وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

گل سرخی برای سميرا مخملباف

Wed, 20/05/1998 - 12:00

گفتگو با سمیرا مخملباف کارگردان فیلم سیب

ارديبهشت ۷۷
پاريس

× وقتي فيلم “سيب“ را با نام سميرا مخملباف در جشنواره فيلم فجر به نمايش درآمد، اولين سوالي كه براي عهده‏اي مطرح شد مي‏دوني چه بود؟
* چي بود؟
× واقعا نمي‏دوني؟
* بهتره كه شما بگيد چون شما بهتر مي‏دونيد.
× اولين سوال اين بود كه اين فيلم رو پدرش ساخته.
* خب شما چي فكر مي‏كنين؟
× من فكر نمي‏كنم مي‏خواهم بپرسم كه چرا چنين سوالي در ذهن عده‏اي مطرح شد؟
* يكي از دلايلش مي‏تونه اين باشه كه سن من زياد نيست. دوم اينكه چون پدرم فيلمسار معروف و مشهوريه و به كارش هم وارده، راحت‏ترين كار اينه كه بگن پدرش ساخته.
× تو خودت هم اين موضوع رو شنيدي؟
* بله شنيدم.
× برخوردت با اين موضوع چگونه بود؟
* راستش خيلي خوشحال شدم. احساس كردم حتما اين فيلم بيشتر از حدي بوده كه ديگران انتظار داشتند. الان هم اصلا ناراحت نيستم چون بالاخره من اين فيلم رو ساختم و حتما اون‏هايي كه اين حرف رو زدن، شرايط من رو نمي‏دونن.
× پس تو پيش خودت روسفيدي؟
* بله ... خيلي هم روسفيدم.
× البته من فكر مي‏كنم اولين نكته‏اي كه باعث شده عده‏اي اين حرف رو بزنن اينه كه شرايط فيلمسازي در ايران ساده نيست. اون هم براي ساخت يك فيلم سي و پنج ميلي‏متري و براي يك دختر هجده ساله البته به نظر من اصلا اشكالي نداره كه يك پدر در شرايطي باشه كه بتونه به فرزندي در اين زمينه مثل استاد راهنما كمك كنه مثل شرايطي كه پدري فراهم مي‏كنه تا پسرش نجار بشه يا هر حرفه ديگه‏اي.
* البته من مي‏دونم در سن و سال من جواناني هستند كه استعداد همراه با انرژي زيادي براي اين كار دارند ولي امكان پيدا نمي‏كنن كه فكر خودشونو عرضه كنند. ما هيچ وقت از زبان جوان‏ها نتوانستيم اون‏ها رو بشناسيم. هميشه يك نفر بزرگ‏تر در موردشون صحبت كرده. جوان‏ها هيچ وقت امكان پيدا نكردند كه خودشونو بيان كنن ولي من اين امكان رو پيدا كردم كه شرايطي فراهم بشه تا بتونم موضوعي رو كه علاقه دارم دنبال كنم.
× مي‏توني توضيح بدي كه چطور اين امكانات فراهم شد؟
* من ۱۸ ساله كه در خانواده يك هنرمند كه پدرم باشد زندگي مي‏كنم و طبيعي است كه با شرايط هنري بزرگ شدم و طبعا به اين حرفه علاقمند شدم. در اين اواخر از پدرم خواستم كه اجازه بده از تحصيلات هنري هم برخوردار بشم. مدت زيادي با پدر صحبت كردم تا راضي شد.
× اين راضي كردن به شكل مسالمت‏آميز بود يا مجبورش كردي؟
* در حقيقت با توجه به كار زيادي كه داشت مجبور شد كه اين امكانات رو خودش برامون فراهم كنه. بنابراين كلاس‏هايي تشكيل شد كه من به اتفاق چند نفر از نزديكان به طور پي‏گير اين كار رو شروع كرديم. معلممون هم بابام بود و هم چند نفر از استاداني كه دوستان پدرم بودند. ابتدا قرار شد كه ما يك مخاطب خوبي باشيم براي كليه هنرها و بعد همه اين بحث‏ها به طرف سينما جهت پيدا كند. بعد از مدتي به خواندن كتاب‏هاي مختلف از نويسندگان بزرگ پرداختيم و كتاب‏هاي جامعه‏شناسي كه خيلي از اين كتاب‏ها خوشم اومد و تعدادي هم فيلم ديديم و كمي تحليل فيلم خونديم.
