى مانده‌اند، كمك كنند و آرزوى رييس جمهور شدن را نيز دارد، تعقيب كنيم. اين فيلم به ما امكان مى ‌دهد كه در افغانستان واقعى بعد از ملاعمر، جايى كه زيبايى و شعر هنوز حضور دارد، ولى گرسنگى بيداد مى ‌كند و نود درصد زنان برقع برسر دارند، غوطه ‌ور شويم. اين اثر مطمئنا سينماى ديگرى غير از ماتريكس است. شايد علاقه‌مندان و تماشاچيان كمترى داشته باشد، ولى به همان اندازه شوق‌انگيز، زيبا و ديدنى است. فيلم تصاويرى عالى دارد و موقعيت‌ها گاه طنز‌آلود و اثرگذار هستند. بدون شك اين سينما ضرورى است تا نشان دهد همانطور كه سميرا مخملباف به حق مى ‌گويد، رمبو هميشه نمى ‌تواند مردم را نجات دهد، بلكه تلاشى بايد انجام گيرد تا زندگى روزمره مردم درك شود. چيزى كه رسانه‌هاى كلاسيك گزارشى از آن نمى ‌دهند. اين سينما بدون آن كه خسته كننده باشد، واقع‌گرا و تحليل‌ گر است، نه سرگرم ‌كننده و اكثر حاضران در جشنواره كن از اين فيلم راضى هستند.

 

 

هفته نامه لاوى

پنجشنبه ۲۲ مه ۲۰۰۳

فرستاده ويژه: فردريك تئوباله

 

كن، آميزه‌اى از ظرافت و خشونت

 

   قضاوت ميان فيلم هاليوودى "ماتريكس ريلودد" و فيلم "سرگردان" فرانسوى از تشينه. فاصله ميان فيلم هوشمندانه سميرا مخملباف و فيلم فرانسوا اوزون.

   همانطور كه دست اندركاران سينماى اكشن آمريكا اغلب تكرار كردن را دوست دارند، زندگى خلاصه مى ‌شود ميان دو انتخاب، انتخاب ميان روش خشن و روش لطيف. كن، جزيره نور و روياها و پول نيز از اين قاعده مستثنى نيست.

   روش لطيف، روش سميرا مخملباف ايرانى است. كه دو سال بعد از "قندهار" پدرش، راه افغانستان و مسير كابل را در پيش مى ‌گيرد تا واقعيت اين كشور آزاد شده از جنگ طالبان، توسط آمريكايى ‌ها را مشاهده كند."پنج عصر حكايت سرنوشت يك دختر جوان افغانستانى است كه مى خواهد رييس جمهور شود. طالبان رفته‌اند اما سنت‌ها باقى مانده‌اند. پس براى استقرار دموكراسى در اين كشور چيزى بيش از رمبوها لازم است. در اين ميان هنوز برقع‌ها در ميان ويرانه‌ها شكوفا هستند.

 

 

نشريه رفرم

۲۲ تا ۲۸ مه ۲۰۰۳

گفتگو از: لين ژانويه ـ رينالدى

 

 

واقعيت افغان

 

  

 

- آيا فيلم شما را مى ‌توان يك مستند شاعرانه تلقى كرد؟

سميرا: در فيلم من همه چيز حتى گفتگوى مردم در كوچه‌ها و خيابان‌هاى كابل واقعى است. نقش هنرمند نمايش دادن واقعيت است، اما از وراى چشم و ذهن خودش. خيلى ‌ها به من مى ‌گويند اين فيلم شاعرانه‌اى است كه رنج و فقر و سرگردانى بشرى را نشان مى ‌دهد.

- شما به ويژه روى رنج‌ زنان افغانستانى انگشت گذاشته‌ايد...

سميرا: بله. البته بر روابط آن‌ها با پدرها و مردها نيز تأكيد كرده‌ام. من مشاهده كردم هنگامى كه زنان افغانستانى برقع خود را برمى ‌دارند، درباره خواست‌ها و افكار و احساسات خود به خوبى حرف مى ‌زنند. تصميم گرفتم برقع آن‌ها را بردارم تا زنان افغانستانى را بدون فيلتر سنت نشان دهم. آن‌ها نيز طالب قدرت اجتماعى و مسئوليت هستند. دختران مدارس افغانستان بسيار باشخصيت هستند و مى ‌خواهند افغانستان را نجات دهند.

