Makhmalbaf Family Official Website - وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف

فيلمنامه: ناصرالدين شاه آكتور سينما

Fri, 13/09/2013 - 21:30

 
ناصرالدين شاه آكتورسينما
محسن مخملباف
 
برای ساختن فیلم ناصرالدین شاه آكتور سینما، طی نه ماه، چهارده بار فیلمنامه نوشته شد، كه هر یك با دیگری تفاوت دارد. فیلمنامه حاضر، آخرین فیلمنامه است كه هنوز با فیلم ساخته شده تفاوت دارد. در طی ساخت فیلم صحنه هایی از این فیلمنامه كم شده و صحنه هایی بر آن افزوده شده است.
 
 
ناصرالدین شاه آكتور سینما
[نماهایی سیاه و سفید از تهران جدید تا قدیم، از فیلم های مختلف.]
عناوین، به شیوة دو فیلم حاجی آقا آكتور سینما و دختر لر.
 
پارك، روز.
آتیة میانسال [پروانة معصومی فیلم رگبار] در انتظار خیره به دوردست. عكاسباشی میآید.
عكاسباشی: آتیه... (آتیه به او نگاه نمیكند.) فراق آخر است. با سلطان به فرنگ میروم بابت آوردن اسباب سینموتوگراف (آتیه چیزی نمیگوید.) جوانی خاطرت هست آتیه؟ همین جا خلوت كرده بودیم. حرف و حدیث وصال بود. غافل از آن همه بچه كه ما را میپاییدند.
آتیه: از عنفوان جوانی زیر این اشجار نشسته خیال میبافیم. دیروز همین جا در خیال غرقه بودم كه خواب عروسی تو را دیدم. زنان هلهله میكردند. ساقدوش نقاب از عروس تو برداشت تا سلطان رو نما بدهد.
عكاسباشی: به چشم دل میبینم آتیه. عروس ما در زیرنقاب به ماه میماند.
آتیه: نه به ماه میماند، نه من بودم.
عكاسباشی: عروس ما كه بود آتیه؟
آتیه: اسباب سینموتوگراف.
 
كاخ، روز.
[نماهایی مستند از سفر مظفرالدین شاه به فرنگ] دوچرخهسواران كالسكه پر پنبة سلطان را تا زیر دروازة آذین بسته اسكورت میكنند. فراشباشی و تنی چند از بزرگان، كفش ها را در میآورند و از میان استقبال كنندگان به دست بوس سلطان میروند. عكاسباشی روی گاری مشغول فیلمبرداری است.
فراشباشی: جان، نثار مقدم اقدس همایونی. خانهزاد نباشدكه سلطان را بیمار ببیند.
مظفرالدین شاه: سفر طولانی ریقمان را در آورد. چرا مثل دزدان گردنه راه را بستهاید؟
فراشباشی: جهت امر تشریفات قبلة عالم. اهل حرمسرا با ماشین دودی، [نمای مستند از زنان مظفرالدین شاه] نظمیه با اسب، و رعایا پیاده به استقبال پدر ملت میآیند.
مظفرالدین شاه: عجبا، پدر ملت قاجار اگر این بیپدر است، به چنین ملت و روح پدرش ای بابا. فراشباشی ما نبودیم خبری شده؟
فراشباشی: زنان از پنجاه گذشتة همیشه به نماز، ماهی پانصد تومان مواجب میخواستند قبلة عالم.
مظفرالدین شاه: میدادید!
فراشباشی: دادیم لكن عملجات طرب و خلوت، خواجگان حرمسرا كه تاكنون به رخت نوكری و لفت و لیس قناعت داشتند، به ریزه خواری قانع نیستند و مستمری دیوانی میخواهند. 
مظفرالدین شاه: مضایقه نكنید. غیر از حرمسرای خودمان همه را بدهید.
فراشباشی: دادیم قبلة عالم. بفرمایید در سفر مباركة فرنگ، بر قبلة عالم چه گذشت؟
مظفرالدین شاه: در معیت ابراهیم خان عكاسباشی، به تماشای دستگاه سینموتوغراف "ولانترن ماژیك" رفتیم. راستی كه اخوان لومیر در آن اتاق تاریك با ما چه كردند! عكس آدم روی دیوار راه میرفت، نمیافتاد. همان جا مقرر كردیم فیالفور عكاسباشی ما را بفرستید پیش محمد علی میرزا پسر ما تا برای نسل آتیه سینموتوغراف صنعت كند.
فراشباشی: (چون ساحران ورد میخواند و دستش را تكان میدهد.) برو پیش شاه بابا. (دوربین عكاسباشی غیب میشود و باد میوزد.) 
عكاسباشی: دست نگهدارید آتیه زیر اشجار بیبرگ در انتظار من است.
فراشباشی: (دست تكان میدهد.) برو پیش شاه بابا. (عكاسباشی غیب میشود و طوفانی در میگیرد كه فراشباشی و مظفرالدین شاه و همة اهل كاخ را رقص كنان میبرد.)
مظفرالدین شاه: (خودش را از باد میپوشاند) مرده شور ریختت رو ببرند. عكاسباشی ما را كجا ارسال كردی، ساحر ملعون؟
فراشباشی: قبلة عالم فرمودید پیش پدرم.
مظفرالدین شاه: عجبا، من گفتم پیش پسرم. حالا اموات چه به روز عكاسباشی بدبخت میآورند!
 
حرمسرا، شب، روز.
دوربین عكاسباشی ظاهر میشود. باد میوزد. رنگ همه چیز سنگی است. دوربین همه جا را میكاود. جارچی ثابت است، اما صدای او میآید. سه مرد زنی را فلك میكنند. همه سنگی شدهاند، اما صدای زن میآید. كسی كه غذا میبرده، ثابت مانده اما از غذای او بخار بلند است. سه مزقانچی فیكس شدهاند، ولی صدای كوك كردن مزقان هایشان میآید. دور تخت ناصرالدین شاه را مه گرفته است. دو غلام سیاه، بادبزن در دست، سنگی شدهاند؛ اما پرده از بادی ـ گویی از بادبزن ها ـ تكان میخورد. زنی بیروبنده سر دختر كوچك خویش را میبافته كه سنگی شدهاند. زمزمة آواز زن شنیده میشود.
جارچی: (روی تصاویر قبل) ماه نرود، خورشید نیاید، باد نوزد، هیچ برگی بر درخت نجبند، پلك نزنند، نتمرگند، احدی نخسبد، هیچ یك از آحاد ملت بیداری نكند، چرا كه بندگان، اعلیحضرت، قدر قدرت، كیوان رفعت، سلیمان حشمت، سكندر شوكت، دارامنزلت، كسری معدلت، آیة رحمت، حضرت رب عزت، سایة خداوند با عظمت، مظهر فیوضات ربانی، مصدر عنایات یزدانی، ناصر دین مبین، ناشر آثار رب العالمین، ظل الله فی الارضین، السلطان بن سلطان، شاه بابا، ناصرالدین شاه قاجار به خواب ناز ابدی تشریف فرما هستند.
با ظهور عكاسباشی، رنگ سنگی، سیاه و سفید و شب صحنه، روز میشود. بادی به مزقانچیها میوزد، كه به نواختن میآیند. زن روبنده به سر كشیده با دخترش جیغ زنان میگریزد. فلك كنندگان و كسی كه غذا میبرده به سمت عكاسباشی میروند و او را دستگیر میكنند. غلامان سلطان را باد میزنند. سلطان در تخت غلت میخورد.
جارچی: (این بار واقعا لب میزند.) ماه برود، خورشید بیاید، باد بوزد، برگ بر درخت بجبند، آحاد ملت بیداری كنند، چرا كه شاه بابا، ناصرالدین شاه قاجار، به حیات مباركه، تجدید نزول اجلال فرمودند. نظمیه و ملت بیدار باشند. منقول است از مغرب زمین، یك اجنبی برای بردن تخت و تاج سلطان به اندرونی راه یافته است.
 
