Makhmalbaf Family Official Website - وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف

گفتگو: درباره فیلم فریاد مورچه ها با محسن مخملباف

Fri, 09/01/2015 - 12:40

بی بی سی فارسی
حسن صلح جو

ژانویه ۲۰۱۵

حسن صلح جوآیا خدایی هست؟ اگر هست آیا عادله؟ آیاانسان کاملی پیدا می شه؟
فریاد مورچه ها هجدهمین فیلم سینمایی محسن مخملباف است. او در ادامه کشف و شهود و سیر و سلوک فلسفی اش، بار دیگر در این فیلم به سراغ تابوهای جدیدی می ره برای شکستن و یا طرح سوال هایی درباره مذهب و عرفان و باورهای شرقی، مخملباف می خواد با این فیلم تلنگری بزنه به ذهن مخاطبش.
فریاد مورچه ها در عین حال قصه ماه عسل یک زوج تحصیل کرده ایرانیه به هند، سرزمین ادیان و سیر و سلوک های معنوی.
محسن مخملباف این فیلم را در سال ۲۰۰۶ در هند ساخت و مثل بسیاری دیگر از فیلم های او شانس به نمایش در آمدن در ایران را پیدا نکرد.
فریاد مورچه ها فیلم خیلی خاصی است در کارنامه فیلم سازش. فریاد مورچه ها یک فیلم فلسفی پر از پرسش و پر از صحنه های تکان دهنده استمخملباف به عمد در فیلم سعی می کنه از ساختارهای داستان گویی رایج فاصله بگیره و بیشتر توجه اش رو معطوف دغدغه های اصلی بشری کند.

حسن صلح جو:
آقای مخملباف فیلم فریاد مورچه ها فیلمی پر از رمز و راز است. بذارین از همون اول شروع کنیم، صحنه آغازین، اونجا که زنی دستکش روی صورتش هست، آیا ممکنه یک گره گشایی کنید از این صحنه تا بیننده تکلیف خودش را با فیلم بهتر و بیشتر بدونه؟

محسن مخملباف:
در ابتدای فیلم دو کودک سعی می کنند با سنگ سایه های دو بازیگر ما رو که روی زمین افتاده تعریف کنند و شکل بدن.
اما همواره این سایه ها از اون سنگ ها بیرون می زنند و تعاریفی رو گه بچه ها می خوان به این سایه ها بدن رو نقض می کنند و سایه ها دوباره توسعه پیدا می کنند.
فیلم فریاد مورچه ها همین خصلت رو داره. به عنوان تماشاچی در هر کجای فیلم که می خواهید برداشت نهایی تون رو از فیلم داشته باشید، صحنه بعدی می اید و برداشت شما رو تغییر می ده، به تناقض می رسونه، یا توسعه می ده.
دستکشی که در فیلم روی صورت زن هست از همون ابتدا به ما می گه که نگاه این زن در این سفر درونی است و بیرونی نیست . به خلاف مرد فیلم، که خیلی خیره شده است به واقعیت های بیرونی. مردی که سعی می کند تصاویر واقع گرایانه و فلسفی تری داشته باشد، در نقطه مقابل زنی که نگاه خیلی عارفانه ای دارد و از درون به دنیا نگاه می کند، کل این صحنه دستکش و سایه مقدمه ای است برای فهم این فیلم.
قصه فیلم سفر یک زوج ایرانی است به هند، اما نه یک سفر توریستی، بلکه یک سفر فلسفی، به فلسفه های شرقی، مثل بودیزم، هندوئیزم، جینیزم، و فلسفه وحدت وجود.
و آدم هایی که در طول فیلم با دو بازیگر داستان ما برخورد می کنند هر كدام بیان كننده یكی از این فلسفه ها هستند.
زن و مرد یا هر دو نگاه در این فیلم پا به پای هم تا انتها جلو می رن.
نگاه مرد که خیلی فلسفی، بدبینانه و پر چون و چراست و روی هر چیزی علامت سوالی می گذارد.روی فقر، روی نا برابری اجتماعی، روی پوچی زندگی.او معتقد است که خدایی نیست، یا اگرهست عادل نیست و خلقتش اسباب رنج بشر و موجودات زنده است.در مقابل مرد زنی است که فکر می کند این رنج ها و مشکلات دلیل بر نبود خدا نیست. دلیل بر بی عدالتی او نیست ، بلکه این ها همگی یک معنایی با خود دارند که بایستی کشف شوند. حتی این دو نفر وقتی دوربین واحدی را دست به دست می کنند و از همان دوربین واحد هم به دنیا نگاه می کنند، هر کدام زندگی را جور دیگری می بینند.

