Makhmalbaf Family Official Website - وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف

فيلمنامه: فضيلت بسم الله

Fri, 13/09/2013 - 21:25

فضلیت بسم الله
محسن مخملباف
 
صحرا، روز.
عبور دختری سرخ پوش به همراه دو گاو از جاده ای خاكی با دیدی مسلط از لای شاخه های یك درخت از دور. 
مسیح، پسر دوازده ساله، لای شاخههای درخت با مشتی كتاب به كش بسته شده، در حال نگاه كردن به دور دست.
دختر سرخ پوش كه با دو گاوش از دید مسیح نزدیكتر میشود. 
نمای نزدیكتری از مسیح كه محو تماشای دختر سرخ پوش و گاوهاست.
دختر سرخ پوش و گاوها زیر درخت میرسند. 
دختر به بالای درخت نگاه میكند.
از دید دختر به بالای درخت: مسیح نیست. دوربین تیلت میكند، دختر سینة گاو را در دست مسیح میدوشد. وقتی كاسة دست مسیح پر میشود آن را بالا میآورد و جلوی دهان دختر سرخ پوش میگیرد تا بنوشد. دختر سرخ پوش لب به دستهای پر از شیر میسپارد. 
 
خانة مسیح، صبح. 
نمای درشتی از صورت مسیح كه در رختخواب آرمیده است. صدای زنگ ساعت او را از خواب می پراند و پس از لختی درنگ از كادر خارج میشود. 
نمای عمومی كلبة مسیح. خود را به كنار چرخ چاه می رساند و دلو را به چاه میفرستد. دوربین به آرامی سیصد و شصت درجه میچرخد، وقتی كاملاً پشت به كلبه میشود الیاس با تابلویی از دختر سرخ پوش و دو گاو عبور میكند. دوربین به مسیح میرسد كه حالا دست و رویش را در دلو میشوید و به داخل كلبه برمیگردد. 
نمای متوسطی از مشتی كتاب درسی برهم ریخته و برنامه ای به دیوار. مسیح كه نانی را به سق كشیده وارد كادر میشود و از روی برنامه، مشتی كتاب و دفترچه را روی هم چیده و به كش میكشد و از كادر بیرون میرود. 
 
صحرا، صبح.
مسیح در صحرا میدود، در زمینه، زن و مردی روستایی درختی از ریشه در آمده را دوباره میكارند. مسیح به پای درختی كه در خواب دیده بود میرسد و از آن بالا میرود. 
دختر سرخ پوش و گاوهایش از دیدی مسلط از لای شاخه به درخت نزدیك میشوند. 
نمای نزدیك از مسیح در لای شاخهها كه با چشم دختر را تعقیب میكند. 
دختر و گاوهایش از دید مسیح بی اعتنا از زیر درخت عبور میكنند. 
نمای متوسطی از مسیح لای شاخهها كه برای جلب توجه دختر شاخهای را كه رویش نشسته تكانتكان میدهد.
نمایی دور از دختر سرخ پوش در حالی كه تنة درخت در كادر است. دختر بی اعتنا می رود. مسیح از درخت پایین میآید و از كادر بیرون میرود. تصویر مدتی روی دختر كه دور میشود، میماند. 
 