حیاط كاخ، روز.
كالسكه ناصرالدین شاه در میان ملتزمان ركاب میآید. دستة موزیك مینوازند. فراشباشی، كریم شیرهای، و وزرا احترام میكنند. سر عكاسباشی زیر گیوتین است.
ناصرالدین شاه: كریم، این پدر سوخته چه گهی خورده؟(موزیك ساكت میشود.)
كریم شیرهای: همونیرو كه در اندرونی مباركه میل میكنند قربون.
عكاسباشی: قبلة عالم، فرزند شما مظفرالدین شاه مقرر كردند در امر تاسیس سینموتوگراف تعجیل كنم.
ناصرالدین شاه: پدر سوخته ما خود هنوز نمردهایم تا پسرمان شاه شود.
كریم شیرهای: باكی نیست قربون، ایشاءالله به همین زودیها پسرتون شاه میشه.
ناصرالدین شاه: ملی جان تو چه میگویی؟
ملیجك: صورت و سیرتی ندارد. (رو به میرغضب) میرغضب!
عكاسباشی: آتیه زیر اشجار بیبرگ در انتظار من است.
موزیك مینوازد و صدای عكاسباشی را نمیشنویم. میرغضب طناب گیوتین را میكشد و در شكه امیركبیر از راه میرسد. موزیك از صدا میافتد.
امیركبیر: دست بدارید، او خودی است. (پیاده میشود و احترام میگذارد و سر در گوش سلطان میبرد و چیزی میگوید كه نمیشنویم.)
ناصرالدین شاه: سینموتو چی؟
امیركبیر: گراف قبلة عالم. از تلگراف ملكم خان مهم تر است. عكس متحرك است.
ناصرالدین شاه: چه افاقهای دارد؟
امیركبیر: اگر نیت یك ساله دارید، برنج بكارید. اگر نیت ده ساله دارید، درخت غرس كنید. اگر نیت صد ساله دارید، آدم تربیت كنید. سینموتوگراف آدم تربیت میكند. اندرونی سلطان هم سرگرم میشوند تا دیگر در سیاست مراودة خفیه نكنند.
ناصرالدین شاه: كریم برایت هوو آمده.
كریم شیرهای: خوش اومده قربون. ما كه سوگلی نیستیم هوو كسبمونو بی رونق كنه. خدا ایشاءالله هرچی ما مطربا رو زیاد میكنه از شما سلاطین كم كنه.
سر عكاسباشی توسط امیركبیر آزاد میشود. عكاسباشی از زیر پیراهنش یك كتابچة جلد چرمی بیرون میآورد.
عكاسباشی: چاكر حكایتی دارم در باب یكی از مامورین عدلیه كه از رعیت خراج بیحساب گرفته و ملت از دست او به تنگ آمدهاند.
فراشباشی: این حكایت نظمیه را تضعیف میكند قبله عالم.
میرغضب طناب گیوتین را رها میكند، سناریوی عكاسباشی دو نصف میشود. عكاسباشی از پاچة شلوارش كتابچة دیگری در میآورد.
عكاسباشی: حكایت شیرین دیگری دارم در باب علاقة سلطان به سوگلی. 
ملیجك: خلوت سلطان است، منصرف شوید.
چندین سناریو پشت سر هم زیر تیغه گیوتین نصف میشوند. در تشت از سناریوها خون رنگی میچكد.
عكاسباشی: حكایتی دارم مسمی به حاجی آقا آكتور سینما، در باب رژیستوری كه عقب سوژه میگردد. حاجی با سینموتوگراف دشمن حربی است، چون نمیشناسد. رژیستور از یومیات حاجی فیلم برداشت میكند، حاجی خودش را بر پرده تماشا كرده و با سینموتوگراف آشتی میكند.
 
كاخ، داخلی، شب.
[تیتراژ حاجی آقا اكتور سینما. تصویری از باد بر كاغذهای تلنبار شده كه میگریزند و سر اوگانیانس از زیر آن ها متحیر بیرون میآید. میان نویس فارسی و فرانسه: رژیستور عقب سوژه میگردد. مردی سوار ماشین شده، دعوا میكند و از ماشین به خیابان پرت میشود.] عكس العملها از دایرة شهر فرنگ متناسب با نماهاست. ملیجك و فراشباشی نیز سر در شهر فرنگ میبرند. [در خیابان عدهای بالای ساختمانی را نگاه میكنند. زنی شیشهای شیر را به هوای دهان بچهاش جلو برده، حواسش نیست كه مرد كناری از شیشة  بچه میخورد.]
فراشباشی: بچههای سلطان را بیاورید برای تماشا.
دری باز شده 200 بچة قد و نیم قد، دختر و پسر از یك تا ده ساله به تالار میریزند و سراغ شهر فرنگ میروند. تعدادی دور ناصرالدین شاه حلقه میزنند. یكی از بچهها كه سیاه پوست است، گریه میكند. ناصرالدین شاه او را بغل میكند.
ناصرالدین شاه: صدیق الحرم، این از كدام یك از زنان ماست؟
صدیق الحرم دفتر همراهش را ورق میزند. از میان عكس و القاب بچهها ورقی را نشان میدهد.
صدیق الحرم: سالار السلطنه از فضه الملوك بحرینی كه سه سنه و نه برج پیش صیغه فرمودید.
سلطان سر بچة سیاه را در شهر فرنگ فرو میكند.
 