- آموزش، شرط اصلى آزادى زنان است؟

سميرا: مطمئنا، پس از رفتن طالبان، مدارس تقريبا در همه جا در ويرانه‌ها و در هر گوشه كوچه و خيابان باز شده‌اند. مدرسه به دختران امكان مى ‌دهد كه وجود داشته باشند، به عنوان شيئى تلقى نشوند، رده‌هاى اول را صاحب شوند و عظمت و وقار خود را بازيابند. آموزش به آن‌ها امكان مى ‌دهد كه با بازگشت طالبان، با سنگينى تسلط مردان، مذهب واپس‌گرا و تعصب كه در اعماق تفكر افغان‌ها، نسل اندر نسل، باقى مانده مبارزه كنند.

- چه انگيزه‌اى باعث شد كه شما ساختن فيلم درباره واقعيت افغان را انتخاب كنيد؟

سميرا: در حال حاضر افغانستان توسط كشورهاى غربى كه افكار كليشه‌اى و تبليغاتى در آن‌ها رسوخ پيدا كرده، دوباره فراموش شده است. چرا امروز ديگر كسى نگران اين كشور نيست؟ كشورى كه در حال ويرانى است و گرسنگى و جهل و بى ‌سوادى در آن هنوز بيداد مى ‌كند؟ من فكر كرده‌ام نبايد تنها از آسمان و از هواپيماهاى نظامى به اين كشور نگاه كرد، به خاطر همين از روى زمين اين فيلم را ساختم.

 

 

 

هفته نامه  تله راما

چهارشنبه ۲۸ مه ۲۰۰۳

پاتريك سوريك

 

چهار فيلم و ديگر هيچ

 

   رقابت بسيار فشرده در جشنواره بسيار بحث‌انگيز كن.

   يكى از آن‌ها پنج عصر از سميرا مخملباف كه فقط ۲۳ سال دارد و از هم اكنون عضوى اصلى از جشنواره كن است، با فيلم موجز خود، به درستى به وضع زن افغان پرداخته است. زنى كه از وحشت طالبان رها شده، ولى هنوز گرفتار سنت‌هاى آباء و اجدادى خود است.

 

 

هفته نامه مادام

شنبه ۳۱ مه ۲۰۰۳

 

درنگ دوربين بر سميرا

 

   من با فرشته‌اى ملاقات كردم كه سراسر لباس سياه پوشيده بود. يك روسرى بلند روى موهاى سياه داشت. با اين كه بيش از ۲۳ سال ندارد، ولى از حالا بانوى بسيار بزرگى است. سميرا مخملباف نويسنده و كارگردان فيلم است. من اولين فيلم سينمايى او "سيب" را ديده بودم و در نمايش دومين فيلم او "تخته سياه" كه برنده جايزه هيأت داوران شده بود، با او برخورد كردم و نگاه مان به هم افتاد. او به خاطر فيلم "پنج عصر" كه در افغانستان فيلمبردارى شده بار ديگر به جشنواره كن بازگشته است. سميرا همنواى يك ملت است.

   او با شخصيت‌هاى فيلم در كابل ملاقات و با آن‌ها زندگى كرده است. هيچ ‌يك هنرپيشه نبودند، ولى همه ‌شان هنرپيشه شده‌اند. سميرا دوست دارد زنان قوى و مشتاق آگاهى و آموزش را كه در ميان مذهب و رغبت به زندگى گير كرده‌اند، نشان دهد. او در كن خود را خيلى راحت حس نمى ‌كند. در تمام نمايش جشنواره زمان براى اين كودكى كه هنرپيشگى را از سن هشت سالگى آغاز كرده متوقف مى ‌شود. بسيار مايل است كه به ايران بازگردد، ولى چند روزى هم بايد در پاريس باشد. سميرا دختر جوانى است كه بايد او را تعقيب كرد. با او بودن لحظات خوب روز من است.

 

هفته نامه فرانسه

جمعه ۸ اوت ۲۰۰۳

 امانوئل ميكه

 

 

پنج عصر ۲ بار اكران مى شود

 

   "پنج عصر" سومين فيلم بلند سميرا مخملباف كارگردان ايرانى كه در كن نشان داده شد، شديدا مورد توجه قرار گرفت و جايزه هيأت داوران را به خود اختصاص داد. اين فيلم مؤلف، سير زندگى سه نسل  افغانستان  ـ كه موقتاً ـ از دست طالبان رها شده را ترسيم مى ‌كند.

   "پنج عصر" در هفتاد كپى به زبان اصلى در فرانسه به نمايش گذاشته خواهد شد. 

 

 

 

 

هفته نامه "ژورنال دو ديمانش"

 باربارا تئات

 

سميرا مخملباف، چادر زن افغان را بالا مى ‌برد.