و بعد هم مدتي موسيقي گوش كرديم. موسيقي محلي ايراني و تاثير آن بر فيلم. من به حرفه كارگرداني علاقه‏مند بودم و ميثم برادرم به رشته مونتاژ و عكاسي گرايش داشت كه هر دو رشته را ادامه مي‏ده و بعضي‏هاي ديگر هم به ساختن فيلم‏هاي كوتاه مشغول شدند. در تمام اين زمينه‏ها خط اصلي رو پدرم مي‏داد و در كلاس‏هاي مختلف مسائل هنري را بررسي مي‏كرديم. هم به شكل تئوري و هم عملي. گاهي از ساعت ۸ صبح تا ۱۲ شب يكسره در كلاس و كارگاه بوديم و نتيجه‏اش چند فيلم كوتاه شد و تعداد زيادي عكس و كارهاي مختلف هنري ديگر.
× چه فيلم‏هايي ساختي؟
* يك فيلم ساختم كه پنجاه و سه دقيقه است به نام “سبك در نقاشي“، فيلم بعدي‏ام كه سيزده دقيقه است به نام “صحرا“ و يك فيلم سينمايي هم به نام “سيب“.
× اين آموزش‏‏ها چه مدت طول كشيد؟
* به صورت فشرده حدود ۳ سال.
× شرايط ساخت اين فيلم چگونه مهيا شد؟
* پدرم مدت زيادي درگير بود تا بتونه دوربين و نگاتيو بگيره تا فيلم جديدشو به نام “سكوت“ در تاجيكستان بسازه. من وقتي با اين سوژه برخرود كردم با او صحبت كردمو قرار شد كه يك فيلم كوتاه ساخته بشه و كمي از نگاتيوها را در اختيار من قرار بده و من در اين فرصت فيلم رو بسازم. ولي فيلم به يك كار بلند تبديل شد و همه نگاتيوها مصرف شد و بابا مجبور شد كه از بازار آزاد براي فيلم خودش نگاتيو تهيه كنه.
× اين سوژه قابليت فيلم بلند را داشت؟
* بله مسلما كه داشت.
× يعني به اين نتيجه رسيده بودي؟
* بله. قبلا، چون علاقه‏مند بودم كه حتما اين سوژه رو بسازم ابتدا جرات نكردم كه بگم همه نگاتيوها رو مي‏خواهم. بنابراين كم كم جلو رفتم.
× توي اين حركت خزنده‏اي كه شروع ردي كلك هم وجود داشت؟
* كلك كه نه، ولي خب يك كمي شايد. چون من مي‏خواستم كه بالاخره اين فيلم رو بسازم.
× خب بگذريم. مي‏دونيم كه در همه فيلم‏هايي كه پدرت ساخته بازي كردي. اين براي علاقه به بازيگري بود؟
* نه به بازيگري علاقه نداشتم بيشتر در فيلم بايسيكل‏ران بودم و در بقيه فيلم‏ها جنبه سياهي لشكر داشتم. ولي چون دلم مي‏خواست كه هميشه سرصحنه باشم و از نزديك مراحل ساخت يك فيلم را ببينم، اين بود كه بازيگري را قبول مي‏كردم.
× پس يعني براي كارگرداني خيز برداشته بودي؟
* بله.
× البته من معتقدم كسي كه مي‏خواد كارگردان بشه اگر در زمينه‏هاي مختلف مثل فيلمبرداري، صحنه‏آرايي، گريم، بازيگري و كليه حرفه‏هاي سينمايي كار كرده باشه و با رموز كار در اين حرفه آشنا باشه مسلما موفق‏تر خواهد بود.
* من هم به طور طبيعي به خاطر شرايط پدرم در جريان همه اين موارد بودم. حتي اگر نمي‏خواستم به خاطر دوستان پدرم و رفت و آمد آن‏ها هميشه در جريان مسائل سينما قرار مي‏گرفتم. يعني مدام زير بمباران فرهنگي بودم و در ضمن هميشه سر صحنه هم مي‏رفتم. بنابراين از لحظه شروع فيلمنامه تا پايان كار در جريان قرار داشتم.