كاخ، داخلی، روز.
[تیتراژ دختر لر. مجلس رقص. كنار چاه آب. اظهار عشق جعفر به دختر لر]
دختر لر: شوخی مكن بگذار برم.
جعفر: میخوای با من بیای بریم تهرون؟
دختر لر: تهرون؟ تهرون؟ تهرون كه میگن جای قشنگیه، اما مردمش بدن.
[جعفر، دختر لر را با طناب از كوه بالا میكشد. راهزنی با چاقو به جعفر حمله میكند. دختر لر در آسمان معلق است كه چاقو طناب را میبرد.] دختر لر در كاخ كنار شهر فرنگ فرو میافتد. میدود و دوباره وارد شهر فرنگ میشود. بادی میوزد.
[دختر لر از دیوار بالا میآید. راهزنان او را دستگیر میكنند و میخواهند شلاق بزنند كه با اسب از آن ها میگریزد. راهزنان او را تعقیب میكنند.]
فراشباشی: سلطان مایلند دوباره تماشا كنند.
ابراهیم خان حلقة فیلم را بر میگرداند. [دختر لر و راهزنان با اسب عقب عقب بر میگردند.] سلطان و ملیجك و فراشباشی میخندند.
[دوباره جعفر، دخترلر را از كوه بالا میكشد كه راهزن با چاقو طناب را میبرد.] دختر لر دوباره با طناب بریدة بلندی كه به او بسته شده در كاخ میافتد. تا نیمه به شهر فرنگ باز می گردد. باد میوزد. ملیجك و فراشباشی طناب را میگیرند و دختر لر تغییر فرم داده را از شهر فرنگ بیرون میكشند. دختر لر به حالت اول در میآید. باد میافتد. دختر لر ترسیده، عقب عقب به عكاسباشی پناه میبرد. ملیجك و فراشباشی و صدیق الحرم طناب را كشیده او را نزد سلطان میآورند. دختر لر مدام خو را به این سو و آن سو میكشد. سلطان در پی اوست.
ناصرالدین شاه: مایلیم در اندرونی متاعی از لرستان داشته باشیم. تهران اینجاست و ما سلطان آن هستیم.
دختر لر: تهرون؟ تهرون؟ تهرون كه میگن جای قشنگیه، اما مردمش بدن.
ملیجك: صدیق الحرم او را به اندرونی ببرد.
عكاسباشی مدام به دختر لر اشاره میكند كه به شهر فرنگ بگریزد. صدیق الحرم دختر لر را با طناب می كشد و میبرد.
دختر لر: [فریاد میكشد.] جعفر... جعفر... جعفر...
عكاسباشی از غفلت سلطان و دیگران استفاده كرده، فیلم را باز میكند و با خود میبرد. فراشباشی به دنبال او میرود.
فراشباشی: گستاخ! بیرخصت سلطان به كجا میروی؟
عكاسباشی: سینموتوگراف آورده بودم، حالیا واسطه الحیل شدم.
فراشباشی: در عوض سلطان مقرر فرمودهاند در قصر حجرهای داشته باشی.
عكاسباشی: الیوم بیست سال و یازده برج و هفت روز است كه آتیه زیر اشجار بیبرگ در انتظار وصال من است.
فراشباشی: وصال آتیه را فراموش كن. مجنون شو!
عكاسباشی: مجنونتر از رژیستور در عالم واقع چه كسی؟
فراشباشی: اگر مجنون هم به لیلی میرسید، قصهاش به من و تو نمیرسید.
 
اندرونی،(شاه نشین، حیاط)، روز.
پاری لحافدوز با چشم بسته پنبه میزند. مشاطه، دختر لر را بزك میكند. زنان میكوشند تا لباس دیگری بر او كنند. دختر لر، لباس تحمیلی را در آورده، آرایشش را پاك میكند. سوگلی در معیت چند خواجه از راه میرسد. دختر لر به آن ها دندان نشان میدهد.
سوگلی: به سپیدی دندانت نناز چشم سپید، این گیس سپیدها همه دندان سپید آمده بودند... سرسره سوارش كنید.
زنان بر سر او میریزند و بارها از سرسره او را سر میدهند.
 
حجلة ناصرالدین شاه، شب.
سلطان روی تخت، آلبوم عكس زنانش را ورق میزند. روی عكس سوگلی انیس الدوله مكث میكند.
صدای جارچی: ذات ملكوتی صفات، السلطان بن سلطان، شاه بابا، ناصرالدین شاه قاجار، به حجلة مباركه نزول اجلال فرمودهاند.
صدیق الحرم دختر لر را با طناب كشان كشان میآورد. دختر لر، جعفر را صدا میكند و میخواهد بگریزد.
ناصرالدین شاه: (به سمت او میآید و طناب را میگیرد.) ما چه كم از جعفر داریم؟ (دختر لر سلطان را با طناب به سمت شهر فرنگ میكشد. سلطان او را سخت نگهداشته.) ملیجك را خبر كنید با ما باشد.
صدیق الحرم: ملیجك؟!
ملیجك: (از پشت شهر فرنگ بیرون میآید.) جعفرالدین شاه قاجار با ملی امری داشتند؟
صدیق الحرم: ملیجك بیرون بیا. روایت این اقدام در اندرونی و بیرونی شایع میشود، شرع و عرف به ساحت مطهر دامان سلطان تشكیك میكند.
ناصرالدین شاه: پدر سوخته برو لای دست پدرت.
صدیق الحرم: جسارت است. (عقب عقب خارج میشود.)
ناصرالدین شاه: ملی جان این اسباب شور و حیرت را بلدی به كار بیندازی؟
ملیجك: (كلید را میزند. فیلم میچرخد. نور شهر فرنگ و نور روی دختر لر پرپر میكند. با ثبات نور شهر فرنگ، نور از دختر لر رفته، با طنابش غیب میشود و بادی میوزد.) بنگرید حالا ما عكاسباشی تریم یا عكاسباشی؟!
ناصرالدین شاه: (سر در شهر فرنگ میبرد.) پدر سوخته چه زود رژیستور شدی!
دستگاه تند میچرخد. [دختر لر با سرعت از كوه بالا كشیده میشود. چاقو با سرعت پایین میآید.] دختر لر با سرعت در كاخ فرو میافتد.
دختر لر: (دورتند) تهرون؟ تهرون؟ كه میگن جای قشنگیه اما مردمش بدن.
ناصرالدین شاه و ملیجك دور تند میخندند.
 
سردابه، اندرونی، روز.
نور از سوراخ های مشبك داخل شده و دود داخل سردابه آن ها را پر رنگ كرده است. زنان در سردابه هر یك مشغول كاری هستند. صدیق الحرم، سوگلی و خواجهها وارد سردابه میشوند و از راهروهای پیچ در پیچ عبور میكنند.
صدیق الحرم: مسبوق به سابقه نیست كه سلطان با صیغهای بیش از یك شب بیتوته كرده باشد. حال نه شب و هشت روز است كه قرق نمیشكند و سلطان از حجلة مباركه خروج نمیكنند. چاكر نگران مزاج مبارك هستم.
سوگلی: دختر لر لعبتی نیست. دلربایی از سینموتوگراف است كه میمون را مهد علیا نشان میدهد. (شال روی دوشش را در آورده، داخل تشت یكی از زنان میاندازد.) فرداست كه او سوگلی شود و رختش را در تشت من بیندازد. (زنی شالی دیگر به دوش او میكشد.)
صدیق الحرم: خاتون به بستر بیماری بروید. خبر به سلطان میرسد، فیالفور به عیادت میآیند.
سوگلی: (در حوض رفته توی آب مینشیند.) به سلطان بگویید سوگلی مرد، سرخاك ما بیاید. (در حوض میخوابد و سر زیر آب می برد.) 
صدیق الحرم: خاتون... خاتون (زنها عكس العملی نشان نمیدهند.) شما كه محرمید او را بیرون بیاورید.
یك زن: من هم سرم را زیر آب كردم، چه فایده؟ دنیا را به نوبت قسمت میكنند.
صدیق الحرم دوان دوان میرود.
 