 

   سميرا مخملباف، پس از "سيب" فيلم‌بردارى شده در تهران و "تخته سياه" كه در مرز ايران و عراق ساخته شد، به افغانستان بعد از جنگ و به ويژه به سرنوشت زنان رها شده از چنگ طالبان ولى گرفتار در بيم و هراس علاقه‌مند شده است."پنج عصر" كه عنوان خود را از قطعه شعرى از فدريكو گارسيا لوركا گرفته، اولين فيلمى است كه در افغانستان بعد از بن‌لادن ساخته مى ‌شود. اين سينماگر ۲۳ساله ايرانى توضيح مى ‌دهد، كمى قبل از ۱۱ سپتامبر من يك ماه در مرز ايران و افغانستان در حال گرفتن عكس از زنان بودم. در آنجا من سنگينى تسلط مردسالارى فقر و بى ريشه‌ شدن افغان‌ها را درك كردم. بعدها كه سوءقصد به مركز تجارت جهانى روى داد، نتوانستم بى ‌تفاوت بمانم، پس به همه جاى كشور سفر كردم. فيلم كوتاهى تهيه كردم كه جزء فيلم " يازده سپتامبر ۲۰۰۱ " است. سپس پاييز و زمستان ۲۰۰۲ را در كابل گذراندم. در آن جا "پنج عصر" متولد شد.

   سينماى حقيقى سميرا مخملباف كه در عين حال رئاليست و استعارى است، فرياد هشدار به غرب است. شايد به همين دليل هم جايزه هيأت داوران در كن را به دست آورده است. فيلم افغانستان را با بدبختى و ويرانى ‌اش نشان مى دهد. پناهندگاني كه محلى براى اسكان ندارند و خانواده‌اى كه ناچار است در لاشه هواپيماى آمريكايى مأوا گزيند، قلب آدم را به درد مى ‌آورند. ولى نقره جوان، قهرمان فيلم سميرا مخملباف براى آينده اميدوارى ‌هاى زيادى دارد.

 

 

 

ماهنامه "دى اس"

سپتامبر ۲۰۰۳  

چهار سوال از سميرا مخملباف

 

س: بعد از فيلم قندهار ساخته پدرتان شما هم براى تهيه فيلم به افغانستان رفته‌ايد چرا؟

ج: اين كشور پس از ۱۱ سپتامبر در كانون توجه جهانى قرار داشت. امروز دوباره اين كشور رها شده بدون آن كه مسئله‌اى ريشه‌اى در آن حل شده باشد. بايد به آنجا بازگشت و رويدادها را نشان داد.

س: عليرغم عزيمت طالبان نفوذ سنت بسيار قوى است؟

ج: مشكلات جامعه افغان مربوط به فرهنگ و آموزش است. مى ‌خواستم در مورد زنانى فيلم بسازم كه برقع خود را حفظ كرده‌اند و مسئله پدران متعصبى را مطرح كنم كه به محض برخورد با يك زن روى به ديوار برمى ‌گردانند و دعا مى ‌خوانند. انسان‌هاى واقعى كه بعد از ناپديدشدن "طالبان" در ويرانه‌ها زندگى مى ‌كنند و "آزاد كنندگان" آن‌ها هم نگاه خود را به سوى ديگر برگردانده‌اند.

س: شما خودتان را شايسته اين كار مى ‌دانيد، چون زن هستيد و خودتان هم از يك جامعه فوق‌العاده مذهبى آمده‌ايد؟

ج: زنان اين منطقه سخنگويى براى دردها و روياهايشان ندارند. بنابراين بايد به سراغ آن‌ها رفت. البته نه به عنوان يك شرقى، يك زن، يك ايرانى، بلكه به عنوان يك موجود انسانى، نشان دادن دخترى كه مى خواهد رييس جمهور شود، يك عمل فمينيستى نيست، همانطور كه مى توان پدرى را با دردمندى نشان داد كه هم ‌چنان به طالبان باور دارد.

س: چگونه مى ‌توان زنان پنهان شده در پشت برقع را نشان داد، ولى از نظر زيبايى شناسى اين پوشش داراى رنگ بسيار فتوژنيك را تمجيد نكرد؟

ج: گاه زيبايى و جهل با هم هستند و شانه به شانه هم حركت مى كنند. اين مسئله هم مانند فرهنگ سنتى است. اگر جملات فرهنگ سنتى را گوش كنيد، گاه مانند شعر است، ولى اگر در برخى از جنبه‌هاى آن دقيق شويد، ممكن است چيزى جز وحشت و هراس و فاشيسم پيدا نكنيد.

 

 

 

 

 

ماهنامه: استوديو

مه ۲۰۰۳

در ساعت پنج عصر

 

   سينماگر ايرانى، سميرا مخملباف، كم سن و سال‌ ترين كارگردان در بخش مسابقه، فيلمى را كه در جشنواره كن ارايه مى ‌دهد، درباره افغانستان بعد از سقوط طالبان است.