حسن صلح جو:
بین این دو یک جور بحث دیالکتیکی در جریان است.آدم هایی که در این فیلم با هم حرف می زنند، گویی اشخاص واقعی نیستند. انگار همه فیلم یک بحث است که در طول خیابان و در طول زندگی گسترده شده و هر کدام از آن دو شخصیت از نگاه خودشون، یا به عبارتی محسن مخملباف به عنوان متفکری که پشت اون هست می خواد قضیه رو از طریق گفتگوی بین دو نگاه پیش ببره. و این ممکنه که باورپذیری فیلم رو یک مقدار با مخاطبی که انتظار داره یک فیلم قصه دار، با شخصیت های شناخته شده را ببینه، دچار مشکل کنه، و مخاطب بگه: آدم های واقعی اطراف من که این طوری نمی تونند باشن. آیا اصلا واقعی بودن این آدم ها براتون مهم بوده یا نه؟

محسن مخملباف:
نه. فریاد مورچه ها یک فیلم ضد داستانه. این فیلم ضد کلیشه های مرسوم و رایج سینماست. حتی یک نوع سبک "ضدبازی و بازیگری" در این فیلم هست، فیلم فریاد مورچه ها به لحاظ متن مثل یک مقاله ای می ماند که گفته می شود و این تجربه دیگری است از من در سینما. من عادت ندارم در سینما خودم را تکرار کنم و نامش را بگذارم سبك . پس سعی کردم فرم فیلم را به محتوی فیلم نزدیک کنم.آدم هایی که در فیلم با آن ها برخورد می کنیم به آن معنا واقعی نیستند.ادم های فلسفی هستند. گو این که بیشتر آن ها را از دل واقعیت انتخاب کرده ام.مثل پیرزنی که در انتهای فیلم  فلسفه هندوییزم را نمایندگی می كند. آن جا که درباره تناسخ حرف می زند. من این پیرزن را از واقعیت پیدا کردم اما کاراکتر او را در فیلم به یک انسان غیر واقعی نزدیک کردم تا فلسفه ای را بیان كند.
در واقعیت او زنی بود ثروتمند. اما چون هندو بود و باور داشت که انسان بارها به دنیا می آید وبارها می میرد و هر بار بخشی از این پروسه تکامل رو طی می کند. این پیرزن در حقیقت در ذهن اش خسته شده بود از این امدن و رفتن ها . او باور داشت که اگر در کنار رود گنگا سال های آخر عمرش را علیرغم ان كه ثروتمند بود، به گدایی بگذراند و بعد همان جا بمیرد و خاکسترش به رود گنگا ریخته شود، خدا از او می پذیرد و دیگر او را به دنیا نمی آورد تا بار دیگر رنچ زیستن را تحمل کند.
خب این پیرزن یک آدم واقعی بود.ولی آن جور که من او را نشان دادم از او یک آدم فلسفی ساختم که نمایندگی كند یك طرز تفکر را.
مثال دیگر راننده ای هست که در فیلم است. او خلاصه می کند فلسفه جینیزم را.این دین حدود ۲۰ میلیون پیرو دارد در هند. دینی که تا انتهای عدم خشونت رفته است. پیروان این دین کسانی هستند که گوشت نمی خورند و حتی تخم مرغ نمی خورند. میوه را هم از درخت نمی چینند، مگر این که میوه خودش از درخت بیفتد. و بسیار سخت زندگی می کنند، تنها برای آن که حرمت هر موجود زنده ای را داشته باشند.

حسن صلح جو:
و حتی زنبور را با ماشین می برند و می رسانند که مبادا گم شود. 