حجلة ناصرالدین شاه، شب.
دختر لر آهسته بالا كشیده میشود. چاقو آهسته فرو میآید. دختر لر آهسته در حجله میافتد.
دختر لر: (با صدای كند و كشیده) تهرون؟ تهرون؟ تهرون كه میگن جای قشنگیه، اما مردمش بدن.
ناصرالدین شاه و ملیجك به حالت اسلوموشن میخندند. سوگلی به همراه سی زن، همه قیچی به دست، به كندی وارد میشوند. قیچیها را به هم میزنند. سوگلی بافههای آویختة موی دختر لر را میچیند. او به شهر فرنگ میگریزد. بادی میوزد. زنان فیلم ها را با قیچی تكه تكه میكنند. به جای خرده فیلم، موهای دختر لر روی زمین میریزد كه باد آن ها را میبرد. همة این صحنه پر حركت و اسلوموشن است.
 
كاخ، جلوی حجره و حجرة عكاسباشی، روز.
[فیلم رگبار: گاریچی در كوچههای شهر اثاثیه میآورد.] در حیاط كاخ، عكاسباشی گاری اثاثیه را میكشد. هشت بچه به همراه او میدوند. به جلوی حجره میرسند. پنج فراش، تابلوهای كمال الملك را میبرند. عكاسباشی بالای گاری میرود و اثاثیهاش را كه تابلوهای چارلی چاپلین است در قاب هایی هم اندازة قاب های فیلم رگبار و یك آینه قدی و یك چراغ به دست بچهها میدهد. همه بچهها به صف چارلی چاپلینها را میآورند. در میان قاب ها، تصویری از آتیه، نشسته زیر درختان بیبرگ. عكاسباشی آینه قدیاش را پیاده میكند. امیركبیر با درشكه میرسد. به سمت عكاسباشی میآید. آینه بین عكاسباشی و امیركبیر حایل است. امیركبیر با عكاسباشی دست میدهد. بعد كمك میكند تا آینه را داخل حجره ببرند.
امیركبیر: این حجره پیش از تو از آن كمال الملك بود كه قلم به نان نفروخت، چنین باش.
عكاسباشی: حجرهای مخروبه در شمس العماره را با آتیه راغب تر بودم. تا قدرت در دست شماست، مرا از قید گذشته برهانید.
امیركبیر: زمانه بر ما حكومت میكند نه ما بر زمانه.
عكاسباشی: پس بگویید فراشباشی مرا به آتیه بازگرداند.
امیركبیر: او خبرة ارجاع به گذشته است.
عكاسباشی: (قابها را از دیوار میآویزد.) مصلحت میدانید دست به دامان قبلة عالم شوم؟
امیركبیر: قبلة عالم سرگرم ملیجك و معشوق السلطنه و محبوب الدوله و عزیزالایاله و سرسره النساه هستند.
عكاسباشی: پس من چگونه به آتیه میرسم؟
امیركبیر: گام به گام. تو سینموتوگراف صنعت میكنی، ذره ذره بر پیشبرد زمانه اثر میكند، آن وقت همه با هم به آتیه میرسیم. [آینه را به دیوار نصب میكند. عكس چارلی و پسرك در آینه میافتد. عكاسباشی و یكی از بچهها، تصویر چارلی و پسرك را ماسكه میكنند.] 
عكاسباشی: وقتی كه در آتیه میزیستم، دیدم كه سلطان امر كرد رگ شما را در حمام زدند.
امیركبیر: از تقدیر گریزی نیست.
عكاسباشی: چگونه راضی هستی كه امیرنظام قاتل خودت باشی؟ با ملت بر سلطان بشور.
امیركبیر: ملت خسته از كار روزانه به خواب قیلوله رفتهاند. دیگران یا چون میرزا رضا میپندارند كه كار این ملك با كشتن سلطان قوام مییابد و یا چون این بنده میكوشند تا آنجا كه میتوانند اصلاح كنند. (از اتاق بیرون میآید و سوار درشكه میشود.)
عكاسباشی: عاقبت هر دو یكی است. شاه رگ امیركبیر و گردن میرزا رضا را خواهد زد.
فراشباشی: (به همراه وزرا با اسب سراسیمه میرسند.) جناب امیر نظام، سلطان از واقعة بلوای حرمسرا، پریشان و نزار در بستر بیماری خفته بود، حكیم باشی احضار شد، گل ختمی استعمال كرد، افاقه نداد. ساعتی پیش از بستر برخاستند. سوگلی و اهل حرم را بیرون راندند و در اندرونی با ملیجك خلوت كردهاند. یكی باید به داد دولت و ملت برسد.
امیركبیر با درشكه به همراه سواران به تاخت میروند.
 
حیاط اندرونی ، روز.
ملیجك بر سرسره میسرد. ناصرالدین شاه با دوربین سه پایه دارش عكس میاندازد. ملیجك در حالت های مختلف روی سرسره فیكس میشود. 
ناصرالدین شاه و ملیجك آلبوم نگاه میكنند. عكس سوگلی ورق میخورد، عكس دختر لر میآید.
ملیجك: این هشتاد و پنجمین سوگلی است قبلة عالم.
ناصرالدین شاه: من قبلة عالم نیستم، جعفرم. (حركت دستش شبیه جعفر است.) میآی با من بریم تهرون؟
ملیجك: (با تقلید از بازی دختر لر) تهرون؟ تهرون؟ تهرون كه میگن جای قشنگیه، اما مردمش بدن.
میدود و سرسره سوار میشود. سلطان نگاه از ملیجك به آلبوم میدهد. (عكس روفیا به حركت درآمده، مردی با آكاردئون وارد میشود و بعد صدای آواز میآید.)
 
راهرو، روز.
صدای آواز از صحنه قبل ادامه دارد. [فیلم رگبار: پروانه معصومی با چادر در كوچهای میآید. روی دیوار نوشته شده: این خط و بگیر و بیا. فنیزاده در كنار خط میآید.] در راهروی طولانی كه دیوارها و سقف و كف آن از پوسترهای سینمایی به توالی تاریخی پر است و نور شدید انتهای آن، راهروی "نارونی" را تداعی میكند. پروانه معصومی میانسال از جلو میرود و عكاسباشی گاریاش را در پی او میكشد. بچهای چون پسرك فیلم چارلی، فیلم های غبار گرفته و تلنبار شده و بر هم و قوطیهای زنگ زده فیلم را داخل گاری میریزد. دوربین از عقب آن ها میرود. پروانه معصومی در نور شدید سالن فید میشود. [فیلم رگبار: فنیزاده كنار پروانه معصومی مینشیند. بچهها ناظر بر آن هایند.] ادامه حركت گاری عكاسباشی. خودش نیز در نور سالن فید میشود. [پروانه معصومی هنوز نشسته است كه فنیزاده فیلم رگبار در كوچه فید میشود.]
 
كاخ، روز.
ناصرالدین شاه و ملیجك وحشت كردهاند و فیلم شبنشینی در جهنم را میبینند. با سقوط حاجی جبار در جهنم، ناصرالدین شاه به زمین سقوط میكند و از حال میرود. ملیجك سر از شهر فرنگ در میآورد.
ملیجك: میرغضب!
عكاسباشی وحشت میكند.
[فیلم شازده احتجاب: محكومی در غل و زنجیر. كسی وصف حال او را مینویسد: محكوم خوابیده است.]
 