مدرسه، ادامه.
نمای دوری از یك مدرسة روستایی در حالی كه پرچم از تیرك آن بالا میرود.
نمایی كامل از كلاس. در باز میشود. مسیح لای در ظاهر میشود و با دستش اجازه میگیرد. معلم كه پشت به دوربین نشسته با سر به او اجازه میدهد. مسیح وارد می شود و روی نیمكتی خالی مینشیند. كتاب هایش در جامیزی و دفتر انشایش را روی میز میگذارد. معلم سر به سوی پسر میچرخاند كه مشغول خواندن انشا است و ما صدایش را نمیشنویم. انشا تمام میشود و معلم كه پشت به دوربین نشسته، دست میزند. بچه ها نیز دست میزنند و صدا به كلاس بازمیگردد. كسی كه انشایش را خوانده كنار مسیح مینشیند. معلم جایش را عوض میكند و از روی دفتر به دنبال اسمی میگردد. 
معلم: مسیح.
مسیح با نگرانی برمیخیزد و جلوی تخته سیاه میایستد و شروع به خواندن میكند. 
مسیح: روز خود را چگونه میگذرانید؟
نمای نزدیك از دفترچة انشا مسیح در حالی كه صفحه سفید است و تنها عنوان انشا روی صفحه دیده میشود. از كنارههای دفترچه، سر معلم و تعدادی از شاگردان نیز دیده میشود. 
نمای معكوس از پشت دفترچه در حالی كه قسمتهایی از سر و بدن مسیح پیدا و پنهان است. مضمون آنچه مسیح به عنوان انشا میخواند این است: «صبح از خواب برمیخیزم. از چاه با دلو آب میكشم. دست و رویم را میشویم. كتاب هایم را جمع میكنم و به مدرسه میآیم. بعد از مدرسه به خانه میروم و ناهار پدرم را به صحرا میبرم. پدرم چوپان است و تا ظهر گوسفند میچراند. وقتی ناهارش را میخورد گوسفندان را به من میسپارد و برای كمك به یكی از عموهایم به مزرعه او میرود و من تا غروب گوسفندان را مواظبت می كنم. شب در خانه تكالیف مدرسهام را انجام می دهم و زود می خوابم تا بتوانم صبح زود سر وقت در مدرسه حاضر باشم.» این مضمون با افعال غلط و تپق فراوان خوانده می شود. نمای كاملاً باز از كلاس. 
معلم: مثل امروز كه مثلاً زود اومدی! برو اونجا وایسا. 
آنجا صفی از بچه ها ایستادهاند كه انشایشان را بد خواندهاند و تا به حال آن ها را ندیده بودیم. معلم تركه ای را از جایی در میآورد و مشغول تنبیه شاگردان به صف ایستاده میشود. 
تركة معلم كه به زیر كادر فرود میآید. برای چند نما. دست های بچه گانهای كه تركه بر آن ها فرود میآید. برای چند نما.
صورت بچهها كه از سوزش درد اصابت تركه، درهم كشیده میشود. صورت مسیح یكی از آن هاست. 
 