                                                         داستان فيلم

بعد از سقوط طالبان در افغانستان، يك دختر جوان سعى مى ‌كند كه براى شكوفا شدن از آزادى بهره مناسب و خوبى ببرد.

"پنج عصر" اولين فيلمى است كه در كابل بعد از طالبان فيلم‌ بردارى شده است. هنرپيشگان آن همه افغانستانى هستند. فيلم تجديد حيات كشورى را نشان مى ‌دهد كه به دليل سانسور لب بسته و محروم از تصوير بود. درميان هيأت داوران، پاتريس شرو و دانى تانوويچ، اعضاى بنيانگذار اتحاديه "سينمايى براى كابل" كه جهت بازسازى سالن سينما در پايتخت افغانستان تلاش مى ‌كنند، محققا درمورد اين فيلم حساس بوده‌اند.

آنچه بايد دانست:

سميرا مخملباف جوان‌ترين سينماگر جهان است كه براى جشنواره كن برگزيده شده است. او در عين حال جوان‌ترين فردى است كه جايزه دريافت كرده است. او سه سال قبل، هنگامى كه جايزه هيأت داوران كن را براى فيلم "تخته سياه" دريافت كرد ۲۰ سال داشت.

 

سميرا مخملباف

۲۳ سال دارد. استعداد زودرس اين سينماگر با فيلم "سيب"۱۹۹٨ در كن كشف شد. از آن زمان او يكى از اعضاى هميشگى اين جشنواره است. وى در سال ۲۰۰۰ جايزه هيأت داوران را به خاطر فيلم  تخته سياه دريافت كرد و در سال ۲۰۰۰ نيز در بخش فيلم‌هاى كوتاه عضو هيأت داوران بود.

 

محسن مخملباف

وى كارگردان فيلم تأثيرگذار قندهار(در سال ۲۰۰۱ در كن نمايش داده شده) است كه ايده اوليه فيلم پنج عصر را به دخترش ارايه داده است. "قندهار" در آن زمان مخفيانه در افغانستان فيلم‌بردارى شده بود. او هم‌ چنين حمايت كننده فيلم افغانستانى اسامه است كه در سال جارى در "پانزده روز كارگردان" كن ارايه شده است.

 

 

 

ماهنامه استوديو

ژوئن ۲۰۰۳

جشنواره كن ۲۰۰۳

 

 

 

 

 

ماهنامه كايه دو سينما

ژوئن ۲۰۰۳

پاتريس بلون

 

از اين حجاب به آن حجاب

 

 

   با مشاهده "پنج عصر" سميرا مخملباف، مى ‌توان تصور كرد كه يك كارگردان با اين برقع‌هاى افغانستانى از نظر سينمايى چه كار مى ‌تواند انجام دهد. از ديدگاه سميراى ساده دل و بى ‌ريا اين برقع‌ها چيزى جز رنگ‌هاى زيباى آبى نيستند كه با ظرافت، آن‌ها را در چارچوب تصاويرش قرار مى ‌دهد. ولى بعدا با شدت عليه قدرت سركوبگر آن‌ها به پا مى ‌خيزد. قهرمان داستان او نقره مى ‌خواهد به رياست جمهورى برسد، ولى موفق نمى شود.

 

 

 

 

نشريه رولينگ استون

ژوئيه ـ اوت ۲۰۰۳

ايزابل دانل

 

 

استعداد بزرگ بودن

 

   سميرا مخملباف با آخرين فيلمش جشنواره كن را مجذوب خود كرده است. لبخند اين دختر زيباى ايرانى به اندازه افكارش گسترده است.                                                        

س: چرا بعد از سقوط طالبان در افغانستان، اين كشور را براى ساخت فيلم خود انتخاب كرديد؟

ج: من اولين فيلم خودم را در كشورم ايران ساختم و دومين فيلمم را در مرز عراق و سومين آن را در افغانستان. اين كشورها همسايه ايران هستند و مصائب آن‌ها به من هم مربوط مى شود. در حالى كه تلويزيون يك طرفه، افكار عمومى را بمباران مى كند، وظيفه سينماگر بازسازى حقيقت زندگى انسان‌ها است. در افغانستان از مدت‌ها قبل حتى بسيار قبل از طالبان، سينمايى وجود نداشته است.