اندرونی (شاه نشین)، روز.
عكاسباشی را دو خواجه چشم بسته در غل و زنجیر میآورند. عكاسباشی لباس زندانی شازده احتجاب را به تن دارد. سوگلی جلو میآید.
سوگلی: عكاسباشی!
عكاسباشی: بله خاتون!
سوگلی: دختر لر بر و رویش از من بهتر بود؟ (چشم بند عكاسباشی را بر میدارد، عكاسباشی سر به زیر میاندازد.)
عكاسباشی: چشمم كور اگر به ناموس سلطان نظر كنم.
سوگلی: (غل و زنجیر از پای او باز میكند.) در خفا از من عكس متحرك بردار تا مهر من به دل سلطان باز گردد.
عكاسباشی: نعوذبالله، اندرونی سلطان، آرتیست مؤنث سینموتوگراف؟
سوگلی: پس خاكی بر سر سینموتوگراف كن كه سلطان رغبت اندرونی كند.
عكاسباشی: خاك بر سر سینموتوگراف باید كرد كه معجون السلاطین شده. خاتون ای كاش جامهدار حمام یا آفتابه دار موال رعیت بودم.
سوگلی: میسپارم از اندرونی كنیزی را برایت صیغه بخوانند. (فریاد میكشد.) نقل و گل بیاورید.
پنج در گشوده میشود و كنیزان از میانة درها با ظروف نقل وگل، بارها اسلوموشن به طرف عكاسباشی میآیند و بر سر او نقل و گل میریزند. اما به او نرسیده غیب میشوند. عكاسباشی حیرت كرده و چشم به هم میزند.
سوگلی: كدام را راغبی؟
عكاسباشی: خاتون خیال میبافم یا واقع است؟
سوگلی: راضی شو تا واقع شود.
عكاسباشی: (چشم بندش را میبندد و غل و زنجیر را به پای خود میكند.) چشم و دلم از كنیزان قجری سیر است.
سوگلی: این ایام باب است اهل هنر عارف بنمایند. (خواجهها او را میبرند.) تو یكی گویی زاهدی.
عكاسباشی: عارف نیستم خاتون، عاشقم. زهد من از دلدادگی است نه از بیدلی.
سوگلی: آنچه تو صنعت میكنی از ملیجك هم بر میآید.
[فیلم شازده احتجاب، زندان.]
 
كاخ، داخلی، شب.
ملیجك شهرفرنگ را برای نمایش حاضر میكند. ساعت بزرگ تالار زنگ میزند، بیآن كه عقربهای داشته باشد و یا پاندولش تكان بخورد. فراشباشی ساعت جیبی زنجیردار بدون عقربهاش را از روی ساعت تالار میزان میكند. پردهای نقاشی شده به دیوار نصب است. ملیجك پردة سفیدی به روی آن میكشد. مغولها سلطان را بر تختی روان میآورند و جلوی شهر فرنگ زانو میزنند. ملیجك كلید شهر فرنگ را میزند. نور به صورت سلطان میپاشد، همه تعجب میكنند.
ملیجك: [با خوشحالی] پرده آنسوی تالار است.
چهار مغول بر میخیزند و از آن سو زانو میزنند:
[تیتراژ فیلم های زیر پوست شب و زن یك شبه و نماهایی از مشتی لباس كه در كادری ریخته میشود.] مغولها سلطان را به حرمسرا میبرند، چند مرغ از حرمسرا به تالار میگریزند. صدیق الحرم در را میبندد. كلاه و لباس سلطان در كادر میریزد. قدقد مرغ ها. [فیلم شازده احتجاب: كاتبی در جلوی كادر، وصف حال مینویسد: زندانی تكان میخورد.]
 
حیاط كاخ، روز.
امیركبیر، فراشباشی و صدیق الحرم ایستادهاند. دستة موزیك مینوازد. پنج فراش تابلوهای كمال الملك را درون درشكه میگذراند. دسته موزیك ساكت میشود.
امیركبیر: قاجاریه به وقت حاجت و ترس و كار، كمال تعلق را دارند، رفع آن شد، دیگر نمیشناسند. (درشكه حركت میكند.)
میرزاآغاسی: (به كنایه) هزار سال بزرگی بدان نمیارزد، غلامی آید و گوید كه خواجه معزولی.
درشكه امیركبیر فید میشود.
 
كاخ (جلسة وزرا)، شب.
فراشباشی، میرزا آغاسی، صدیق الحرم، جارچی و وزراء حضور دارند.
فراشباشی: میرزا آغاسی فرمایش كنند.
میرزا آغاسی: به پاس قدردانی از اخوان لومیر و عزیرالسلطان، ملیجك خودمان كه سلامت را به سلطان خوبان بازگرداندند، خاتون انیس الدوله، بالصراحه مقرر فرمودند برای سهولت در امر مهندسین سینموتوگراف...
 
اندرونی (شاهنشین)، شب.
كات به خندة زنان كه مشغول تماشای فیلمند. ناصرالدین شاه و سوگلی كنار هم روی تخت روان نشستهاند. مغولها با چشم های بسته، تخت روان را بر دوش دارند و از خندة زنان خندهشان میگیرد. خواجهها بچههای شیرخواره را بغل كردهاند. یكی از آن ها دو بچه در بغل دارد. 
[فیلم شب قوزی: نقاشی صورت روی شكم عریان. باد شدن شكم و رقص آن.]
فراشباشی: در مصنوعات سینموتوگراف نباید هیچ عكس متحرك و نقل قولی بالصراحه یا بالكنایه، موجز یا مطول به كار برود كه اهانتی یا انتقادی یا درد دلی باشد با شخص سلطان یا اندرونی یا بیرونی...
 
اندرونی (شاه نشین)،شب.
كات به نوع دیگری از خندة زنان [روی پرده سارقی ناخودآگاه در بغل سارق دیگر نشسته، هرچه آن یكی میدزدد، این یكی به جیب میگذارد.] سوگلی تخمه میشكند و مغزش را به سلطان میدهد تا در دهان بگذارد.
 
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
ملیجك: حكایت نباید به یكی از قشون، نظمیه، عدلیه یا حكام ولایات یا خویشاوندان دور و نزدیك ایشان، شبهة جسارت، كنایت، عداوت، شقاوت...
 
اندرونی (شاه نشین)، شب.
كات به نوع سوم از خندة زنان [روی پرده: شلوار مردی را كه از نردبان میگریزد، میكشند.] خندة زنان [مردی در گونی اثاثیه میگذارد. وقتی گونی را كول میگیرد، آدمی از ته آن بیرون میافتد.]
 
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
جارچی: آرتیست های مهم سینموتوگراف، نباید در نقش رمال، علاف، خراط، دباغ، لباف، فخار، عصار، شماع، حلاج، كفاش...
 