صحرا، ظهر. 
مسیح با دستهای باد كرده، در حالی كه دستار ناهار پدرش را حمل میكند از جلوی كلبة الیاس و پدر نقاشش میگذرد.
نمای دور از درختی كه پدر مسیح و عمویش به همراه گوسفندان پدرش زیر آن جمعند. راهی خاكی مسیح را به آنان میرساند. عموی او با كوله باری كتاب كنار پدر مسیح نشسته است.
مسیح: سلام عمو! (و او را میبوسد.)
عمو: سلام عمو جان! (متوجه دستهای مسیح میشود.) دستات چرا سرخه؟
پدر مسیح: هر روز همین جوری میآد. یا مشقاشو ننوشته یا دیكتهاش صفر شده.
مسیح: انشا ننوشته بودم.
پدر دستار غذا را باز كرده است و هر سه مشغول خورردن میشوند.
ـ نمای متوسطی از عمو كه از لای كتاب هایش كتابی را درمیآورد. 
عمو: انشا كه كاری نداره عمو جان. من یه كتاب بهت می دم، هر دفعه كه انشا داشتی، یكی از این قصهها رو بنویس ببر بخون. 
و خودش دو سه داستان كوتاه از روی كتاب نقل میكند كه یكی مربوط به چوپانی است كه گرگ به گلهاش میزند و او با بسم الله گرگ را دور میكند. دومین قصه مربوط به عارفی است كه با بسم الله از روی آب رد میشده و سومی داستان عاشقی است كه با بسم الله پدر دختر محبوبش را راضی میكند تا دخترش را به او بدهد.
ـ نمایی از مسیح برای چند بار كه لای نمای قبل استفاده میشود. مسیح كتاب را میگیرد و شروع به خواندن می كند.
ـ نمای دور از عمو و مسیح.
عمو: من برم، قراره یه بار كتاب برام بیارن. خداحافظ.
برمیخیزد و توبره و كتابش را به دوش میاندازد و میرود.
صورت مسیح از پشت كتاب. مشغول خواندن است. كتاب از دید مسیح، در حالی كه عمویش در زمینة كتاب از روی آب عبور میكند.
صورت مسیح از كنار كتاب، متحیر از تصویری كه در زمینه میبیند. 
مسیح: بابا نگاه كن، عمو از روی آب رد شد.
صورت پدر مسیح كه سر از خوردن برمیدارد و نگاه میكند.
ـ نمای دور از دید هر دو در حالی كه عموی كتابفروش از آن سوی رودخانه برای آنها دست تكان میدهد.
ـ نمایی از هر دو. مسیح هنوز متحیر است.
پدر: احمق جان آنجا یه پُله، كه یه تیكه رفته زیر آب. بعدشم عموت كاسبه از این حرف ها نون میخوره. راست میگی درستو بخون اون وقت تا كرة ماه پیاده میروی. 
مسیح كتاب را میگذارد و به سوی رودخانه میدود دوربین نیز به همراهش میرود. مسیح به دنبال پل میگردد.
صورت مسیح كه به رودخانه نگاه میكند. 
رودخانه و پلی كه كمی در دل آب فرو رفته اما میتوان از روی آن تقریباً بدون خیس شدن پا عبور كرد.
صورت مسیح كه با تردید بسم الله میگوید و قدم برمیدارد تا پا به روی آب بگذارد.
تصویر پای او كه تا زانو در آب فرو میرود.
 
تپه و آغل، غروب.
ـ نمای دور از گوسفندان و مسیح در غروب خورشید بر نوك یك تپه. 
ـ نمایی از محوطة جلوی آغل در حالی كه مسیح گوسفندان را به داخل آغل میفرستد. صدای فریاد الیاس پسرخالة مسیح میآید كه به فلك بسته شده. مسیح به سمت در خانهای كه از آن صدا میآید میرود.
صورت مسیح لای در نیمه باز در نور غروب.
از دید مسیح، الیاس كه به درختی بسته شده و برادر قصابش كه گوسفندی كشته را به دار بسته او را با شلاق میزند. مادرش كنار اوست.
مادر الیاس: از گنجه قند برداشته با دوستاش خورده.
برادر الیاس: (شلاق می زند) دیگه از گنجه قند برمیداری؟ دیگه هر چی داری با این و اون میخوری؟
الیاس: (با فریاد و گریه) نه داداش جان!
مادر الیاس: مشقاشم ننوشته، معلمش فرستاده دنبال من. روزی چند دفعه برم مدرسه؟
صورت مسیح.
صدای برادر الیاس: دیگه معلمت میفرسته دنبال ننه؟!
الیاس: (با درد و گریه) نه داداش جان، نه. . . نه!
ـ نمایی از مسیح، لای در، به عنوان شاهد ماجرا.
ـ نمای خانه از لای در، از دید مسیح. برادر الیاس او را از فلك باز میكند و مشغول پوست كندن گوسفند به دار آویخته میشود. الیاس كه روی پاهای بادكردهاش لنگ لنگان راه میرود، خود را به آغل میكشاند. مسیح نیز از سوی دیگر كادر وارد میشود.
داخل آغل: . مسیح وارد میشود و كنار الیاس لای گوسفندان و روی پشكلها می نشیند و به پاهای باد كردة الیاس دست می كشد. هنوز نور بیرون به داخل میزند.
مسیح: دردت اومد؟
الیاس اشكش را پاك میكند و دماغش را بالا میكشد.
مسیح: یه چیزی یادت می دم هر وقت داداشت زدت بگو، دیگه دردت نمیآد.
الیاس: چی بگم؟ 
مسیح: بگو بسم الله الرحمن الرحیم.
الیاس: (با تردید او را نگاه میكند) برو بابا، خل شدی؟!
مسیح: ایناهاش تو این كتاب نوشته. تازه عموم میگفت. تو عمومو نمی شناسی یه آدم عجیب غریبیه. قد صد تا بارِ الاغ، كتاب خونده.
 