س: فكر اين فيلم چگونه زاده شد؟

ج: من بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر به افغانستان سفر كردم و با زنانى آشنا شدم كه يك سال بعد از سقوط طالبان، زندگى كردن و رفتن به مدرسه را دوباره شروع مى ‌كردند. من كشف كردم كه زياد در فكر دستيابى به حرفه‌اى مانند دكترى و مهندسى و وكيل دعاوى نيستند، بلكه در عوض رييس جمهور شدن، در مخيله خيلى از آن‌ها بود. البته روزى هم در سرسراى يك هتل در كابل با مردى برخورد كردم كه وقتى نگاهش به من افتاد، رويش را به سوى ديوار كرد و مشغول دعا خواندن شد، گويا از آتش جهنم مى ‌ترسيد، چون چشمش به قيافه من افتاده بود.

س: شما هميشه لباس سياه و بسيار پوشيده مى ‌پوشيد، يك روسرى هم بر روى موهايتان داريد. آيا مايل نيستيد كه لباس‌هاى اروپايى ‌ترى بپوشيد؟

ج: فكر نكنم مناسب باشد. وقتى در خارج هستم، نماينده كشورم هستم. من بخت و اقبال فوق‌العاده‌اى دارم كه مى ‌توانم سفر كنم و حرف بزنم. اولين بار كه به كن سفر كردم، هنگام بالارفتن از پله‌هاى كاخ جشنواره با خود مى ‌گفتم: باور كردنى نيست، زنان اين جا كارهاى فوق‌العاده‌اى انجام مى دهند، ولى آن‌ها را به خاطر بدن و ظاهرشان تمجيد مى ‌كنند. در كشور شما، مردان فكر مى ‌كنند زنان وسيله جنسى هستند و بايد آن‌ها را نشان داد. در كشور من هم مردان فكر مى ‌كنند زنان وسيله جنسى هستند و بايد مطلقاً آن‌ها را پنهان كرد! در همه جا بيشتر زن‌ها را موجودات سكسى مى ‌بينند تا موجودى اجتماعى.

س: از نظر شما طالبان در آسياى غربى حضور دارند؟

ج: از نظر من، هر دولت متعصبى، شبيه طالبان است. اشغال يك كشور و سرنگون كردن دولت آن ظرف يك شب، به خاطر تحميل فرهنگ و ديدگاه خود از دموكراسى، نوعى فاشيسم است. بن لادن يك طالب است و جرج بوش هم يك طالب است... طالبان همه جا هستند. در آمريكا، در افغانستان، در ايران، در فرانسه ...

س: شما به همراه پدرتان، خاله‌ تان و خواهر كوچك تان به طور خانوادگى كار مى ‌كنيد ...

ج: اين جالب و انحصارى است. امروزه مردم بيشتر در حال دورشدن از خانواده ‌شان هستند ما برعكس، خيلى به هم مرتبط هستيم. اين مظهر زيبايى از عشق ما به يكديگر، عشق ما به سينما و عشق ما به بشريت است ... 

 

 

 

نشريه: پوزيتيف

ژوئيه/ اوت ۲۰۰۳

 

پنج عصر از سميرا مخملباف،

 كارگردان ايرانى

 

   كارگردان جوان ايرانى، در سومين فيلم بلند خود (دو سال بعد از فيلم پدرش قندهار) به مسئله افغانستان معاصر و به ويژه به سرنوشت زنان كشورى كه هنوز هم از عوارض رژيم طالبان رنج مى ‌برند، مى پردازد. "پنج عصر" نشانه شكوه سميرا مخملباف است. اين فيلم با تعقيب زندگى روزمره يك خانواده فقير كه دختر خانواده جاه‌ طلبى رييس جمهور شدن را دارد. سكانس‌هاى شاعرانه‌اى را به نمايش مى ‌گذارد. در صحنه‌هاى ديگر او با بيانى طنزآلود، جنبه ‌هاى ديگر واقعيت مبهم افغانستان كنونى را نشان مى ‌دهد.

 

    

ماهنامه پرومير

اوت ۲۰۰۳

دخترم، تو رييس جمهور خواهى شد

 

   چند ماه پس از سقوط رژيم طالبان، يك خانواده مقيم كابل تلاش مى ‌كند كه درميان ويرانه‌ها به حيات خود ادامه دهد. دختر بزرگ خانواده خيابان‌ها و كوچه‌هاى شهر را با چادر خود زير پا مى گذارد و در روياى رييس جمهور شدن است.

   از چند سال قبل در فرانسه مرسوم شده كه در محافل نقد و بررسى كشور، فيلم‌هاى مناسب ايرانى را از ساير فيلم‌ها جدا كنند.

سميرا مخملباف كه قبلا فيلم‌هاى(سيب و تخته سياه) را ساخته، در "پنج عصر" استعداد خود را تعالى مى ‌بخشد. او دوربين خود را در محلات كابل مى ‌گرداند و حقايق عريانى را جمع‌آورى مى ‌كند. سميرا براى نشان دادن افغانستان امروز آنچه را كه لازم است به معرض تماشا مى گذارد. حياط مدرسه‌اى كه بچه‌ها از سرو كول هم بالا مى ‌روند، گفتگوى نامتعارف ميان قهرمان فيلم و يك سرباز فرانسوى، جاده‌اى كوهستانى كه نوزاد مرده در آن جا دفن مى ‌شود...