محسن مخملباف:
آفرین. برای آن که مثلا حشره ای که در ماشین گیر افتاده،  برگردانده شود به همان جایی که حشره سوار ماشین شده بود، تا از محل زندگی اش دور نشود.
سوال پیروان این دین از ما ادمیان این است که چه کسی به ما گفته است انسان اشرف مخلوقات است؟ چه کسی به ما گفته است که موجوداتی که زنده اند، زندگی شان کم ارزش تر از ماست.
در این دین احترام به هر موجود زنده ای تا غایت خودش پیش رفته است. و اگر در هند ما گاندی را داریم و عدم خشونت او را، در همسایگی چنین فلسفه ها و ادیانی است كه تفكر گاندی شکل گرفته است.
در نقطه مقابل ایران ماست با رفتاری گاه بسیارخشن ، و بخشی از علت آن بر می گردد به تاریخ پر از خشونتی که داشته ایم . حماسه های تاریخی ما همه حماسه های جنگ و خشونت است، نه حماسه های بخشش و مدارا.
یا آن مرد گاودار که درباره فلسفه وجود حرف می زند. از نظر او خدا همه هستی است. آن جا که می گوید گاو هم خداست و استدلال می کند که اگر نگوییم گاو هم خداست، خدا را محدودكرده ایم به حدود گاو. یعنی آن جایی که گاو هست، دیگر خدا نمی تواند باشد، و محدود کردن خدا اشکال دارد. و آن مرد چون وحدت وجودی می بیند و جهان را به خدا و غیر خدا تقسیم نمی كند، پس می گوید: من خدا هستم. تو خدا هستی. او خداست و همه جهان خداست.
برخورد دو بازیگر ما با آدم های فلسفی این چنینی، سفر فلسفی فیلم ما را ممکن گرده است.
باز آدم دیگری داریم در فیلم. مردی که ١٣ سال پیش از آلمان آمده و می گوید ۴ سال در جنگل زندگی کردم در تنهایی.
در تنهایی جنگل کسی نبود که من او را سرزنش کنم. و اگر می خواستم کسی را سرزنش کنم، آن کس خودم می بودم و در این صورت رنچ بیشتری می بردم. او آدمی است که از فلسفه غرب سرخورده است. همان گونه که زوج ایرانی فیلم ما از مذهب بعد از انقلاب اسلامی ایران سر خورده اند. مرد فیلم ما از این سرخوردگی منکر هرجور دینی است و زن فیلم ما از این سرخوردگی دین سرزمین اش را رها کرده و به مدیتیشن روی آورده و در خیال خود صندلی سایه بابا را به آپارتمانش می آورد و یا به دنبال یک سری از این جور متافورها می گردد تا به نیازهای معنوی درونی ای پاسخ بدهد كه دین سرزمین اش عاجز از پاسخ دادن به ان بوده است.این سفر فلسفی زوج فیلم ما حاصل سرخوردگی از مذهبی است که در انقلاب اسلامی شکست خورد.

حسن صلح جو:
ایا این ها از خارج ایران به هند آمده اند.چون یکی شان به انگلیسی مسلط است، دیگری به زبان فرانسه و اصلا در فیلم بسیار تفاوت زبانی وجود دارد.

محسن مخملباف:
در هند بزرگ با بیش از یک میلیارد جمعیت ، یک زبان هندی حاکم نیست.از هر شهری كه به شهر دیگری در هند بروید با یک زبان جدید روبرو می شوید.در فریاد مورچه ها حداقل سه جور زبان هندی متفاوت می شنوید. چرا که فیلم ابتدا از راجستان شروع می شود.-حوالی پاکستان.-بعد می رود به دهلی -که پایتخت سیاسی هند است- و بعد می رود به بنارس ،آن شهر عجیبی که من توصیه من کنم اگر خواستید تنها به یک جا در دنیا سفر کنید، بروید به شهر  بنارس . ان جا عجیب ترین شهری است که من در عمرم دیده ام. تقریبا در فاصله یک کیلومتر از حاشیه رود گنگا که از شهر بنارس عبور می کند، دوازده مذهب رسمی دنیا اماکن مقدسه دارند. و در طول سال میلیون ها آدم در کنار یا درون این رودخانه خدایان خود را عبادت  می کنند. بعضی از مردان و زنان حتی برهنه عبادت می کنند. برهنگی در این فیلم جنبه سکسی ندارد، بلکه جنبه آیینی و دینی دارد.

حسن صلح جو:
شوک آور است و عجیب و غریب.