خانة مسیح، صبح.
ـ نمای درشت دلو آب كه از چاه بالا میآید تا به مسیح میرسیم. صورتش را در دلو میشوید و به اتاق میرود. دوربین با او میرود و باز میگردد. الیاس با تابلویی از دختر و گاوها عبور میكند.
 
صحرا، ادامه.
درخت همیشگی. مسیح وارد كادر میشود و از درخت بالا میرود.
ـ نمای درشت مسیح از بالای درخت لای شاخهها در حالی كه بقیه حركتش را به بالای درخت ادامه می دهد و مستقر میشود. كتابهای درسیاش و همچنین كتاب «فضیلت بسم الله» را به همراه دارد و به دور دست نگاه میكند.
از دید مسیح لای شاخهها، دختر سرخ پوش و دو گاوش نزدیك میشوند.
صورت مسیح لای شاخههای درخت در حالی كه بسم الله را زمزمه میكند ولی ما صدایش را نمیشنویم.
دختر سرخ پوش و دو گاو به زیر درخت میرسند. دختر سربلند میكند.
ـ نمای نزدیك از مسیح كه به دختر نگاه میكند و كتاب هایش از دستش به پایین میریزد.
دختر و دو گاو از پایین در حالی كه دختر به درخت نگاه میكند. كتاب ها به پایین ریخته می شود و دختر بی اعتنا میرود.
 
مدرسه، ادامه.
ـ نمای دور از مدرسه كه پرچم بر تیركی از آن افراشته است. مسیح وارد مدرسه میشود.
تراولینگ از دید مسیح در لانگشات راهروی مدرسه، در حالی كه صدای فریاد بچههایی كه تنبیه میشوند از نزدیك میآید دوربین به لای در نیمه باز كلاس میرسد. معلم، بچههای كلاس را تنبیه میكند.
صورت مسیح لای در نیمه باز، با دست اجازه میگیرد. به او اجازه داده میشود، مسیح وارد میشود. دوربین با او به عقب تراولینگ میكند تا كنار بچهها میایستد. روی صورت او میمانیم و صدای تركه و فریاد بچهها را میشنویم. معلم به مسیح میرسد.
معلم: (به مسیح) چرا دیر می آی؟ دستتو بگیر.
مسیح زیر لب بسم الله میگوید و دستش را بالا میگیرد و چشم به تركه و معلم میدوزد. وحشت تنبیه از چشمان مسیح میریزد.
نمایی متوسط از در كلاس كه فراش مدرسه سرش را داخل میكند.
فراش: بازرس آقای معلم. . . 
ـ نمای دور از ته كلاس. معلم دستپاچه تركه را پشت تخته مخفی میكند.
معلم: بشینین سر جاتون.
ـ همة بچهها از جمله مسیح به سرعت سرجایشان مینشینند. معلم خودش را مرتب میكند. در باز میشود و بازرس به همراه یكی دو نفر دیگر وارد كلاس میشوند.
معلم: برپا (بچهها میایستند.)
بازرس: برجا (بچهها مینشینند. به یكی از بچهها) تو بلندشو ببینم. (بچه میایستد) به نظر تو چه رنگی تو دنیا قشنگتر از همه است؟
بچه: (فكر میكند) سبز آقا.
بازرس: (به یكی دیگر) راست میگه؟ سبز؟
بچه دوم: نه آقا، زرد؟
بازرس: (به مسیح) تو؟
صورت مسیح كه در كادر میایستد.
مسیح: سرخ آقا.
 