   مطمئنا "پنج عصر" گاهى با حساسيت‌ها برخورد دارد. وقتى خطر مى ‌كنيم ممكن است سقوط كنيم. ولى سميرا در اغلب موارد تنها با قدرت نگاه و سبك و صحنه‌پردازى خود فيلمش را مى ‌سازد. به اين دختر الهام مى ‌شود، والسلام.

 افغانستان سال صفر

   «پنج عصر» برنده جايزه هيأت داوران، ساخته سميرا مخملباف ۲۳ ساله.

س: اين فيلم چگونه شكل گرفت؟

ج: من مايل بودم كه افغانستان را فراتر از حرف‌هاى كليشه‌اى رسانه‌ها بعد از سوءقصدهاى ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ كشف كنم. براى تهيه فيلم درباره اين كشور بايد در آنجا غوطه‌ ور شد و به سرچشمه رسيد. از دردهاى اين مردان و اين زنان آگاه شد. آن‌ها در ساخت اين فيلم بيشتر از من سهم دارند.

س: شما وحشت از طالبان را نشان مى ‌دهيد، ولى تلاش مى ‌كنيد كه رعايت حال مردان متعصب مذهبى حامى آن رژيم را هم بكنيد.

ج: رنج‌هاى اين مردم بسيار وحشتناك بود. در زمان سقوط رژيم طالبان چيزهاى زيادى فاش شد. منازعه ميان نسل‌ها، ميان كسانى كه در افغانستان مانده بودند و كسانى كه به كشور بازمى ‌گشتند، ميان مردان و زنان ...

   زنان هنوز هم مى ‌ترسند ولى مى ‌توانند از خانه خارج شوند، دنبال كار بگردند و به مدرسه بروند.

    من نمى ‌خواستم تنها تاريك انديشى را تقبيح كنم. مرد پير كه در آخر فيلم از رژيم طالبان حمايت مى ‌كند، تنها يك متعصب نيست. او هم‌چنين يك مرد فقير، يك آدم گمشده و عميقا منزوى است. او هم‌چنين يك انسان است و من با انسان‌ها در فيلم‌هايم همدردى مى ‌كنم.

س: شما در عمل چگونه كار كرديد؟

ج: من نمى ‌خواستم چيزى اختراع كنم. بسيارى از صحنه‌ها در محل‌هاى واقعى تهيه شدند. گفتگوها اغلب از حرف‌هايى بود كه من در زمان بررسى و مطالعه شنيده بودم. تدارك كارها طولانى بود من وقت زيادى صرف كردم تا آن‌ها را قانع كنم كه هنرپيشه شوند. در آغاز، آن‌ها از دوربين مى ‌ترسيدند. من ناچار شدم آن‌ها را قانع كنم كه من فيلمى عليه آن‌ها نخواهم ساخت.

س: از ايران امروز هم چيزى مى ‌گوييد؟

ج: من به افغانستان نرفتم تا ايران را مطرح كنم. در عين حال فكر مى ‌كنم آنچه كه از ترس و جنون در فيلم نشان داده مى ‌شود، شامل بسيارى از كشورهاى منطقه از جمله ايران نيز مى ‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

نشريه نيس ماتن

شنبه ۱۷ مه ۲۰۰۳

 

 

بازگشت به قندهار

 

   سميرا مخملباف ايرانى، كم سن و سال ‌ترين شركت كننده در بخش مسابقه كن كه قبلا نيز در سال ۲۰۰۰ براى فيلم "تخته سياه" جايزه دريافت كرده بود، فيلمى درباره افغانستان بعد از سقوط طالبان ساخته است.

در ماه مه سال ۲۰۰۱، چهار ماه قبل از سو، قصد به "مركز تجارت جهانى"، محسن مخملباف فيلم "قندهار" خود را در جشنواره كن به معرض نمايش گذاشت. فيلمى كه مخفيانه در افغانستان تهيه شده بود و با دقت تمام وحشت رژيم طالبان را، نشانه مى ‌داد. سميرا دختر وى، دو سال پس از اشغال نظامى، بار ديگر به آن جا بازگشت. به اميد اين كه نشانه‌هاى بهبود شرايط زندگى مردان و زنان را در اين كشور بيابد. تصويرى كه او در "پنج عصر" از اوضاع ترسيم مى ‌كند جايى براى خوشحالى نمى ‌گذارد. مطمئنا، زنان امروز مى ‌توانند بدون چادر از منزل خارج شوند، بى ‌آن كه شلاق بخورند و حتى به مدرسه بروند و مانند قهرمان اين فيلم(عاقله رضايى) آرزو كنند كه روزى رييس جمهور شوند. ولى عقب ماندگى و بى ‌نوايى در اين كشور هنوز چنان است كه خروج از آن مانند رويايى كودكانه جلوه مى ‌كند.