محسن مخملباف:
از آن شوک آورتر وقتی است که شما در آن شهرید. در تمام روز و شب در این شهر از همه جا بوی کباب می شنوید. و این بوی تن انسان است که دارد بر اتش سوخته می شود. و شما پس از این تجربه تا مدت ها نمی توانید گوشت بخورید. در هر روز حدود چهار صد مرده به این اب این رود رها می شود. من تنها یکی از آن مرده ها را در فیلم نشان می دهم. علاوه بر این هر روزه خاکستر چهارصد مرده دیگر هم که سوخته شده اند به این رودخانه ریخته می شود اما هم چنان شما شاهدید که در هر لحظه مومنین ادیان مختلف می آیند و در همین آب پر از مرده و پر از خاکستر مردگان غسل می کنند و از آب رودخانه می خورند. نه فقط آدم های عادی که حتی نخست وزیر هند. مرگ و حیات به شکل غریبی در این رودخانه و در این شهر به هم می پیچیدند. در ان جا من معنی یکی از شعر های سهراب سپهری را فهمیدم.
"دربنارس سرهرکوچه چراغیابدی روشن بود."
منظورازچراغهای ابدی سپهری که در بنارس سر هر کوچه روشن اند، جنازه مرده هایی است که روز و شب در حال سوختن اند و هنوز یکی تمام نشده، مرده دیگر را با آتش مرده قبلی که در حال خاکستر شدن است، روشن می کنند.

حسن صلح جو:
در فریاد مورچه ها موضوعات مختلفی مطرح می شود. آیا عدالتی در جهان هست؟ ایا اصلا خدایی هست؟ لذت جنسی و ...مساله اصلی که می خواستید مطرح کنید چه بود؟

محسن مخملباف:
فریاد مورچه ها فیلمی نیست که بخواهد برای شما قصه تعریف کند، در این فیلم گوییدونفرباصدای بلند -هر چه غیر حسی تر-می خواهند شما را ببرند بر سر اصل مطلب. در واقع ما دو بیننده داریم و دو جور نگاه متفاوت به جهان.

حسن صلح جو:
در صحنه ای که آن پیرمرد روی ریل نشسته و عده ای باور دارند که پیرمرد می تواند آن قطار را با چشمش متوقف کند و به همین دلیل این ماجرا تبدیل می شود به یک کاسبی. و این تحلیل هوشمندانه و موجزی است. و حالا جمعیتی هجوم می آورند تا این معجزه قرن یا معجزه روز را ببینند و آن پیرمرد که می گوید: معجزه ای در كار نیست و این شایعه را کسانی ساخته اند که در واقع می خواسته اند از کنارش به یک نان و نوایی برسند.

محسن مخملباف:
در واقع این معجزه فقر است که می تواند چنین نمایش زیبایی را ترتیب بدهد.
هند سرزمین عجیب و غریبی است با لایه های مختلف. لایه اولش توریست پذیری است. و دکان های بسیار برای سر کیسه کردن توریست ها. لایه دومش فقر است ولایه سومش فلسفه و عرفان.

حسن صلح جو:
در فیلم فریاد مورچه ها شما برای اولین بار برهنگی را مطرح کردید. و این موضوع در ایران بسیار بحث برانگیز شد.

محسن مخملباف:
بخشی اش به خاطر خود هند است. اگر من این برهنگی را نشان نمی دادم، انگار داشتم هند را سانسور می کردم و بر سر مرد و زن برهنه ای که در حال انجام آیین عبادی خود بودند چادر می کشیدم.
از طرف دیگر اساسا من با هر فیلم ام یک تابویی را می شکنم. شما برگردین و فیلم های مرا از دستفروش به بعد ببینید، که چطور در فیلم دستفروش در مسجد  مومنین بی توجه به حقوق فقرا به جای این که به فقرا نان بدهند کتک شان می زنند. در عروسی خوبان این تابو را شکستم که علیه جنگ بی فرجامی که داشتیم سخن گفتم یا در نوبت عاشقی که از آزادی و حقوق زن حرف زدم.این ها همه در زمان خود تابو بود. در این فیلم هم یک تابوی دیگر را شکستم. بسیاری از فیلم های من سعی می کنند از خطوط ممنوعه عبور کنند و راه را برای بقیه باز کنند.و معمولا اولین کسی که این کار را می کند، مورد هجوم واقع می شود اما بعد برای بقیه فضا بازتر می شود.