× خب. چطور شد كه به چنين سوژه‏اي جلب شدي با توجه به اين كه فضاهاي زيبايي در جامعه وجود دارد يكباره قصه‏اي از يك دخمه و اتاق سياه شروع كني؟
* من فكر مي‏كنم كه از يك زندگي شاد و زيبا فيلم گرفته‏ام وقتي به درون اين فشار و سياهي وارد مي‏شوي و بعد به يك نقطه نوراني و يك اميد مي‏رسي، يك زندگي شاد رو تصور كردي. من وقتي با اين موضوع برخورد كردم به لحاظ روحي درگير شدم. شاعر نبودم كه بتونم شعر بگم. نمي‏توانم نقاشي كنم. ولي دلم مي‏خواست كه يك طور اين موضوع رو به فيلم تبديل كنم، در ضمن در يكي از كتاب‏هاي جامعه‏شناسي كه مي‏خوندم به دختري برخورد كردم به نام “جني“ كه دل كاليفرنيا زندگي مي‏كند و يك اتفاقي شبيه همين موضوع براش اتفاق افتاده بود و پدرش اونو در يك اتاق حبس كرده بود و بعد از مدتي اونو از اتاق بيرون مياره ولي روي او بررسي جدي انجام نمي‏گيره. فقط مي‏بينن كه او عقب‏مونده ذهني نبوده، عقب‏مونده اجتماعي بوده و اين موضوع رو كه در ايران ديدم براي من از آن جهت جالب بود كه در حال حاضر مي‏تونيم يك بررسي جامعه‏شناسي روي آن انجام بديم چون اگر الان بخواهيم چنين موضوعي رو بررسي كنيم هيچ كس حاضر نيست كه فرزندش را در اختيار بذاره كه مدتي او را به زندان بيندازيم و بعد ببينيم كه به لحاظ اجتماعي به چه موقعيتي درمياد.
× پس بيشتر نگاه جامعه‏شناسي داشتي؟
* غير از فشاري كه بر روح من داشت به لحاظ جامعه‏شناسي هم برايم جالب بود. من هميشه دوست دارم كه در شرايط سخت و فشارهاي روحي زياد, دنبال زندگي و شادي بروم. آن وقت احساس مي‏كنم كه زندگي كردن چندان سخت نيست. انسان در بدترين شرايط مي‏تونه به زندگي مطلوب برسه. در ضمن من به اون دخترها احساس خوشايندي دارم، چون ممكن بود كه اين شرايط براي من هم به وجود بياد.
× اين فيلم در جشنواره فجر مورد بي‏مهري قرار گرفت. شايد بد نبود كه يك تشويق ساده از يك دختر ۱۷ ساله كه اولين فيلم سينمايي‏اش رو ساخته، بشه.
* ولي فيلم در خارج از كشور كه خيلي سروصدا بپا كرده، به چندين كشور دنيا و كانال‏هاي تلويزيوني فروخته شده. من استقبالي كه از اين فيلم در كن ديدم از هيچ فيلمي نديدم، حتي منتقدين كه هميشه با قيافه اخمو از سالن بيرون ميان براي فيلم حدود ۵ دقيقه دست زدند.
× به هر حال در اين مورد عده‏اي معتقدند كه ما نبايد ناملايمات ايران رو براي خارجي‏ها به نمايش بگذاريم. چون از اين موضوع سوءاستفاده مي‏كنند. در اين باره نظرت چيه؟
* همانطور كه فيلم گبه مي‏تونه بخشي از شرايط زيباي ايران رو به نمايش بگذاره، اين فيلم هم مي‏تونه بخش ديگري رو نشون بده. در ضمن من احساس نمي‏كنم كه اين موضوع خاص ايران باشد. مشابه اين مساله در كاليفرنيا هم اتفاق افتاده، همان داستان “جنبي“ و به نظر من موضوع اين فيلم خيلي فراتر از اين حرف‏هاست.