سميرا مخملباف سينماگر بدون مرز، همانطور كه پزشكان بدون مرز وجود دارند، تابستان و پاييز ۲۰۰۲ را در كابل گذراند. ولى در آن جا با هنرپيشگان غيرحرفه‌اى كه از ميان مردم انتخاب شده‌اند، از يك كشور در حال ويرانى و گرسنگى كه هزاران آدم بدبخت در خيابان‌ها زندگى مى ‌كنند و مردمى كه وحشتزده از تغيير ناگهانى رژيم دوران از زمان ورود آمريكايى ‌ها آواره شهرها شد‌ه‌اند، فيلم‌بردارى كرده است.

پدر پير كه تصميم گرفته در جستجوى يك شهر مسلمان كابل را ترك كند با ناله مى ‌گويد: "كفر همه جا را گرفته است." در حالى كه دخترش مدرسه رفتن را از او پنهان مى ‌دارد. در صحنه‌اى دختر جوان از يك سرباز فرانسوى نام رييس جمهور كشورش و علت راى دادن به او را مى ‌پرسد، پاسخ اين است: "انتخاب ديگرى نداشتيم." اين صحنه چنين القاء مى كند كه اگر دموكراسى براى استقرار نياز به زمان و پول دارد، درعين حال شكننده نيز مى ‌باشد. اين جوان‌ترين سينماگر شركت كننده در بخش مسابقه جشنواره كن كه در سال ۲۰۰۰ جايزه هيأت داوران را نيز به خاطر "تخته سياه" دريافت داشته، فناورى سينماگرى خود را آشكارا بهبود بخشيده است. "پنج عصر" سميرا شايسته و هم شأن آثار محسن مخملباف است بدين سان تداوم ميراث پدر تضمين شده است.

 

 

نشريه ميدى ليبر

۱۷ مه ۲۰۰۳

جشنواره كن

كابل يا مكتب زنان

 

نگاه يك دختر ايرانى به افغانستان

   سميرا مخملباف بالاخره پيدا كرد. هنرپيشه زنى كه محتاطانه حجاب برمى ‌دارد، ولى هنوز نمى ‌توان از موفقيت صحبت كرد. زن جوان در نظر دارد در فضاى افغانستان بعد از طالبان رييس‌جمهور شود. در كشورى كه مدرسه‌هاى دخترانه تازه در حال بازگشايى هستند و آمار مرگ و مير كودكان هنوز بالاست. سينماگر جوان ايرانى درباره وزن سنگين بى ‌نوايى و كندى طبيعى تغييرات اجتماعى، فيلم ساخته است. اين فيلم عليرغم رئاليسم دردناك موجود در آن، از تصاوير زيبا و هارمونيك برخوردار است. فيلم بازتاب دو بيانيه بسيار روشن از كارگردان جوان آن است. افغانستان فقير است و هزينه گذر از فاشيسم به دموكراسى را نمى ‌تواند تأمين كند و كسانى كه فكر مى ‌كنند دموكراسى را مى ‌توان با عمليات نظامى در هر منطقه از جهان مستقر كرد، با فيلم من موافق نخواهند بود. بايد به طور گذرا متذكر شد كه در يك گفتگوى شيرين بين دختر زيباى افغانستانى و سرباز فرانسوى، ژاك شيراك نيز مطرح مى شود. و اين لحظه‌اى از فيلم است كه تماشاچيان سالن از ته قلب مى ‌خندند.

 

 

 

نشريه "لاپروانس"

شنبه ۱۷ مه ۲۰۰۳

زن افغان حجاب از چهره برمى ‌دارد

 

   از اين فيلم، در پايان اولين نمايش آن كه اغلب دست اندركاران رسانه‌ها حضور داشتند، با كف‌زدن‌هاى ممتد استقبال شد: اين نشانه خوبى است. به خصوص آن كه يا‌دآور شويم كه هيأت داوران درباره جوايز تصميم مى ‌گيرند.

   يك فيلم جدى و شاعرانه، با نگاهى واقعى و تقريبا استثنايى از يك سينماگر كه يك دختر جوان ۲۳ ساله است.

   سميرا مخملباف كه براى فيلم "تخته سياه" نيز در سال ۲۰۰۰برنده جايزه ويژه هيأت داوران شد، مسلما يك مورد استثنايى است. البته نه به خاطر اين كه ايرانى و سينماگر است.