اندرونی (شاه نشین)، شب.
كات به نوع چهارم از خندة زنان، از خنده گریهشان گرفته. [روی پرده: لات جوانمرد در ساحل دریا راه میرود.] عكاسباشی چشم بسته و با مكافات آپارات را كنترل میكند. [لات جوانمرد از كنار كلاهی حصیری كه بر شنها افتاده، عبور میكند. به یك باره مردی از زیر كلاه حصیری فریاد كشان بر میخیزد.]
 
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
صدیق الحرم: بازی در نقش رقاصه و آوازه خوان و صنف الوات و فواحش مجاز، شكواییه ایشان از سینموتوگراف عنوانی ندارد.
 
اندرونی (شاهنشین)، شب.
كات به دست زدن زنان. عكاسباشی تحریك شده چشم بند را كمی بالا میدهد و از زیر آن پرده را تماشا میكند. خواجهای چشم بند او را پایین كشیده خود به پرده نگاه میكند. [گوزنها: صحنة تئاتر: تماشاچی كور به توضیحات تماشاچی دیگر راجع به صحنه گوش میكند.]
 
كاخ (جلسة وزراء)، شب.
ملیجك: والا رژیستور محبوس، اسباب سینموتوگراف مضبوط، عوارض دیوانی مأخوذ، بلدیه معذور و حیثیت عمومی محفوظ...
 
اندرونی (شاهنشین)، شب.
كات به دست زدن زنان. خواجهها سوت میزنند.
[فردین و ظهوری، ناشی در غذا خوردن.]
 
كاخ (جلسة وزرا)، شب.
جارچی: عمده مقصود، از درگاه معبود، برخلاصی محبوس مغفور، كه از سلطان اذن یافته برای ملت سینموتوگراف مقبول صنعت كند.
 
كاخ، شب، روز.
مردم آمدهاند. از همه نوع. كرد و لر و بلوچ و ترك و تركمن و گیلك. ناصرالدین شاه و سوگلی بر تخت روان روی دوش مغولها نشستهاند. سلطان دهان دره میكند. [روی پرده: طبیعت بیجان: پیرزن آرام و طولانی سوزن نخ میكند.] عكاسباشی با نگرانی به مردم نگاه میكند. همه خوابیدهاند. عكاسباشی آپارات را تند میكند. [روی پرده هم چنان پیرزن سوزن نخ میكند.] سر ناصرالدین شاه از خواب بر گردنش میافتد: [تصویری عاطفی از دختر لر در خواب ناصرالدین شاه]
ناصرالدین شاه: (در خواب و زیر لب) تهرون...
سوگلی: [عصبی] مَلی جان سرود مِلی.
سرود مِلی نواخته میشود. مغولها میایستند و مردم از خواب بر میخیزند. ناصرالدین شاه از خواب میپرد.
یكی از مغولها: سیم نما چیه؟
مردم: (پراكنده) سیم نما چیه؟
ناصرالدین شاه: ملی جان به این ضعیفه كمك كن.
ملیجك وارد پرده میشود. سوزن را از دست پیرزن میگیرد و نخ میكند و به دست او میدهد. مردم دست میزنند. ملیجك از روی پرده تشكر میكند. سوگلی با غضب به عكاسباشی نگاه میكند.
 
كاخ، (دور حوض)، شب.
عكاسباشی را در لباس زندانی شازده احتجاب به گاری خودش بستهاند و دور حوض میچرخانند. صحنه با پاشیدن آب به صورت عكاسباشی شروع میشود. از آب بخار بلند است. (تداعی بایسیكلران) روی زمین را مه گرفته و یك نور موضعی كه منبع آن معلوم نیست، با او میچرخد. لای چشم های عكاسباشی چوب كبریت است. [فیلم مغولها: مغولها در طوفان] عكاسباشی خوابآلود میچرخد. كشیدهای به صورت او مینشیند.
[فیلم مغولها: دری در بیابان كار گذاشته شده، مغولی زنگ میزند.]
مغول: سینمای متفاوت چیه؟
عكاسباشی درماندهتر میچرخد. سطل آبی اسلوموشن به صورت او پاشیده میشود.
 
كاخ، روز. 
میرزا آغاسی با پای شل میآید، فراشباشی جلوی او را میگیرد.
فراشباشی: سلطان حوصله حضور ندارند.
میرزا آغاسی: میرزا آغاسی بیجهت مصدع اوقات سلطان نمیشود. تزار پس از عزل امیر نظام لشكر كشیده تا ایران را ضمیمه خاك روس كند.
فراشباشی داخل میشود. سفرهای پهن است. وزراء در حضور سلطان دیزی میخورند. ملیجك برای سلطان گوشت میكوبد. [روی پرده: فردین میخواند و ظهوری گوشت میكوبد.] عكاسباشی كنار آپارات ساندویچ و نوشابه میخورد. فراشباشی سر در گوش سلطان میبرد و چیزی میگوید. سلطان بیاعتناست. [فردین میخواند: گنج قارون نمیخوام] سلطان یك باره به خود میآید.
ناصرالدین شاه: راوی را به حضور بخوانید.
فراشباشی: (رو به در تالار) میرزاآغاسی.
[تصویر فردین به آغاسی خواننده كات میشود. آغاسی با دستمال میخواند و یك ورزشگاه پرجمعیت برای او دستمال تكان میدهند.] میرزا آغاسی از زیر پرده شلان شلان به دست بوس سلطان میآید.
 
فراشباشی: (به صدیق الحرم) باب حرم مسدود شود تا این نواها در آنجا مسموع نشود.
صدیق الحرم به سمت حرمسرا میرود. میرزا آغاسی نامهای به سلطان میدهد.
میرزا آغاسی: قلمی امیركبیر است، ارسالی از فین كاشان.
ناصرالدین شاه نامه را میخواند.
صدای امیركبیر: حالت حالیه این ملك و ملت خراب، رعیت سرگرم دریدن همدیگر. همّ شیر بریتانیا و همّ خرس مسكو، معطوف بلعیدن ایران. سلطان سرگرم دختران لر و كرد و ترك و بلوچ و تركمن.
 
اندرونی (سردابه)، روز.
صدیق الحرم میآید تا در حرمسرا را ببندد كه صدایی او را به خود جلب میكند. از لای در نگاه میكند. خواجهها با دستمال میرقصند و زنان برای آن ها دستمال تكان میدهند. صدیق الحرم در سردابه را میبندد. صدای حرمسرا دیگر شنیده نمیشود.
 
كاخ، روز.
صدای امیركبیر: (از روی نامه) مگر نجات این ملك و ملت را خدا بخواهد. مگر برای حفظ ناموس ملت پهلوانی از غیب پیدا شود.
ناصرالدین شاه: دولت و ملت خیالاتشان را یك طوری روی هم بگذارند، تا پهلوانترین رعایا معلوم شود، واجب است ناموس ملت را به دست او بسپاریم.
[كات به صحنههایی از دعوای جاهلها در فیلم های سینمایی در یك مونتاژ سریع. همه چاقو میكشند، همدیگر را میزنند، كلاه شاپو عقب و جلو میدهند... تا نمایی از فیلم قیصر: مادر او گریه میكند.
خاندایی: فرمون اومد.
فرمان چاقو را از صندوق بیرون میكشد.
فرمان: میكشمش ننه.
مادر قیصر: نه پسرم.
فرمان مشغول زدن آبمنگل است كه چاقو میخورد.
فرمان: قیصر كجایی كه داداشتو كشتن؟!
آبمنگل: فرمون فرمون كه میگفتن این بود؟!
قیصر پاشنة كفش ور میكشد. وارد حمام میشود و آبمنگل را میكشد.
 