آغل، غروب.
نمایی باز از جلوی آغل. مسیح گوسفندان را به آغل میفرستد. همچون پیش صدای نالة الیاس میآید. مسیح گوسفندان را داخل آغل میكند و دست آخر خودش نیز وارد آغل میشود. این صداها در طول نما میآید.
مادر الیاس: با یه بچه ای دعوا كرده لباسش جر خورده من چقدر لباس بدوزم؟
برادر الیاس: (او را میزند) دیگه لباست جر میخوره؟
الیاس: (با گریه) نه داداش جان. . . نه. . . نه.
مادر الیاس: از تو گنجه پنجزار دزدیده.
برادر الیاس: (او را میزند) دیگه میدزدی؟
الیاس: (با گریه) نه داداش جان. . . نه.
داخل آغل، ابتدا مسیح و پس از مدتی سر و صدا الیاس وارد میشوند. الیاس بد راه میرود و دماغش را بالا میكشد.
مسیح: بازم نگفتی دردت اومد؟ تا معلممون اومد منو بزنه بسم الله گفتم بازرس اومد. اینقده شاخ در آوردم!
الیاس: منم گفتم اما بازم دردم اومد. بزرگ شم یه بلایی سر دادشم بیارم كه صدای سگ كنه.
مسیح: عموم گفت هركی با ایمان بگه، خدا كمكش میكنه.
الیاس: ایمان یعنی چه جوری؟
مسیح: ایمان یعنی این كه آدم. . . یه جوری كه خدا. . . نمیدونم ولی. . . 
 
 
صحرا، صبح.
ـ نمای دور دختر سرخ پوش و دو گاو از جایی مسلط بر درخت و از لای شاخهها.
صورت مسیح لای شاخهها كه به وضوح بسم الله میگوید.
دختر در نمای درشت از پایین درخت كه در كادر میایستد و به بالای درخت نگاه میكند.
نمای درشت مسیح كه به او میخندد.
از پشت مسیح بالای درخت كه دختر حركت میكند.
مسیح: آهای دختر وایسا!
دختر: وای نمیایستم!
مسیح: دیشب خوابتو دیدم.
دختر: غلط كردی.
مسیح: از گاوت بهم شیر دادی. خودت شیر دادی. (مسیح در طول این نما خود را به پایین درخت میرساند و سینة گاو را میگیرد.) اینجوری.
ـ نمای بستهای از صورت دختر و مسیح و سینة گاو.
دختر سینة گاو را در دست مسیح میدوشد.
دختر: تو این گاوها را دوست داری كه هر روز میآی تماشا؟
مسیح: صاحبشو دوست دارم.
دختر: ولی تو كه كوچیكی.
مسیح: تو یه مرد بزرگو دوست داری، آره؟
دختر بی جواب میرود.
ـ نمای دورتر از درخت در حالی كه دختر از كادر دور میشود.
مسیح: اسمش چیه؟
دختر جواب نمیدهد.
مسیح: پس بگو اسم خودت چیه؟
دختر از كادر بیرون رفته است.
 
صحرا، روز.
رعد و برق (برای چند نما).
باران در صحرا (برای دو نما).
باران شدید بر رودخانه (برای سه نما).
طغیان رودخانه بر پل كه نزدیك است كنده شود (برای چند نما).
ـ نمای دور از مسیح كه گوسفندان را كنار رودخانه جمع كرده است و با اضطراب و دستپاچگی یكی یكی آنها را از پل رد میكند.
دوربین با مسیح از پشت به آن سوی رودخانه میرود (برای چند نما).
دوربین با او از جلو به این سمت رودخانه می آید (برای چند نما).
ـ نمای دور از مسیح كه آخرین گوسفند را میبرد و باز میگردد تا دستارش را بردارد. برمیدارد و به روی پل میدود.
پل كه سرانجام كنده میشود.
صورت مسیح كه بسم الله گویان از روی پلی كه آب آن را میبرد، میدود.
پاهای او كه اسلوموشن بر آب میدود.
ـ نمای دور از مسیح، گوسفندان و پلی كه آب آن را میبرد.
صورت مسیح در ناباوری، به پلی كه آب میبرد، مینگرد.
پل از دید مسیح كه آب آن را میبرد.
ـ نمای بسیار دور كه مسیح از خوشحالی جیغ میكشد و گوسفندان را رها میكند.
مسیح: بابا. . . بابا. . . عمو راست میگفت. كجایی بابا؟ 
 