   "پنج عصر" فيلم زيبا و شجاعانه‌اى كه روز گذشته در بخش مسابقه نشان داده شد، در وهله اول موضوعى بسيار گيرا دارد: مسير حركت يك دختر جوان افغانستانى كه بعد از سقوط رژيم طالبان مى ‌خواهد رييس جمهور شود. ولى اين فيلم انسان را از طريق انتخاب هنرپيشگان (غير حرفه‌اى ولى حضور موقرانه و بازى زيبا) آهنگ برگزيده (آرام و درعين حال فراگير) و معناى تصويرى و تركيب آن نيز تحت تأثير قرار مى ‌دهد.

و محبت و طنز: حتى برقع غير قابل تحمل نيز در اين اندوه و تأثر افغانستانى زيبا جلوه مى ‌كند!

اين كارگردان جوان كه موهايش با ظرافت تمام زير روسرى زيبايى قرار گرفته، روز گذشته تصريح كرد:" من اين فيلم را براى داورى و قضاوت نساخته‌ام، من خواستم نظر سنت را درباره زن و تأثير سنت را بر زندگى زنان نشان دهم. من خودم به افغانستان رفتم تا براى درك آن با چشمان كاملا باز نگاه كنم و سعى كردم واقعيت را انتخاب كنم."

   او از هيچ نظريه‌اى طرفدارى تندروانه و افراطى نمى ‌كند و خوشبينى بيهوده ندارد. فيلم خيلى خوشبينانه تمام نمى ‌شود. سينماگر جوان ايرانى مى گويد: اميد نيز مانند دموكراسى هنوز در دسترس نيست. ۹۰ درصد زنان آنجا هنوز برقع بر سر دارند. آن‌ها از بازگشت طالبان يا هرگونه توتاليتاريسم ديگر در هراسند.

 

 

 نشريه "لادپش"

يكشنبه ۱۸ مه ۲۰۰۳

در پشت و جلوى دوربين

زن آينده كن است

 

   زن، آينده كن است. امانوئل بئار با فيلم "سرگردان" و سميرا مخملباف جوان با فيلم "پنج عصر" در بخش مسابقه جشنواره شركت دارند. "پنج عصر" در افغانستان بعد از طالبان ساخته شده است. داستان دخترى به نام نقره است كه در روياى آموزش و آزادى به سر مى ‌برد. سينماگر جوان مى ‌گويد:"اگرچه طالبان رفته‌اند، ولى انديشه آن‌ها هنوز در روح مردم افغانستان حضور دارد."

 

 

 

 

 

نشريه: «دوفين ليبر»

دوشنبه ۲۶ مه ۲۰۰۳

 

جشنواره كن

 

   سميرا مخملباف كم سن و سال ‌ترين كارگردان شركت كننده در بخش مسابقه جشنواره كن كه ۲۳ سال بيشتر ندارد، براى فيلم "پنج عصر" اولين فيلمى كه درباره افغانستان بعد از طالبان ساخته شده، جايزه هيأت داوران را دريافت كرده است. اين فيلم درباره يك زن افغانستانى است كه بعد از انهدام كشورش به علت بروز جنگ تلاش مى ‌كند كه سرخود را بالا نگه ‌دارد.

سميرا مخملباف به هنگام دريافت جايزه خود اعلام كرد:" فيلم من داستان زنى است كه مى ‌خواهد رييس جمهور شود، اما من چنين آرزويى ندارم به ويژه در دنيايى كه رييس جمهور قدرتمندترين كشور جهان، كسى هم چون بوش است، من ترجيح مى ‌دهم همواره و هميشه يك كارگردان سينما باقى بمانم."

 

 

نشريه: "نيس ـ ماتن"

سه شنبه ۲۷ مه ۲۰۰۳

 

   سميرا، برنده جايزه هيأت داوران جشنواره كن.

 

سميرا مخملباف كارگردان ايرانى، نه در ساعت "پنج عصر"، بلكه كمى بعد از پنج عصر يكشنبه بود كه بهترين و زيباترين روز خود كه پر از تمجيد از فيلمش بود را گذراند. اين كارگردان بسيار جوان۲۳ ساله و بسيار زيبا و به همان اندازه با استعداد، جايزه هيأت داوران را دريافت داشت. سميرا به رئيس داوران كه لوح مزين به تصوير كبوتر، مظهر صلح را اعطا مى ‌كرد گفت: "من همانقدر مسلمانم كه مسيحى ‌ام كه بودائى ‌ام كه هندويم كه ... اما از نظر من تبلور عشق به خدا، چيزى جز عشق به بشريت نيست."