حسن صلح جو:
در این فیلم یک ساختار مستند را به کار گرفتید در کنار یک بحث فلسفی. خود این هم تجربه ای است که تا به حال اتفاق نیفتاده بود. آیا از قبل این فکر را داشتید که فیلم فریاد مورچه ها هم فلسفی باشد و هم مستند؟

محسن مخملباف:
بله. هر سینماگری وقتی می خواهد مفهومی را مطرح کند، یک فرمی را هم انتخاب می کند. گاهی این فرم ها کلیشه اند. من به شخصه در هر فیلم به دنبال یک فرم تازه ام. و خودم را تكرار نمی كنم .ممکن است این آزمایشی موفق یا ناموفق باشد.
اما اگر گدار صد جور تجربه کند،ما ایرانی ها می گوییم گدار سینما را توسعه داد. اما اگر خود ما ایرانی ها بخواهیم فرم نویی را تجربه کنیم، می گوییم این فیلم خوبی نیست.
سلام سینما یک تجربه تازه بود در عالم سینما.گبه یک تجربه تازه دیگر بود.
فریاد مورچه ها هم تجربه فیلم-مقاله بود در ترکیب با فیلم مستند. من سعی کردم از چیزهای واقعی که جلوی دوربینم می بینم استفاده کنم اما این واقعیت را برگرداندم به نوعی از سوریالیسم که نشانه های سینمای من هم در ان هست.
به عنوان مثال آن جا که فاحشه تبدیل می شود به به یک میز و بعد آن مرد مست، فاحشه را به جای خدا می بیند و از زیبایی فاحشه به زیبایی خدا می رسد و می گوید: اگر من می دانستم تو همین قدر هم زیبایی، همیشه ترا پرستش می کردم و هیچ گاه كافر نمی شدم .و این جا عشق بازی یک باره تبدیل به عبادت می شود و من هم یك موسیقی عبادی را روی این صحنه گذاشتم. و این در واقع شکستن مرزهاست. و تو نمی دانی کجا عبادت است و کجا گناه و نمی دانی کجا سوال است و کجا جواب.و كجا واقعی و كجا غیر واقعی...

حسن صلح جو:
با آن که زن و شوهر پیش از این صحنه عبادت فاحشه به اختلاف رسیده بودند و هر کدام به راه خود رفته بودند، دوباره بعد از این صحنه خیلی گرم و صمیمی در تاکسی سرشان را روی شانه هم است و شما عملا فاصله گذاری می کنید تا اپیزود دیگری را شروع کنید. پس بیننده نباید به دنبال روال منطقی قصه واقعی باشد.

محسن مخملباف:
جدل آن ها به دلیل درام است و صوری است. حتی این سفر هم صوری است. آن جا که ته فیلم، نامه روی آتش گرفته می شود تا شعر تاگور روی كاغذ هویدا شود و از قول او بگوید:
" از همه دریاها عبور کردم. همه کوه ها را صعود کردم. همه دره ها را فرو رفتم و آن گاه که به خانه ام بازگشتم، دریافتم که همه دنیا را دیده ام و ناگهان شرمم آمد از این که قطره شبنم را روی برگ گل باغچه خانه ام ندیده بودم"
شعر تاگور خلاصه می کند این سفر معنوی فیلم را و می گوید که لازم نیست سفر حتما در یک جغرافیایی به وسعت هند اتفاق بیفتد.بلكه
به قول آندره ژید "بکوش تا عظمت و زیبایی در نگاه تو باشد، نه در آن چه می بینی"
تو اگر اهل جهان دیدنی، در همان قطره جهان را می بینی.

ژانویه ۲۰۱۵

- - - - - - - - - -
 

" فریاد مورچه ها "
ساخته: محسن مخملباف

جمعه ساعت ٢١:٠٠ به وقت ايران از آپارات
 BBC فارسی
تکرار شنبه: ۱۳:۰۰
تکرار یکشنبه: ۲۴:۰۰
تکرار سه شنبه: ۱۵:۰۰
تکرار چهارشنبه: ۲۴:۰۰
تکرار پنج شنبه: ۱۱:۰۰