Makhmalbaf Family Official Website - وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف

نوبت عاشقی ، مشكل حكايتی است كه تقرير می كنند

Sun, 19/04/1992 - 11:00

دكتر عبدالكريم سروش                                       
۱۳۷۰
 
مشكل حكايتی است كه تقرير می كنند

سؤال : گفته اند هر چه تجربه پذير باشد مورد كنكاش عقلاني قرار دارد، اگر چنين است چرا مسائل اخلاقي كه تجربه پذير نيستند، بايدي و نبايدي هستند و هيچ عقلي به خود اجازه نمي دهد كه در آن تكليف كند. شما برخورد منفي يا انتقاد در مقام فلسفه علم نموده‎ايد، مثل فيلم نوبت عاشقي كه عكس العمل مثبت نشان داديد، در حالي كه موضوع رابطه نامحرم كار علم نيست؟

سروش : من كاري به مسائل مقدماتي ندارم كه آيا در مسائل اخلاقي، كنكاش عقلي مي توان كرد يا نمي توان كرد و فعلاً به بحث استحقاقي ايشان مي پردازم، بنده نسبت به فيلم نوبت عاشقي عكس العمل مثبت نشان دادم، در اين جا هم خدمت شما عرض مي كنم. اولاً شما به تبليغات يك مشت فاشيست در اين مملكت گوش ندهيد. فاشيست ها مهمترين كارشان تقديس خشونت است . يكي دو تا روزنامه و مجله كه همه تان مي دانيد منظورم كدام ها هستند، لانة اين فاشيست ها شده اند. اگر با عاشقي ، اگر با دوستي ، اگر با محبت و هرچه از اين قبيل، مخالفت مي ورزند، ديانت در كار نيست. زيرا اگر اين باشد بايد علامتي داشته باشد. تسليم اين جور جوسازي ها نشويد. آدم عاقل عقلش را به دست عاطفه نمي دهد، آن هم عاطفه يك عده تقديس گر خشونت. بنده صريحاً از نوبت عاشقي حمايت كرده ام. اين جا هم عرض مي كنم و به طور كلي از ورود اين مقوله پراحترام و پراحتشام در عرصة هنر ايراني حمايت مي كنم. براي اين كه من به جا مي دانم كه اگر اين ذخيره عظيمي كه عارفان و هنرمندان گذشتة ما در زمينه عشق و دوستي به جا گذاشته اند مورد استفاده قرار مي گيرد،  لگد مال يك عده فاشيست نشود. اين مهمترين دليل اين امر بوده است . هيچ وقت هم حمايت از يك چيز حمايت از جزييات آن چيز نيست. اصلاً چه كسي چنين تصوري كرده است، اگر شما مي گوييد علم خوب است ، فلسفه خوب است . آن وقت يك نفر آمد و به شما گفت اصلاً فلسفه كجايش خوب است ؟ فلان فيلسوف، فلان حرف ياوه را هم زده است. اگر شما گفتيد علم خوب است و كسي گفت فلان فرضيه باطل هم در علم وجود دارد ؛ آخر اين استدلال است ؟ اين مواجهه است ؟ اين چه جور حرفي است ؟ اين نكته اول. نكتة دوم اين كه عدة كثيري از شما تصور مي كنم فيلم نوبت عاشقي را نديده باشيد و اكران هم نشد. بنده آن فيلم را ديده ام. فيلمنامه اش را هم قبلاً خوانده بودم و از روي بصيرت هم آن سخن را گفته ام و آن هياهوها نه ذره اي بر روي معلومات من در آن زمينه افزود و نه ذره اي تغيير ايجاد كرد. اين فيلم اصلاً با چيزي كه ارتباط ندارد عاشقي است. از قضا فيلم هاي ديگري در جشنوارة امسال نشان داده شد كه به اين مقولات ارتباط خيلي نزديكتري داشت. اتفاقاً اين فيلم در اين مقام نيست ؛ بيش از هرچيزي مي پردازد به مسأله معيشت و به تعبير مرحوم شريعتي زندان هاي انسان. فقط به عنوان نمونه، يك مصداق از عاشقي در آن جا استفاده شده است. اصلاً عاشقي در حدي كه بنده آن فيلم را مي فهمم و ديده ام مورد تأكيد نبوده است و موضوعيت نداشته است. آنچه كه در آن جا بنا بود القا شود خوب يا بد، درست يا نادرست، اين بود كه آدميان اگر جايشان را با همديگر عوض كنند، مثل همديگر مي شوند. آن كه اين طرف ميز نشسته با آن كه آن طرف ميز نشسته دو آدم است ؛ به علت پرورش در دو محيط است كه يكي بر ديگري عيب مي گيرد و حتّي يكي حاضر است ديگري را بكشد، ولي اگر اين آقا به جاي او پرورده شده باشد ، همان كار را مي‎كرد و اگر آن يكي هم به جاي اين پرورده شده بود همين كار را مي كرد. من اگر ايرادي به آن فيلم داشته باشم كه به اصطلاح اين نگاه از بالاست به عرصة بشريت، و درست است ولي ما به نگاه از پايين هم احتياج داريم. يعني هم از منظر خدا به عالم انساني بايد نگاه كنيم و هم از نظر انسان بايد در عالم انساني نگاه كنيم. آن فيلم در واقع تكمله اي را كم دارد كه لابد در جاي ديگري بايد بيايد يا قطعه ديگري بايد ساخته شود و آن را تكميل كند. چون اگر از بالا انسان را نگاه كنيم و از منظر خداوند، آن گاه مي گوييم پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت؛ اين همان نگاه كردن از ديدگاه خداوند است، حافظ هم اين را گفته است. شما نزد هر عارفي اگر برويد همين حرف را مي زند . وقتي كه از ديدگاه خدا به اين عالم نگاه كنيد هيچ چيز بد نيست و خطايي رخ نمي دهد؛ ولي ما آدميان مكلف هستيم كه آن ديد الهي را ببينيم ولي از ديد انساني هم در عالم نگاه كنيم. از ديد انساني وقتي شما نگاه كرديد بد و خوب پيدا مي شود. مجازات و پاداش، كيفر و تنبيه و غيره جاي خودش را پيدا مي كند. مقصر شناخته مي شود و نيك و بد از هم متمايز مي شود؛ لذا اگر ايرادي به آن فيلم وارد باشد اصلاً از اين بابت نيست كه نامحرمي در كار بوده چرا كه در آن فيلم نامحرم موضوعيت نداشته است. در آن فيلم موضوع همچنان كه گفتيم اين است كه وقتي دو كس، در دو جبهه قرار مي گيرند و دشمن يكديگر هستند، اين او را نفي مي كند و ديگري، اين را، اگر شرايط عوض شود و پرورش هاي آن ها عوض مي شد، دوباره همان برنامه بود و همان عيب را به يكديگر مي گرفتند. اين نظير قول سعدي است كه در گلستان مي گويد : يكي يهود و مسلمان نزاع مي كردند. چنان كه خنده گرفت از حديث ايشانم. به طيره گفت مسلمان: گر اين قباله من درست نيست، خدايا يهود مي رانم! يهود گفت : به تورات مي‎خورم سوگند و گر خلاف كنم، همچو تو مسلمانم!
گر از بسيط زمين، عقل منعدم گردد، به خود گمان نبرد هيچ كس كه نادانم . يهودي و مسلمان دعوا مي كردند. اين  مي گفت اگر من دروغ بگويم مثل تو مسلمانم. او هم مي گفت اگر من دروغ بگويم مثل تو يهودي هستم . اين همه حرف سعدي است . ما اين موضوع را خيلي داشته ايم و اين نكتة شريفي است در اين عالم . حالا اگر كسي نمي تواند از اين سطح ارتفاع بگيرد و اگر كسي نمي تواند از اين منظره بالا به اين عالم نگاه كند، چرا طعنه مي زند به كساني كه قدرت دارند رفعت بگيرند ؟ چرا مكمل آن را نمي گويد ؟ چرا قصور فهم خودش را نشان مي دهد ؟ و اصلاً با تأكيد كردن بر چيزي كه مطلقاً موضوعيت با آن چيز ندارد ؟ وقتي چيزي علي‏الاصول نيكوست قصورهاي آن و عيب هاي آن بايد رفع شود، ولي باز هم گفتم ورود مسألة عشق در ادبيات ما كه هزار و دويست سيصد سال سابقه دارد يك ورود ميمون بوده است. شما الان به ذهنتان مراجعه كنيد . شما كه كم حافظه ايد، شما كه پر حافظه ايد ، ببينيد چند تا شعر حفظ هستيد، ببينيد چند درصد آن اشعاري است كه مربوط به محبت و عاشقي است. محبت و عاشقي هم داراي مراتب و درجاتي است. هيچ اشكالي هم ندارد. خوب اين معنا كه در هنر گذشتة ما كه بيشتر شعر بوده، اين طور متجلي شده است. بنده در نمي يابم كه چرا نبايد در هنر جديد ما متجلي شود ؟ چطور در آنجا بي‎عيب بوده است ؟ اگر شما بخواهيد بگوييد همة آن ها عشق هاي پاك بوده، هيچ كس از شما باور نخواهد كرد. بعد هم چه كسي به خودش حق داده اين جا بنشيند و تجزيه و تحليل كند و بگويد كداميك از آن ها پاك و كداميك ناپاك بوده اند ؟ اتفاقاً ما بايد به آن ها اجازه بدهيم كه در عرصة هنر ما ظاهر شوند و بعد پاك از ناپاك آن تميز داده شود و جريان صالح و صحيحي پيدا بكند. تمام آنچه را كه ما بايد نگرانش باشيم اين است كه اين موضوع شريف به دست ناپاكان نيفتد. اين عين نكته‏اي بود كه در سمينار مطبوعات گفته ام، گفتيم كه يك موقعيت مهم و ظريف و غامض و دشواري پيش آمده است. نگذاريد كه اين گوهر پاك به دست ناپاكان بيفتد. خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق ؟ دريادلي بجوي، دليري، سرآمدي! ما به اين دليران و سرآمدان و دريادلان محتاجيم. نه به آن خشك مغزان تنگ نظر كه هر چه را در حوزة بصيرت تنگ كور خودشان نگنجد از دايرة وجود بيرون مي رانند . . .
چه كسي گفته است كه اين ها زمام معرفت و فرهنگ اين مملكت را به دست بگيرند ؟ و هرچه را كه خودشان مي پسندند فكر كنند. معرفت غذاي روحي و قلبي مردم است. چه كسي گفته است ، اين ها اين چيزها را در مطبوعاتشان به خورد مردم بدهند و مدعي تمام عالم و آدم هم باشند ؟ مشكلي كه ما داريم از اين هاست. اين ها خودشان عين درد هستند، و مي‎خواهند براي ما درمان كنند. درمان، به كنار رفتن شماست. كدام درد را شما مي‎خواهيد درمان كنيد ؟ مشكل اين است و اين جور القاي به شبهه مي كنند كه اشكالات نيش غولي مي‎تراشند و هركسي را كه كمترين قصوري در كارش هست، متهم مي كنند. فقط براي اين كه صحنه تاريك شود تا اندك نوري كه آن را هم ندارند بتابد، و الا آن ها در روشنايي جلوه ندارند، تابش و درخشش ندارند. مشكل اين است عده اي كه شايستگي استفاده از امكانات را ندارند، امكانات به دستشان افتاده و اين درد است و اين ها عين درد هستند و آن وقت براي ديگران درد شناسي مي كنند و درمان دهي، مشكل اين است بعدش هم معلوم است كه عده‎اي نامتميز بي‎خبر و ضعفاء العقول را ممكن است مفتون بكنند و يك چند صباحي هم يك چيزي بگويند و جلوه اي پيدا كنند. ولي بنده به شما مي گويم. "للحقِ دولتٌ و للباطل جولاً" حق ، دولت پايدار از اوست ولي باطل يك جولاني مي دهد وكنار مي رود . منظور از اين معامله بازار نيز نيست. نه جلوه مي فروشم و نه عشوه مي خرم، طالب هيچ كدام از اين ها نيستم. آنچه كه حقيقت است بايد گفت و از هياهوي اين مشت جنجالگر حرفه اي هم نبايد ترسيد. اگر فقط مقصودشان اين است كه آدم ها حرف هاشان را بخورند رسالت اين ها القاي ترس است در دل ها. شما نترسيد از اين جنجال ها. يك عده اي رسالتشان شجاعت ستاني است. تهور زدايي است. مي ترسانند. اگر اين حرف را بزني مسخره ات مي كنيم. آن ها به دليل امكاناتي كه به ناشايستگي در اختيارشان قرارگرفته هو مي كنند و مي ترسانند براي چه آدم حرف حق خودش را نزند ؟ كه مبادا روزي عده اي سوء استفاده كنند. آن ها بروند خسارت آن سوء استفاده ها را بدهند. ما چرا واهمه داشته باشيم. از بيان حقي كه جز سود و ثمر مبارك نيكو ندارد، يك قلم پاك مثل يك درخت پاك است. مي ماند و شاخ و برگش هميشه در ميوه دهي و سايه گستري در آسمان است و كلمة ناپاك مثل درخت ناپاكي است كه قراري ندارد و ريشه كن شده است.
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
 مشكل حكايتي است كه تقرير مي كنند!