سربین حمام نواب، روز.
قیصر حولهای به سرپیچیده به سمت پرده آمده. ] از پرده بیرون میآید. 
 
كاخ، روز.
قیصر از پرده بیرون میآید. این سوی پرده ناصرالدین شاه و همة وزراء مشغول تماشای فیلمند. تصویر سربین حمام تا آخر این صحنه روی پرده ادامه دارد. با ورود قیصر به كاخ، صدای زنگ زورخانه میآید و ناصرالدین شاه و شخصیت های سیاسی برای او دست میزنند. قیصر با اشارة سر از همه تشكر میكند.
ناصرالدین شاه: جبة امیر نظامی كجاست؟
صدیق الحرم: امیر نظام اسبق با خودش یادگاری برد.
ناصرالدین شاه: قیصر به حضور ما بیاید. (قیصر زانو میزند و سر و صورتش را با لنگ خشك میكند. ناصرالدین شاه در گوش او چیزی میگوید.)
 
حمام نواب، داخلی، روز.
[قیصر در حمام است.] به جای آبمنگل امیركبیر مشغول صابون زدن است. [قیصر شاهد است. ] فراشباشی به دست دلاك تیغ میدهد و دلاك رگ امیركبیر را میزند.
 
كاخ، شب.
[كات به صحنهها و نماهایی از فیلمهای سینمایی كه كافهها به هم میریزند.] كاخ ناصرالدین شاه چون كافهای چیده شده. سه نفر اسپانیولی میخوانند و گیتار میزنند. (مشابه فیلم كندو) همة وزرا مست كردهاند. صدیق الحرم در لباس واسطة فیلم سوتهدلان میآید و سر میز ملیجك كه مست كرده مینشیند.
صدیق الحرم: خاتون دستور عزل مرا نوشت، در سفارت فخیمه مستخدم شدم. (ملیجك به او اعتنایی نمیكند.) با صدیق الحرم قهری؟ ناخوشی؟ اگه دو تا كلمه گوتن مرگن، گوتن نایت یاد گرفته بودی، ملیجك سفارت بهینهات میكردم.
فراشباشی: هیس!
صدیق الحرم: ماشاء الله شمام، زیر لحاف كرباسی، چه میدونه كسی، چه میكنه كسی. (چشمش به ناصرالدین شاه میافتد كه [سر میز بهروز وثوقی فیلم گوزنها] و عكاسباشی نشسته مشروب میخورد. صدیق الحرم سر تكان میدهد.) همین روزهاست كه مملكت نازنین بره بابت عشق دختر لر. ای بر اون ذاتت سینموتوگراف كه معشوق الناس شدی.
ناصرالدین شاه: (رو به عكاسباشی) عكاسباشی چرا می نمینوشد؟
عكاسباشی: چاكر با نگاتیو مست میشوم و با پزیتیو به هوش میآیم.
ناصرالدین شاه: (به بهروز گوزنها) با امیركبیر چه كردی؟
بهروز: من بودم، فراشباشی، صدیق الحرم، كریم هم بود.
ناصرالدین شاه: كدوم كریم؟
[بقیة دیالوگ را از زبان بهمن مفید در فیلم قیصر میشنویم تا آخر دیالگ: حالا ما به همه میگیم زدیم، شمام بگین زده، خوبیت نداره.]
بهروز: حالا ما به همه میگیم كشتیم، شمام بگین كشته، خوبیت نداره، به سلامتی.
استكان كمر باریك مشروبش را به همراه استكان ناصرالدین شاه بالا میآورد. [فیلم گوزنها: دو استكان كمرباریك به هم میخورند و بهروز و فرامرز قریبیان با هم میخندند و گریه میكنند.]
[بهروز: به ناصرالدین شاه هنوزم كم حرف میزنی؟ هنوزم ماتی؟ هنوزم تو چشات عشقه؟]
ناصرالدین شاه: هنوزم دختر لر رو میخوام. (رو به عكاسباشی) او را به اندرونی ما بازگردان. میل مبارك ما این است كه خود اشتراك كنیم و آرتیست مهم سینموتوگراف باشیم.
عكاسباشی: به هنگام هوشیاری سلطان از كردة خویش پیشمان شده، گردن اخوان لومیر میماند و یك چاقوی دسته سفید زنجونی.
ناصرالدین شاه: (دست عكاسباشی را میگیرد، گریه میكند.) مرا جعفر كن. در عشق دختر لر میسوزم.
بهروز میز را برگردانده، ناصرالدین شاه را هل میدهد. سلطان به آپارات میخورد. نور آپارات به پرده میافتد. بهروز دوباره او را تا جلوی پرده پرت میكند. وزراء فراشباشی و ملیجك همه با بطریهای مشروب به سمت بهروز میآیند و نمیرسند. [سه گیتار زن سرگرم خواندن آواز فیلم كندو هستند. ]
صدیق الحرم: (به سمت ناصرالدین شاه میآید و بشكن میزند.) كت بده، كلاه بده، دو قاز و نیم بالا بده. این كیه كه تو حكومتتم پاش میدی؟ جون به جونت كنن به قول امیركبیر، خواری طلبی. مردی بگی میرغضب؟ [رو به سالن] میرغضب!
[فیلم رضا موتوری: بهروز جلوی پرده چاقو میخورد. در خیابان بهروز با موتور میآید و زیر كامیون میرود.]
[فیلم كندو: بهروز در زیرزمین یك كافه اسلوموشن كتك میخورد. سه گیتار زن مینوازند و بهروز میمیرد.]
 
سردابه، روز.
راهرو پر از پوستر است. [راهروی نارونی]. این سوی راهرو عكس بزرگی از بهروز به دیوار نصب شده. عكاسباشی لباس های سلطان را در آورده آرشیو میكند و لباس فیلم پستچی را تن او میكند. بچهای پردهای سفید را روی عكس بهروز میكشد.
ناصرالدین شاه: خدا رحمت كند، این مرحوم قیصر است؟ (در گوش عكاسباشی) تقدیر از ما سلطان قدرقدرتی نساخت، آرتیست ماهری مثل قیصر میسازد؟
عكاسباشی: (او را روی صندلی گریم روبروی آینه مینشاند. روبه پسر بچه) اسباب نمایش را حاضر كن.
پسر بچه سراغ صندوقچهای قدیمی میرود، از داخل آن جعبهای خاتم كاری شده در میآورد. مخمل روی آن را با احتیاط كنار میزند. نور شدید از یك حلقه فیلم به دست و صورت پسربچه میپاشد. مخمل را روی فیلم میكشد و فیلم را در آپارات میگذارد.
ناصرالدین شاه: چه فیلمی صنعت میكنیم؟
عكاسباشی: قبلة عالم، گاو! حكایت مشد حسن است، چون مرگ گاوش را باور نمیكند خود گاو میشود.
ناصرالدین شاه: (میخندد) پس فقط ما نیستیم كه خود را جعفر خیال میكنیم.
عكاسباشی: این نقش را بنا داشتم به انتظامی بدهیم. مفلوكی از آرتیستهای سینموتوگراف. از قضا شبیه سلطان است.
ناصرالدین شاه: ای كاش او سلطان بود و ما آرتیست سینموتوگراف بودیم. (نور حلقة فیلم روی آپارات از آینه به چشم ناصرالدین شاه میزند. ناصرالدین شاه چشمش را با دست حائل نور میكند. نور شدیدی از آینه بر میگردد.) نور كورمان كرد عكاسباشی.
عكاسباشی: (در گوش سلطان) اهل طرب با هم محرمند. از شما چه پنهان فیلمی برای آتیه در نظر دارم، هدیه وصال. (صندلی ناصرالدین شاه را هل میدهد. با آینه و میز گریم به انتهای سالن میرود.) دورتر بزك میكنیم تا سلطان بهتر رؤیت كنند.
و خودش كنار آپارات میایستد. نور شدید عكاسباشی و پسرك را سوزانده است. شبحی از آن ها مانده. ناصرالدین شاه هر لحظه در سالن كوچكتر میشود و لابهلای كوچك شدن او نماهایی رنگی از فیلم های بعد از انقلاب میآید.
ناصرالدین شاه مدام در سالن عقب میرود. كوچك میشود تا در نور انتهای سالن فید میشود.[فیلم پستچی: علائم اولیه گاو شدن و صحبت با دامپزشك] [فیلم گاو: انتظامی یونجه میخورد.
نصیریان: مشد حسن.
انتظامی: (زیر نور موضعی طویله میدود) مشد حسن به داد گاوت برس! میخوان بندازنش تو چاه.
نمایی اسلوموشن از گاو كه در چاه میافتد.] [فیلم پستچی: انتظامی مست سخنرانی میكند. بعد در بغل دامپزشك میافتد.
انتظامی: به دادم برس دامپزشك.
عدهای آمدهاند تا دامپزشك را دستگیر كنند. او دلیل میآورد كه توانسته نود و نه درصد از اعضای بدن او را به اختیار خودش در بیاورد. گوش نصیریان تكان میخورد.]
 
كاخ، روز.
كالسكه ناصرالدین شاه در میان ملتزمان ركاب پیاده میآید. با ورود او به صحنة دستة موزیك مینوازد. فراشباشی و كریم شیرهای با پیاده شدن ناصرالدین شاه و ملیجك احترام میكنند. ناصرالدین شاه به حال خودش نیست و مدام میخواهد برود كه ملیجك او را كنترل میكند. (افههای بازی گاو)
جارچی: ابراهیم خان عكاسباشی به جرم ابتذال در امر سینموتوگراف و توهین به ساحت مقدس سلطان به سزای اعمال ننگین خویش میرسد. سلطان پس از اجرای مراسم جهت ییلاق به قصر صاحبقرانیه تشریف عزم میفرمایند.
چند مامور سرعكاسباشی را زیر گیوتین میگذارند. (مغولها: سركیمیاوی را زیر گیوتین میگذارند.)
فراشباشی: (جلو میآید.) دستور قتل عكاسباشی را صادر فرمایید قبلة عالم. 
ناصرالدین شاه: من قبلة عالم نیستم. (گوشهایش تكان میخورد.) من گاو مشد حسنم.
كریم شیرهای: خیلی وقته همه فهمیدن قربون، جرأت گفتنشو ندارن.
فراشباشی: میرغضب.
میرغضب طناب گیوتین را رها میكند. [فیلم مغولها: گیوتین آنتن تلویزیون پایین آمده، یك قوطی فیلم در چالهای پر از قوطی فیلم میافتد.]
در حیاط كاخ باد میوزد و خاك شدیدی به پا میشود. فراشباشی و ملیجك كمك میكنند تا ناصرالدین شاه را سوار كالسكه كنند. كالسكه  و ملتزمان راه میافتند. باد و خاك صحنه را غیر قابل دیدن میكند.
 
بیابان، روز.
[فیلم دونده: هلیكوپتری سفینهوار به زمین نزدیك میشود و از زمین خاك بلند میكند.] [فیلم آب، باد، خاك] چندین نما از مقدمات طوفان. كالسكه ناصرالدین شاه در میان ملتزمان ركاب، سواره در طوفان شدید میآید. ناصرالدین شاه چشم به پنجره چسبانده، بیرون را نگاه میكند. طوفان بیرون شدید است. [فیلم مغولها: مغولها در طوفان.] ناصرالدین شاه نگاه میكند. لابهلای نمای مغولها، دختر لر در طولان شدید. ناصرالدین شاه میكوشد در را باز كند، باز نمیشود، بیشتر میكوشد. یك باره در خود به خود باز شده، طوفان ناصرالدین شاه را بیرون میكشد و با خود میبرد. حالا ناصرالدین شاه چون مغولها ودختر لر در طوفان گرفتار آمده. طوفان آرام میشود. ناصرالدین شاه زیر انبوهی از خاك از صدایی سربلند میكند. [فیلم آب، باد، خاك: امیرو زمین میكند و دو سگ گاوی را میدرند.] ناصرالدین شاه از زیر خاك ها بر میخیزد.
ناصرالدین شاه: من ناصرالدین شاهم.
[سگها شكم گاو را میدرند و بیرون میریزند.]
ناصرالدین شاه: من ناصرالدین شاهم.
[سگها شكم گاو را بیرون میریزند. امیرو با فریاد زمین میكند.]
ناصرالدین شاه: من ناصرالدین شاهم.
[امیرو زمین میكند تا مقدمات جوشیدن آب.]
ناصرالدین شاه: دختر لر را ندیدی؟
[امیرو ضربه میزند و از زمین دریا میجوشد.]
 
بیابان (محوطة درخت)، روز.
ناصرالدین شاه را طوفان به درختی میرساند. دستش را به درخت میگیرد. بچة خانة دوست كجاست را باد میآورد. او میكوشد دستش را به درخت بگیرد، باد سخت است. دفترچهاش در باد ورق میخورد.
بچه خانة دوست: خونة محمدرضا نعمتزاده نمیدونی كجاست؟ براش مشقاشو نوشتم.
ناصرالدین شاه: دختر لر را ندیدی؟
بچة خانة دوست: همونی كه تهرون، تهرون جای قشنگیه، اما مردمش بدن؟
طوفان شدید بچة خانة دوست و ناصرالدین شاه را با خود میبرد.
 
پارك، خارجی، روز.
ناصرالدین شاه یك باره از طوفان شدید بیرون میزند. حضور كسی ناصرالدین شاه را به خود جلب میكند.
ناصرالدین شاه: من ناصرالدین شاهم. (جوابی نمیآید. جلوتر میرود.) من ناصرالدین شاهم. تو كه هستی؟
كات به آتیه پیر، نشسته بر صندلی پارك رو به طوفان.
آتیه: من آتیهام، در راه كه میآمدی كسی سراغ مرا نمیگرفت؟
 
1370