× خب چرا بخش كاليفرنيا را در فيلمت نشون ندادي؟ مثلا اشاره مي‏كردي در حد يك تصوير روزنامه يا قسمتي از يك كتاب كه بگي مشابه اين مطلب در كشورهاي ديگه هم هست؟
* مهم براي من عوض شدن جامعه خودمه. شما وقتي كسي رو دوست داري، آينه رو جلوش مي‏گيري كه عيب خودش رو ببينه و برطرف كنه.
× خب پس بايد اين آينه رو جلوي ايران مي‏گرفتي كه عيب خودش رو ببينه. چرا بردي خارج از كشور كه ايران رو ببينن؟
* فكر كردم كه اين مساله براي كشورهاي ديگر هم هست. چون بيشتر در مورد آزادي انسانه و بعد از همه مهم‏تر در مورد زن. چون زن نيمي از جامعه است ولي كمتر از مرد مي‏تونه نقش اجتماعي داشته باشه.
× خب پس با اين حساب باز بهتر بود كه موضوع “جني“ رو هم از آمريكا داخل اين فيلم مي‏كردي كه آينه رو جلوي آمريكايي‏ها هم بگيري كه اون‏ها هم براي آزادي زن و از تنگنا درآوردنش تلاش كنند.
* خب شايد، من روي اين موضوع فكر نكردم. البته شما هم خيلي بدجنسي!
× در اين مدتي كه من در پاريس بودم نظرات زيادي درباره فيلم سيب شنيدم. خودت حرفي و يا مطلبي درباره فيلمت شنيدي؟
* جيزي كه شنيدم و خيلي برام جالب بود اين نظر بود كه “فيلم خيلي شاديه و خيلي راحته“ و اين همون چيزي است كه من علاقه‏مند بودم از فيلم دريافت بشه كه در ميان آن همه سياهي يك نقطه اميد و روزن روشن برجسته بشه.
× ژراردو پارديو هم ضمن اين كه از فيلم خيلي خوشش اومده، گفته كه حاضره به عنوان يك پدرخوانده اين فيلم را در سراسر دنيا پخش كنه. آيا اين را هم شنيدي؟
* بله شنيدم و برايم بسيار جالب بود.
× يك سوال ديگر، آيا اينگمار برگمان رو مي‏شناسي؟
* فقط مي‏دونم خيلي غوله.
× غوله؟
* يعني فيلمساز بزرگيه.
× مي‏دوني كه فيلمت در كنار فيلم برگمان در بخش نوعي نگاه جشنواره كن انتخاب شده و در ضن در كنار فيلمساز بزرگ پرتغالي كه پيرترين كارگردان جشنواره هم هست (نود سال سن دارد) و اسمش “مانوئل اليويرا“ است. خيلي جالبه پيرترين فيلمساز با سن ۹۰ سال از پرتغال با آخرين فيلمش و سميرا مخملباف جوانترين فيلمساز با ۱۸ سال سن با اولين فيلمش از ايران و هر دو در بخش نوعي نگاه، اين موضوع حتما خيلي جالبه. ولي مي‏دوني كه شرايط فيلمسازي را براي تو خيلي سنگين مي‏كنه، اين طور نيست؟
* همين‏طوره و خيلي هم خوشحالم و اصلا باور هم نمي‏كردم. ولي چيزي كه برام خيلي مهم بود اينه كه ديدم مردم با فيلم خيلي خوب برخورد كردند و خيلي راحت اونو فهميدند و اين برام موفقيت بزرگي بود.
× آيا تصميم گرفتي كه اين رشته رو ادامه بدي يعني كارگرداني كني؟
* بله و الان هم روي موضوعاتي دارم كار مي‏كنم.
× چقدر از فيلمت راضي هستي؟
* خيلي راضي‏ام.
× آيا موردي بوده كه نتونستي بنا به دلايلي در فيلم‏ات نشون بدي؟
نه. همه چيزهايي رو كه قرار بوده در فيلم باشه هست.