جلوی كلبة مسیح، روز.
زمین خیس است. صدای ضجه میآید. زنانی سیاه پوش بر سر میزنند. مردانی جمع شدهاند و پدر مسیح را دلداری میدهند. مسیح وارد میشود. 
صورت پدر مسیح.
پدر مسیح: برادرجان كدوم گرگ دریدت؟
جنازة خونین عموی كتابفروش مسیح در كنار كتاب های خونینش روی زمین. 
صورت مسیح بهت زده. سر و صدای عزاداران بالا میگیرد.
جنازة گرگ دریده عموی مسیح و كتاب های خونینش از دید مسیح واضح تر. عمو گویی هزار سال است مرده است.
صورت مسیح كه هیچ چیز را گویی باور نمیكند. حركت میكند. دوربین صورت او را تا كنجی خلوت همراهی میكند. به غم و حیرت سر به دیوار میگذارد و بغض میكند و بعد زار زار گریه میكند. 
 
صحرا، صبح.
نمایی بسته از شاخههای درخت، مسیح خود را روی آنها مستقر میكند.
مسیح: (زیر لب) خدایا، امروز باهام حرف بزنه. یا بسم الله الرحمن الرحیم.
از دید او دختر سرخ پوش، دو گاو و یك مرد جوان از زیر درخت رد میشوند. مرد و دختر با هم حرف میزنند و هرچه مسیح درخت را تكان میدهد، دختر حتی به بالای درخت نگاه هم نمیكند. 
صورت افسردة مسیح لای شاخهها.
 
مدرسه، روز.
ـ نمای دور مدرسه و دعای صبحگاهی شاگردان. 
مسیح لای در كلاس ظاهر میشود و با دست اجازه میگیرد. صدای معلم در كادر بسته صورت مسیح میآید.
معلم: امروز دیگه چرا دیر اومدی؟ 
مسیح: (زیر لب) بسم الله الرحمن الرحیم (با صدای بلند) عَموم مرده بود آقا.
معلم: لابد مشقاتم ننوشتی؟
مسیح: (زیر لب) بسم الله الرحمن الرحیم (با صدای بلند) عَموم مرده بود آقا.
معلم: انشاتو چی؟ اونم باز ننوشتی؟
مسیح: به خدا عَمومون مرده بود آقا.
معلم: برو دفتر، پروندهتو بگیر. مدیر اخراجت كرده!
 
آغل و خانه الیاس، غروب.
مسیح با پروندهای زیر بغل وارد كادری میشود كه از لای آن الیاس مشغول كتك خوردن است. برادر الیاس پای او را از درخت باز میكند و الیاس شلان شلان به آغل میرود. مسیح نیز به دنبال او به آغل میرود. 
آغل در نور غروب. الیاس از شلیدن درآمده، شروع به رقصیدن می كند و خود را به مسیح میرساند. 
مسیح گریه كرده است. الیاس دست به اشكهای او میمالد.
الیاس: برای عَموت گریه میكنی؟
مسیح: نه برای این كه امروز هر چی بسم الله گفتم نشد. دختره نگاهم نكرد. از مدرسه بیرونم كردن. عمومم كه گرگ خورد. شاید من خیال كردم كه ازروی آب رد شدم. خیال نكردم؟ (و او هم اشكهای الیاس را پاك میكند)
صورت الیاس. دست مسیح را میگیرد، دماغش را بالا میكشد و میخندد و چشمكم میزند.
الیاس: این گریه الكیه. به دادشم نگیها، من امروز با ایمان بسم الله گفتم دردم نیومد.
 
1368