× فكر مي‏كني چنين شرايطي چطور مي‏تونه در اختيار ديگران هم قرار بگيره كه افكار خودشون رو تصوير كنن؟
* من تعيين‏كننده اون شرايط نيستم كه بتونم كمك كنم كه ديگران فيلم بسازند ولي راهي رو كه من شروع كردم مي‏تونن شروع كنن. با يك دوربين ساده ويديوئي هم خيلي راحت ميشه كار كرد. هم سريع كار تموم مي‏شه و هم خرج زيادي نداره چون در سينماي سي و پنج بيشتر درگير توليد مي‏شي ولي در فيلم ويدئويي بيشتر وقت و انرژي‏ات صرف تبيين نظراتت مي‏شه. من در دو فيلم كوتاهم خيلي بيشتر لذت بردم تا با اين دوربين و در ضمن اگر فيلم خوبي هم از كار دربياد با تكنيكي كه وجود داره مي‏تونه به فيلم ۳۵ هم تبديل بشه.
× براي ساخت اين فيلم، پدرت چقدر بهت كمك كرد؟
* بابا، سناريست و مونتور فيلم بود و بيشتر در زمينه سناريو كمك كرده. چون مونتاژ فيلم درست به همون شكلي انجام گرفت كه قرار بوده و در دكوپاژ موجوده.
× يعني خلاقيتي در اون نداشت؟
* نه. چون روز به روز گرفتار شده و نمي‏تونست چيزي عضور بشه و يا اضافه و كم بشه.
× در مورد سناريو چي؟
* من و بابا در مورد سناريو هر شب صحبت مي‏كرديم و در مورد وقايعي كه قرار بود روز بعد اتفاق بيفته بحث مي‏كرديم و فقط يادداشت برمي‏داشتيم و بعد فردا من صحنه رو هدايت مي‏كردم. ديالوگ‏ها هم همه در صحنه اتفاق مي‏افتاد. يعني اگر قرار بود كه من روزنامه رو به دست پدر بچه‏ها بدم مي‏دونستم كه او عصباني مي‏شه و واكنش نشون مي‏ده و همسايه هم اگر اظهارنظر كنه بين اين‏ها حتما جدل مي‏شه. تا اينجا همه چيز تعيين شده بود ولي اينكه اون‏ها چه حرف‏هايي خواهند زد در صحنه اتفاق مي‏افتاد.
× يعني ممكن بود كه بر اساس شرايط جديد دوربين تغيير كنه و شيوه ديگه‏اي غير از آن كه بحث كردين سر صحنه بكار بره؟
* بله. چون ممكن بود مثلا وقتي بچه‏ها از پله بالا مي‏رن دوربين در اين لحظه تيلت آپ بكنه ولي اگر بچه‏ها بالا نرن دوربين هم تيلت آپ نمي‏كرد و به همين ترتيب. حتي سناريوي فيلم هم بعد از ساخت فيلم نوشته شد يعني از روي فيلم.
× كمي هم در مورد موسيقي فيلم بگو. دنبال چه چيزي در موسيقي مي‏گشتي؟
* من اصلا دلم نمي‏خواست كه موسيقي فيلم فضاي رمانتيك ايجاد كنه. فكر كردم كه بايد طوري باشد كه بيشتر فضاي خود فيلم رو بيان كنه. مثل موسيقي اول فيلم كه به صورت پچ‏پچ هست. يك چيزي شبيه خرافات، چيزي كه بتونه روح فيلم و روح پدر رو نشون بده يا وقتي كه دو تا بچه‏ها براي اولين بار ميان بيرون، دنياي اينا بايد يه فرقي با دنياي داخل داشته باشد چون من احساس مي‏كنم كه اون دوره‏اي كه اونا در داخل مي‏گذرونند يك افه‏هايي از سياه و سفيد داره، اينجا در بيرون احتياج داشت به يك رنگ، به يك شادي و من فكر كردم كه موسيقي سيستان و بلوچستان توي موسيقي محلي ايران اون رنگ رو داره و در اينجا يك تكه از موسيقي بلوچ مي‏تونه يك رنگ بپاشه به اين فضا، به خاطر ورود اين‏ها به جامعه و شادي با اين موسيقي القا بشه.
× خب اهل شعر هم هستي؟
* از شهرهاي سهراب و فروغ خيلي خوشم مياد.
× از سهراب چه شعري رو دوست داري؟
* همون شعر قايقي خواهم ساخت و از بخش صداي پاي آب به بعد.
× از فروغ چي، شعري توي ذهنت هست كه بخوني؟
* من از نهايت شب حرف مي‏زنم
من از نهايت تاريكي
اگر به خانه من آمدي
براي من اي مهربان, چراغ بيار
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم